نگاهی جامعه شناسانه به پدیده طبقات اجتماعی
نابرابری یك جنبه از جنبه های عمومی و همیشگی جوامع انسانی بوده و همه جوامع شناخته شده بشری به نوعی دارای سلسله مراتبی در جامعه بوده اند.
متفكران ودانشمندان علوم اجتماعی از همان آغاز به مسائل نابرابری های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی توجه داشته اند، و در نظریه هایشان سرشت طبیعی و پایدار و اجتناب ناپذیر این نابرابری ها را خاطرنشان نموده و نقش آنها را در زندگی اجتماعی مطرح كرده اند و امروزه نیز این نابرابری ها موضوع اصلی مطالعات مربوط به قشربندی اجتماعی را تشكیل می دهند. در واقع قشربندی اجتماعی پدیده ای است كه همه جا و همه وقت حضور دارد و با سایر نهادهای اجتماعی در ارتباط نزدیكی می باشد و پیامدهای مشخصی در زندگی اجتماعی برجای می گذارد.
در مطالعه و بحث وبررسی قشرها و طبقات اجتماعی باید دو هدف عمده را دنبال كرد:
1- شناختن منشاء و تداوم قشربندی در گذشته انسان 2- شناختن پیامدهایش در جامعه آینده. وقتی كه جامعه شناسان از قشربندی اجتماعی
سخن می گویند
(Social stratification) منظور آنها بیان این نكته است كه برخی از افراد موقعیت هایی را در اختیار دارند كه بالاتر و بیشتر تلقی می شود و برخی هم در موقعیت هایی مخالف آن هستند.
نابرابری هایی كه از توزیع نامناسب پاداش ها یا امتیازات معنی دار اجتماعی ناشی می شود قشربندی اجتماعی نامیده می شود. قشربندی اجتماعی شیوه ای برای رتبه بندی انسانها باتوجه به امتیازاتشان است. امتیازات اجتماعی را فرهنگ و جامعه تعیین می كنند.
مفهوم قشربندی اجتماعی این است كه گروهی ویژگی ها یا چیزهای با ارزش را دارند و گروهی دیگر ندارند و یا كمتر دارند. مشاهده می شود كه یكی از مهمترین ملاكهای قشربندی اجتماعی، »طبقه« است كه می توان طبقه اجتماعی را گروهی از افراد دانست كه دارای پایگاه اجتماعی بالنسبه مشابهی هستند كه به لحاظ داشتن ارزشهای مشترك، منزلت اجتماعی معین، فعالیت های دسته جمعی، میزان ثروت و دیگر دارایی های شخصی و نیز آداب معاشرت با دیگر بخش های همان جامعه، متفاوت است.
طبقه اجتماعی تحت تاثیر عوامل مختلفی تعیین وشناخته می شود، در جامعه های معاصر مهمترین عوامل تعیین كننده طبقه اجتماعی عبارتند از: 1- ثروت و درآمد 2- سطح سواد و كیفیت آموزش 3- شغل و موقعیت حرفه ای 4- خانواده و گروه خویشاوندی 5- قدرت ونفوذ سیاسی و اجتماعی. باید گفت كه مفهوم و اهمیت این عوامل در جوامع مختلف متفاوت است.
بررسی طبقه اجتماعی تنها به مطالعه در سطح سواد، ثروت، درآمد و مانند آن خلاصه نمی شود، و مفهوم طبقه از این گسترده تر است، چیزی كه »هوشیاری طبقاتی« خوانده می شود و در برگیرنده گرایش ها و احساساتی است كه اشخاص از وابستگی طبقاتی خود در جامعه دارند.
تحول طبقات اجتماعی در طول تاریخ
در طول تاریخ و در دنیا نابرابری صور مختلفی داشته است اما اولین و ساده ترین صور نابرابری ها را در گذشته های خیلی دور در جوامع بی طبقه مبتنی برزندگی قبایل شكارچی و گردآورنده غذا سراغ گرفته اند. در اجتماعات اولیه طبقه حداقل به مفهوم كنونی وجود نداشته است، چرا كه پایگاههای اجتماعی- اقتصادی ویژه ای كه ایجاد امتیازات خاص برای گروههایی از مردم نماید وجود نداشته است. در جوامع اولیه چون كه سطح تولید آنقدر پائین بود كه فقط مواد غذایی برای زیستن افراد فراهم بوده است احتمال چندانی برای تفاوت های طبقاتی وجود نداشته است. در تمدنهای باستانی طبقات مشخصی وجود داشتند از جمله نظامی ها، مذهبیون، بردگان، خارجی ها، مقامات دولتی.
مروری اجمالی برفرآیند پیشرفت از جوامع ساده خوشه چین تا كشاورزی و مراحل اولیه تمدن شهری ما را به این واقعیت می رساند كه همواره میان پیشرفت و فقر رابطه ای ناامیدكننده وجود داشته است.
در دوره فئودالی (قرون وسطی در اروپا) پادشها و اشراف می توانستند افرادی را از پائین ترین مرتبه اجتماعی به موقعیت بالاتر ارتقاء دهند و در هر طبقه نقش های خاصی وجود داشته است. یعنی در دوره فئودالی طبقه (طبقه ها) قانونا تعریف شده و دارای تكالیف و وظایف و امتیازها و تعهداتی بوده اند و تقسیم كار هم در این دوره بوده است.
نگرش تقدیرگرایانه درمورد طبقه اجتماعی در كشور ما ریشه ای بس كهن داشته است.
حكیم ابوالقاسم فردوسی در كتاب شاهنامه با اشاره به نظام اقتصادی دوران ساسانیان آورده است كه:
چنین بود تا بود و این تازه نیست
گزاف زمانه برازنده نیست
یكی را برآرد به چرخ بلند
یكی را كند زار و خوار ونژند
و درجای دیگر می گوید:
یكی را برآرد به چرخ بلند
یكی را به خاك افكنده مستمند
یكی را برآرد به ابر بلند
دگر زو شود خوار و زار و نژند
فردوسی در اشعار خویش چرخ بلند را عامل این شرایط می داند و در اشعار دیگری جز نظاره گری برای انسان مشاهده نمی كند.
نظام طبقاتی كهن قدرت را در جامعه تقسیم می كرد و قابلیت های فردی را برای دگرگون كردن موقعیت خویش محدود می نمود، موقعیت، قدرت وپایگاه اجتماعی به هنگام تولد به اشخاص داده می شد. عامه مردم هم می بایستی از موقعیت خویش در جامعه راضی باشند. یادگاری ، از دوران نظام طبقاتی را می توان در تقسیم مجلس كشور انگلستان به دو مجلس اعیان و عوام مشاهده كرد.
یكی از شدیدترین صور كهن عدم تساوی اجتماعی افراد یا گروهها »بردگی« بوده است.
ویژگی مهم آن از نظر قشربندی آن است كه برده ها در تملك اشخاص دیگری هستند و از نظر حقوقی در ردیف اموال بحساب می آیند حالتی در حد تملك وسایل اشیاء و حیوانات خانگی، نظام برده داری در همه جای دنیا و در همه ادوار برای استقرار نظام خود ناگزیر از اعمال فشار برای حفظ امتیازات و بهره وری از تملك برده ها بوده است. طغیان بردگان در طول تاریخ پرسابقه بوده است.
یكی دیگر از صورتهای نظام قشربندی اجتماعی، »كاست« هست. درنظام كاست اعضای آن نمی توانند آزادانه از یك كاست به كاست دیگر انتقال یابند. كسی كه در یك كاست خاص متولد می شود باید تا آخر عمرش در آن كاست باقی بماند. نظام طبقاتی باز است و امكان تحرك از طبقه ای به طبقه دیگر وجود دارد اما درنظام كاست اینچنین نیست. كاست نظامی بسته است.
قشربندی اجتماعی دارای صفاتی هم هست كه عبارتند از 1- اجتماعی بودن 2- قدیمی بودن 3- جهانی بودن 4- داشتن صورتهای گوناگون 6- و دارای پیامدهای ویژه ای، نیز هست.
نظریات عمده قشربندی اجتماعی
تاكنون دو كوشش عمده به منظور تدوین یك نظریه عمومی درباره قشربندی به عمل آمده است كه یكی به كاركردگرایان و دیگری به كارل ماركس تعلق دارد و ما بطور خلاصه به این نظریات اشاره می كنیم:
كاركردگرایان اعتقاد دارند كه علت وجودی قشربندی اجتماعی این است كه نیازهای جامعه به نحو بهتری برآورده شود. به نظر آنها پاداشهایی مثل درآمد، قدرت، پایگاه اجتماعی باید بصورت نامساوی میان اعضای جامعه توزیع شود تا مهمترین موقعیت ها نصیب شایسته ترین افراد موجود در جامعه گردد. به نظر كاركرد گرایان نظام نابرابری های اجتماعی در تمام جوامع بشری براساس ضرورت كاركردی است.
در تاریخ اندیشه اجتماعی هیچ متفكری به اندازه كارل ماركس به مبارزه میان طبقات اجتماعی و اقتصادی متخاصم بعنوان عامل اصلی مسلط درتبیین جامعه بها نداده است و تاثیری طولانی بر اندیشه جامعه شناختی معاصر نداشته است.
درنظریه ماركسیستی طبقات اجتماعی برحسب رابطه ای كه با وسایل تولید دارند تملك یا عدم تملك وسایل تولید- تعریف می شوند. صاحبان منابع طبیعی و كارخانه ها موقعیت های طبقه بالا را در جامعه اشغال می كنند. به نظر ماركس طبقه صرفا از افرادی كه دارای موقعیت مشتركی هستند تشكیل نمی شود بلكه عوامل ذهنی وخودآگاهی طبقه ای بعنوان پیش شرط تشكل طبقاتی و پیدایش طبقه برای خود نیز باید وجود د اشته باشد.
او جامعه را به دو طبقه تقسیم كرده بود 1- صاحبان وسایل تولید (بورژوازی ) 2- كارگران (پرولتاریا).
طبقه بورژوا زمام همه چیز یعنی كلیسا، نهادهای اقتصادی، حكومت و... را در دست دارد او پیش بینی كرد كه روزی طبقه كارگر كه بوسیله بورژوازی استثمار می شود، به آگاهی می رسد و دست به انقلاب می زند و حاكمیت بورژوازی از هم می پاشد و پرولتاریا به قدرت می رسد و راه برای برقراری حكومت بی طبقه فراهم می شود.
ماكس وبر جامعه شناس آلمانی (1920 - 1864 م ) هم برای تعیین طبقه اجتماعی سه ویژگی وشاخصه را در نظر گرفته كه عبارتند از: قدرت اجتماعی و سیاسی، ثروت و منزلت اجتماعی. مزیت نگرش وبر بر ماركس این است كه نگرش وبر به ما این اجازه را می دهد كه به هنگام تعیین طبقه، متغیرهایی غیر از پایگاه اقتصادی را برای تعیین طبقه مورد توجه قرار می دهد. شخص ممكن است برحسب یك متغیر در رتبه بالا وبر حسب متغیر دیگر در رتبه پایین باشد.
نابرابری در قدرت، در ثروت، در ارزیابی اجتماعی و در پاداش روانی پیامدهایی دارد كه می توان آنها را در دو مقوله بزرگ جای داد: 1- فرصت های زندگی و 2- سبك زندگی. فرصت های زندگی به امكانات گوناگون اطلاق می شود كه شخص در زندگی در اختیار دارد. تا از طریق آنها به اهداف خود برسد. در این زمینه می توان از امكان دست یابی به تحصیلات دانشگاهی، مجالی برای یك زندگی بی دغدغه وطولانی، امكان دست یابی به یك حرفه و فرصت برای یك ازدواج موفق را نام برد.
این فرصت ها بطور یكسان بین افراد توزیع نشده است و شدیدا به طبقه اجتماعی فرد بستگی دارد.
هر طبقه اجتماعی مجموعه ای از باورها و وجه نظرهای مقبول خود را دارد- باورها ووجهه نظرهای طبقه اجتماعی، شیوه زندگی طبقه را تعیین می كند. شیوه و سبك زندگی به عواملی مثل نوع مسكن و محله مسكونی، نحوه گذران اوقات فراغت، فعالیت های فرهنگی و همكاریهای اجتماعی ، وابستگی های مذهبی وغیره بستگی دارد.
قشربندی اجتماعی، پدیده ای است كه همه جا و همه وقت حضور دارد و با سایر نهادهای اجتماعی دیگر در ارتباط نزدیك است. مطالعه در ریشه ها، در شیوه ها، و در پیامدهای قشرها و نابرابری های اجتماعی، امروز از عرصه های ممتاز تحقیق جامعه شناختی شده است. این عرصه تحقیق، تا زمانی كه نابرابری های اجتماعی پابرجا خواهند بود، اهمیتش را حفظ خواهد كرد.زیرا در هر شرایطی نابرابری های اجتماعی بر امكانات تحقق پذیر و الگوهای زندگی قشرهای اجتماعی گوناگون كه جامعه را تشكیل می دهند، اثر خواهد داشت.
داوود نادمی دانشجوی كارشناسی ارشد رشته علوم اجتماعی- پژوهشگری
گروه اندیشه - دانش پور
جمهوری اسلامی با عنوان »انقلاب اسلامی، ثمره خون پاك شهدا« می نویسد : از دو جهت می توان به ارزش بی نظیر خون شهدا نگریست. نخست آنكه آن ها با نثار خون خود یك نظام خیر و الهی را بنیان نهادند و در نتیجه در آثار خیر و الهی و معنوی نظام اسلامی تا ابد شریكند و درآخرت نیز از تمام ثوابی كه در اثر این نظام اسلامی پدید می آید، سهم می برند. دوم آن كه اساساً كاری كه شهدا كردند در بالاترین تراز امور خیر و نیك قرار دارد و هیچ عمل خیر دیگری نمی تواند با آن برابری كند. ازآنجا كه انقلاب اسلامی ثمره خون مقدس شهدا می باشد، همه دستاوردها و نتایج بزرگ و ارزشمند انقلاب را نیز می توان ازثمرات خون شهدایی دانست كه در سالهای پیش از انقلاب و سال های پس از آن به شهادت رسیدند.
ابرار با مروری بر انقلاب اسلامی می نویسد : در پی شكست ماركسیسم و ناسیونالیسم با تلاش گروه های اسلامی، اندیشه احیای دین و بازگشت به خویشتن روز به روز نیرومندتر شد و كسانی كه در انقلاب اسلامی شركت جستند به این كه ایدئولوژی اسلامی باید جایگزین ایدئولوژی قدیم حاكم گردد، معتقد گردیدند. جمعیت پذیرنده آرمانهای انقلاب اسلامی، برخلاف سایر انقلاب های معاصر، بسیار بود، به گونه ای كه می توان گفت جز بخشی با عقاید ماركسیستی یا لیبرالی در انقلاب شركت داشتند و عموم مردم از آرمانهای انقلاب اسلامی و اندیشه های امام خمینی طرفداری می كردند.
نوروز با عنوان »دموكراسی ازآتن تا مدینه« می نویسد : تمدن غرب پس از یك دوره مبارزه و روشن اندیشی و پس از سه انقلاب در كشورهای انگلیس، فرانسه و آمریكا، دموكراسی آتن را با پوسته ای نازك و شكننده ای از برابری پوشاند و حاصل آنكه بسیاری از نامساوی های گذشته كه طبقات اجتماعی را به حیث جنسیت و یا به حیث ثروت یا به حیث شرافت و فضیلت های ذاتی و یا به حیث وابستگی به مذهب و طبقه منتسب به روحانیون، تقسیم بندی می كرد، كم یا بیش از میان رفته اند. لیكن به رغم دستاوردها، نامساوی های دیگری بر آن افزوده شده كه تمركز علم و تكنولوژی یكی ازآن نامساوی هاست و دیگر تمركز اطلاعات است.
مسئولیت دولت در قبال امور دینی
در گفتگو با دكتر بی آزار شیرازی
اشاره :
در باب حدود دخالت دولت در امور دینی بعضی معتقد به نقش حداقلی دولت در امور دینی جامعه هستند و برخی نیز به نقش حداكثری دولت تأكید می كنند. گروه علمی همایش دین، توسعه فرهنگی و برنامه سوم در گفتگو با دكتر عبدالكریم بی آزار شیرازی پیرامون مسئولیت دولت در قبال امور دینی جامعه به گفتگو نشسته است. چكیده این گفتگو كه ازسایت اینترنتی این همایش گرفته شده از نظر شما می گذرد.
در ارتباط با دخالت حكومت در امور دینی، اجرای شریعت و تبلیغات امور دینی، دو نظریه غالب وجود دارد : برخی معتقدند طبق تجارب گذشته، دخالت دولت در اقتصاد، منجر به شكست شده است و چنانچه بخواهد در امور فرهنگی و دینی نیز دخالت نماید با شكست مواجه خواهد شد و گروهی نیز بر این باورند كه حكومت در قبال امور دینی، مسئولیت هایی دارد ولی در روش انجام آن اختلاف نظر هست ؛ بعضی با سیاستگذاری و نظارت موافقند و برخی با تصدی گری دولت، نظر شما چیست؟
چنانچه به رخدادهای دوران حضرت علی (ع) نگاهی افكنده شود دیده می شود ایشان فرصت زیادی را در پشت صحنه خلافت، صرف امور فرهنگی و تبلیغی و تفهیم علوم فرهنگی و انتقال آن به دیگران می كردند. ایشان به فعالیت هایی همچون، جمع آوری قرآن و تفسیر آن، تأسیس علم صرف و نحو و قرائت و انتقال روایات از طریق شاگردانی همچون این عباس، ابن مسعود و دیگران به مذاهب و مكتب های اسلامی می پرداختند. بنابراین اسلام تنها یك دین سیاسی نیست كه تلاشش ایجاد انقلاب و تأسیس حكومت باشد بلكه مهمتر از همه اینها، یك حكومت دینی و فرهنگی و علمی است كه بتواند پاسخگوی نیازهای فرهنگی، مذهبی و شبهات و ایرادات باشد. پس بهتر این است كه امور فرهنگی و تبلیغی و دینی، مستقل و تحت نظر ولایت فقیه باشد. البته در حكومت اسلامی، قوای سه گانه (مقننه، مجریه، قضائیه) از هم مجزاست و می بایستی بین آنها هماهنگی برقرار باشد اما كارهای دینی و فرهنگی مردم ضمن استقلال بایستی زیر نظر ولی فقیه باشند.
وقتی حكومت اسلامی برپا شد شعارهایی همچون استقلال، آزادی و اجرای حاكمیت دین را اشاعه داد ولی محقق شدن این شعارها ازجمله، آزادی و علی الخصوص آزادی احزاب، لواز
می دارد، حال چگونه می توان با وجود این لوازم دین را هم داشته باشیم؟
آزادی به معنای هرج و مرج و اینكه هر كسی هر كاری را انجام دهد، نیست، حزب اشكالی ندارد قرآن نمی گوید همه احزاب بدند، پاره ای ازاحزاب هستند كه منكر مسائل دینی می شوند. یكسری موضوعاتی هستند كه تابع شرایط مكان و زمان هستند و متغیرند اما همه احكام اینگونه نیستند بعضی می خواهند متغیر بودن احكام را به همه آن نسبت دهند؛ در صورتیكه بسیاری از احكام الهی ثابت هستند و در آنها نباید دستی برد اما احكامی كه تابع زمان و مكان هستند می توان عوض كرد.
ارزیابی شما ازعملكرد جمهوری اسلامی در رابطه با توسعه فرهنگ دینی چیست؟
مشكل بزرگی كه بعد از انقلاب، گریبانگیر ما شد، مشكل كمبود افراد بود. كم بودن نیروهای واقعی كه بتوانند مردم را هدایت كنند. این خلاء عظیم باعث شد افرادی كه اهلیت آن را نداشتند، جایگزین شوند. مشكل دیگر، مشكل افزایش جمعیت بود. بعد از انقلاب با اتخاذ سیاست باز شاهد هجوم مهاجرت روستانشینان به مناطق شهری بودیم بطوریكه جمعیت ایران كه 30 درصد آن شهرنشین و 70 درصد آن روستانشین بود كاملاً برعكس شد و این مسئله خود باعث هرج و مرج گردید.
مشكل دیگر، موفق نبودن در مسائل اقتصادی است. دلیل آن هم این است كه ما خواستیم به بعضی از مسائل اسلامی عمل كنیم و به برخی عمل نكنیم. اسلام همزمان كه قوانینی را مقرر داشته، در آن فضاسازی هم نموده است. اسلام در مسائل اقتصادی میان اقتصاد و عبادت پیوند زده است لذا دیده می شود كه نقشه شهرسازی اسلامی در تمام شهرهای اسلامی بدین صورت است كه مدارس علمیه، مساجد جمعه و یا جامع در راستای بازار ساخته شده اند تا از مسجد وارد بازار شوند برای اینكه با یاد خدا باشند و معاملاتشان براساس دین اسلام باشد لذا معاملاتشان براساس دین و شریعت بود نه براساس اصول سرمایه داری. ولی اكنون فضای اقتصادی جامعه، فضای سرمایه داری است پس مشكل ما این است كه این فضاسازی را ایجاد نكردیم.
نگاه برخی این است كه اگر دولت، دین را به عنوان مثلاً بهداشت ببیند و ظرفیت سازی كند به آن اقبال می شود. حال از یك طرف اعتقاد براین است كه دولت نباید در امور دینی دخالت كند و از طرف دیگر چنانچه دولت، بستر را برای بالندگی دین فراهم كند به آن اقبال بیشتری می شود. نظر شما در این باره چیست؟
به نظرمی رسد این امر تا آن حدی كه به استقلال حوزه ها و امور دینی لطمه نمی زند اشكال ندارد دولت برای ساختن مساجد و نظافت اماكن، وظیفه انجام آن را دارد منتهی به شرطی كه ازآن سوء استفاده نشود؛ از طرف دیگر اگر در حوزه ها تقسیم كار شود مثلاً به جای تربیت 20 هزار طلبه، 5 هزار طلبه را تحت تربیت صحیح قرار دهیم كمك های مردمی كفایت می كند. ما باید خود را اصلاح كنیم اینكه ما دستمان را جلوی دولت دراز كنیم نه تنها به حل مسئله كمك نمی كند بلكه بدتر هم می شود، اما در بسیاری مسائل هم دولت باید كمك كند.