فراز و نشیب های تاریخ یمن
از استیلای حبشی ها تا یورش سعودی ها
نویسنده : جواد نوائیان رودسری
info@khorasannews.com
یمن کشوری با سابقه تاریخی دیرپاست. این منطقه به دلیل آب و هوای معتدل و خاک حاصلخیزش، کانون تمدن های کهن در شبه جزیره عربستان بود. رونق اقتصادی، به دلیل همجواری با اقیانوس هند و دریای سرخ و نیز محصولات کشاورزی ناشی از شرایط مطلوب اقلیمی، یمن را به سرزمین رؤیاهای اعراب شبه جزیره عربستان تبدیل کرده بود، به طوری که تا قرن ها، به این سرزمین، لقب «عربستان خوشبخت» می دادند. دولت های کهن «معین»، «قَتَبان» و «سَبَأ» در یمن، همپای تمدن های بزرگ خاورمیانه، مانند بابل، آشور، عیلام، مصر و ایران، به گسترش شاخصه های تمدنی پرداختند و برای مدتی نسبتاً طولانی، حاکمیت خود را بر بخش های جنوبی شبه جزیره عربستان و تنگه راهبردی «باب المندب» حفظ کردند. در این میان، حکومت «سَبَأ» توانست در حدود 800 سال پیش از میلاد مسیح، با استفاده از رشد علمی و فنی، به توسعه قلمروی خود بپردازد. «سَبَئی ها» با احداث سد مشهور «مأرب»، نزدیک شهری به همین نام که پایتخت دولت آن ها نیز محسوب می شد، به اوج شکوفایی اقتصادی و فرهنگی خود دست پیدا کردند. با این حال، زمانی که رشد اقتصادی و رفاه ناشی از آن با فساد و ستم توام شد، زمینه سقوط حکومت مقتدر «سَبَأ» نیز به وجود آمد.
«ذی نواس» و استیلای حبشی ها بر یمن
شاید مشهورترین واقعه تاریخی روی داده در سرزمین یمن، پیش از اسلام، حکومت ستمگرانه «ذی نواس» و در پی آن، استیلای حبشی ها بر یمن باشد؛ استیلایی که مدتی بعد، با ماجرای ابرهه و سپاه فیل او به پایان رسید. «ذی نواس» حاکم یهودی یمن از خاندان «حِمیَری» بود که قرن ها حکومت «سَبَأ» را در اختیار داشتند. ظاهراً «ذی نواس» نسبت به مسیحیان کینه شدیدی داشته است. او پس از کشتار تعدادی از مسیحیان یمن و اجبار بقیه آن ها به پذیرش دین یهود، به منطقه مسیحی نشین «نجران»، در شمال یمن، حمله کرد و مسیحیانی را که حاضر به پذیرش کیش یهودی نبودند، زنده زنده در آتش سوزاند. مرحوم علامه طباطبایی در جلد بیستم تفسیر المیزان، ذیل آیات اول تا 22 سوره مبارکه «بروج»، ماجرای کشتار مسیحیان نجران توسط «ذی نواس» را به تفصیل آورده است. به هر حال وقتی خبر کشتار مسیحیان نجران و یمن به نجاشی، پادشاه مسیحی حبشه رسید، وی سپاهیانی را به فرماندهی «ابرهه» و «ارباط»، دو تن از سردارانش، به یمن فرستاد. سپاهیان حبشه از دریای سرخ گذشتند و با حمله ای ناگهانی نیروهای «ذی نواس» را شکست دادند و یمن را تصرف کردند. مدتی پس از تصرف یمن توسط حبشی ها، «ابرهه» با توطئه چینی، «ارباط» را به قتل رساند و خود به عنوان حاکم حبشی یمن، زمام امور را به دست گرفت. در زمان «ابرهه» ماجرای سپاه فیل اتفاق افتاد و وی که قصد داشت کعبه را ویران کند، در بیابان های عربستان کشته شد.
ورود ایرانیان به یمن
مدتی پس از مرگ «ابرهه»، یمنی ها که از استیلای ظالمانه حبشی ها به ستوه آمده بودند، از ایران کمک خواستند. «سیف بن ذی یزن»، شاهزاده ای از تبار «حِمیَریان» به ایران آمد و از «انوشیروان» پادشاه ساسانی برای بیرون راندن حبشی ها کمک خواست. «انوشیروان» نیز تعدادی از سربازان ایرانی را به همراه سرداری به نام «وَهرَز دیلمی»، راهی یمن کرد. «وهرز» با کمک طرفداران «سیف بن ذی یزن» موفق شد حبشی ها را از یمن بیرون کند. در پی این اتفاق، «سیف» به پادشاهی یمن رسید؛ اما مرگ او باعث شد ایرانیان، رأساً، اداره امور یمن را به دست گیرند و به این ترتیب، یمن برای چند دهه به یکی از ایالت های ایران تبدیل شد. طی دوران حاکمیت ایران بر یمن، 8 حاکم ایرانی، که مرزبان نامیده می شدند، بر یمن حکومت کردند. این مرزبانان، به ترتیب، عبارت بودند از: «وهرز دیلمی»، «ولیسجان»، «خُرزادان شهر»، «نوشجان»، «مرزوان»، «خرخسرو»، «باذان پسر ساسان» و «دادویه پسر هرمز».
ورود اسلام به یمن و حاکمیت شیعیان زیدی
با طلوع خورشید اسلام در حجاز، یمنی ها نیز به تدریج به این دین شریف گرویدند و ایرانیان مقیم یمن، نخستین گروه از ایرانیان بودند که مسلمان شدند. رسول خدا(ص) در سال هشتم هجری، امام علی(ع) را برای دعوت قبیله «حَمدان» به دین اسلام، راهی یمن کردند. ظاهراً این واقعه پس از فتح مکه روی داده است و مردم این قبیله یمنی همگی در یک روز اسلام آورده اند. افراد قبیله های یمنی «حَمدان» و «نَخَع» بعدها در زمره دوست داران راسخ امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفتند. امام(ع) همچنین مدتی به فرمان پیامبراکرم(ص) در یمن قاضی بودند. با رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) و گسترش قلمروی حکومت اسلامی، تعدادی از قبایل یمنی به عراق هجرت کردند. با این حال سرزمین یمن همچنان در معادلات سیاسی آن دوران از جایگاه ویژه ای برخوردار بود؛ تا اینکه در سال 280 ه.ق، در دوران حاکمیت خلفای عباسی، «یحیی بن حسین بن قاسم» ، مشهور به «هادی» و از نسل امام حسن مجتبی(ع)، یمن را به پایگاه شیعیان زیدی تبدیل کرد. حکومت شیعیان زیدی در یمن، با وجود تغییرات گسترده سیاسی و اجتماعی در جهان اسلام، برای قرن ها ادامه یافت. آن ها «صعده» و مناطق همجوار آن را به مرکز اصلی فعالیت های خود تبدیل کردند. این حاکمیت تا سال 1960م برقرار بود و رهبر زیدی ها در «صنعا»، پایتخت یمن، اقامت داشت.
یمن در دوران معاصر
شیعیان زیدی یمن توانستند در سال 1904م با رهبری «یحیی بن محمد بن یحیی»، قیامی سراسری را علیه حکومت عثمانی، که در آن زمان حاکمیت بخش های وسیعی از شبه جزیره عربستان را در اختیار داشت، ترتیب دهند و جنبش استقلال یمن را پایه گذاری کنند. این جنبش، سرانجام، با پایان یافتن جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی، به تأسیس پادشاهی یمن انجامید. با این حال، حفظ این استقلال به سادگی ممکن نبود. انگلیسی ها با تجهیز و حمایت از «محمد ادریسی»، امیر منطقه «عسیر»، شیعیان زیدی را به مناطق کوهستانی یمن راندند؛ اما تلاش های بی وقفه «یحیی بن محمد» برای متشکل کردن قبایل یمنی سرانجام به نتیجه رسید و یمن متحد در سال 1926م، شکل گرفت. در همان حال، دولت فاشیست «موسولینی» در ایتالیا، که در پی بسط نفوذ استعماری خود در منطقه بود، کوشید از شکست نیروهای وابسته به انگلیس سوءاستفاده و در یمن پایگاهی ایجاد کند. این اقدام باعث رویارویی یمنی ها با استعمار ایتالیا نیز شد؛ مبارزه ای که با شکست استعمارگران خاتمه یافت. کشمکش «یحیی بن محمد» با نیروهای بیگانه تا سال 1948م ادامه یافت. با کشته شدن او، پسرش «احمد بن یحیی» حکومت یمن را برعهده گرفت و توانست ثبات را در کشور حاکم کند. با شکل گیری جنبش های ناسیونالیسم عربی در منطقه، یمن نیز درگیر منازعات داخلی شد. با فوت «احمد بن یحیی»، در سال 1962م، تعدادی از نظامیان یمنی که از سوی حکومت مصر حمایت می شدند، دست به کودتا زدند و نظام پادشاهی یمن را به «جمهوری عربی» تغییر دادند. این اتفاق باعث شروع درگیری های خونین در یمن شد؛ درگیری هایی که سرانجام یمن را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کرد. یمن جنوبی تحت حاکمیت جریان های چپ و مارکسیستی قرار گرفت و یمن شمالی به متحد غرب و کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس تبدیل شد. طی این تغییرات، شیعیان زیدی، که جمعیت قابل ملاحظه ای را شامل می شدند، اقتدار پیشین خود را از دست دادند و فعالیت آن ها به مناطق محل سکونتشان محدود شد.
دیکتاتوری به نام «علی عبدا... صالح»
علی عبدا... صالح از افسرانی بود که در شورش سال 1962م، علیه پادشاهی یمن شرکت داشت. او پس از تجزیه یمن به بخش های شمالی و جنوبی، به عنوان فرمانده ارتش یمن شمالی منصوب شد. صالح طی مدت حضور خود در مسند فرماندهی، حمایت و پشتیبانی غرب و کشورهای عربی منطقه را به دست آورد. با ترور رئیس جمهور یمن شمالی، در سال 1978م، «صالح» تقریباً بدون هیچ مانعی به ریاست جمهوری یمن شمالی رسید. بیش از یک دهه پس از رسیدن وی به حکومت، با فروپاشی بلوک شرق، یمن جنوبی نیز دست خوش تغییرات شد و با اتحاد دوباره یمن شمالی و جنوبی، «علی عبدا... صالح» توانست نخستین رئیس جمهور یمن واحد باشد. او طی دوران ریاست جمهوری خود، به تدریج تمامی امور کشور را در دست گرفت و با جلب حمایت عربستان سعودی، به دیکتاتور بلامنازع یمن تبدیل شد. حکومت دیکتاتوری «صالح»، بیش از هر گروه دیگری در یمن، شیعیان را در تنگنا و سختی قرار داد. «صالح» طی سال های طولانی حکومت خود، صدها نفر از شیعیان زیدی را به بهانه های مختلف بازداشت کرد و به شهادت رساند. نتیجه این رویکرد خصمانه، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و با هدف جلوگیری از نفوذ این انقلاب در میان مردم یمن و به ویژه شیعیان، شدت بیشتری به خود گرفت، قیام های متعدد مردمی بود.
جنبش مردمی حوثی ها و مبارزه با نفوذ بیگانگان
جنبش حوثی های یمن، با عنوان «انصارا...»، در سال 1990م، توسط «بدرالدین الحوثی» پایه گذاری شد. اتحاد دو یمن و به قدرت رسیدن «علی عبدا... صالح»، عرصه را روز به روز برای شیعیان، که تقریباً نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دادند، تنگ تر می کرد. سیاست همگرایی «صالح» با عربستان سعودی، به تدریج یمن را به یکی از اقمار سعودی ها تبدیل کرده بود. فعالیت گسترده وهابیت از یک طرف و ممانعت از انجام فعالیت های مذهبی شیعیان و نیز ایجاد محدودیت های شدید اقتصادی و اجتماعی برای آنان و طبقات فرودست جامعه از طرف دیگر، زمینه بروز یک قیام سراسری را ایجاد کرد. «بدرالدین الحوثی» که خود از علمای دینی یمن بود، توانست با نفوذ کلمه و بیانش، قبایل یمنی را متحد کند. فعالیت های او در ابتدا بر امور فرهنگی متمرکز بود. «بدرالدین الحوثی» در ابتدا گروه جوانان مؤمن (شباب المؤمنین) را تشکیل داد و پسرش «حسین بدرالدین الحوثی» در اداره گروه نقشی محوری داشت. گروه «شباب المؤمنین» توانست پس از مدتی محبوبیت فراوانی در میان جوانان یمنی کسب کند. رژیم حاکم بر یمن که از فعالیت این گروه بیم داشت، کوشید با نفوذ در آن، فعالیت های سازمان «شباب المؤمنین» را تحت کنترل خود درآورد، اما موفق نشد. «حسین الحوثی» که اداره گروه را برعهده داشت، نفوذی ها را اخراج کرد. پس از این اتفاق، گروه «شباب المؤمنین» که به نام «الحوثی» نیز شهرت یافته بود، برای مقابله با حملات نظامی رژیم «صالح» به مناطق شیعه نشین صعده و کوهستان های آن، یگانی نظامی، متشکل از 200 نفر، تشکیل داد؛ اما این 200 نفر، همراه با «حسین الحوثی»، در حمله ناگهانی نظامیان وابسته به رژیم یمن، در سال 2004 به شهادت رسیدند. شهادت «حسین بدرالدین الحوثی» تأثیر فراوانی بر جامعه یمن گذاشت. با وجود این که نظامیان وابسته به رژیم «صالح»، پس از شهادت او، 6 جنگ سخت و خونین را علیه جنبش «الحوثی» ترتیب دادند، اما مبارزان این گروه در صعده توانستند در برابر حملات، به خوبی مقاومت کنند. مهمترین دلیل این توانایی، حمایت های گسترده مردمی از جنبش بود. پس از شهادت «حسین الحوثی»، تعداد زیادی از جوانان داوطلب یمنی، به عضویت یگان های نظامی «انصارا...» درآمدند و تعداد نیروهای این جنبش طی 5 سال از 200 نفر به بیش از 120 هزار نفر رسید. مبارزات گروه «انصارا...» و مردم یمن، سرانجام باعث فروپاشی رژیم دیکتاتوری «علی عبدا... صالح» شد. با این حال، رژیم سعودی که خیزش مردم یمن و استقرار حکومت مردمی را برنمی تابد، برای بازگرداندن رژیم پیشین این کشور، به فعالیت های سیاسی و نظامی گسترده ای دست زده است.
بدرالدین بن امیرالدین الحوثی (4 آذر 1389 – 1 آذر 1305)
یکی از علمای بزرگ شیعیان زیدی در یمن بود. او رهبر معنوی جنبش انصارا... محسوب می شود. بدرالدین پس از رحلت امام(ره) سفری به ایران داشت و مدتی در قم به بحث و گفت وگو با استادان و علمای این شهر پرداخت. وی آثار فراوانی در عرصه فقه و سیاست از خود برجای گذاشته است. بدر الدین پدر شهید حسین الحوثی فرمانده سابق و عبدالملک الحوثی فرمانده فعلی جنبش انصار ا... است.
پاورقی
تعداد بازدید : 0
فراز و فرود حزب توده(قسمت سی و ششم)
افشای ماهیت اصلی حزب توده
در قسمت قبل اشاره کردیم که یکی از اثرات مهم شکست فرقه دموکرات و پیشه وری، کمرنگ شدن اعتبار حزب توده در جامعه بود. حمایت های بی دریغ توده ای ها از شوروی و فرقه دموکرات، ضربه ای جبران ناپذیر به حزب توده وارد کرد.
افشا شدن جنایات و وابستگی های این فرقه، جای هیچ گونه دفاعی باقی نگذاشته بود. شرایط به قدری آشفته بود که تعدادی از اعضای بلندپایه حزب به دلیل ارتباط یا حمایت از فرقه دموکرات، ناچار شدند از کشور فرار کنند.
از جمله این افراد می توان به عبدالصمد کامبخش، ایرج اسکندری، اردشیر آوانسیان و رضا روستا اشاره کرد. انور خامه ای در خاطراتش می نویسد:«اثر این شرایط در حزب توده انفجارانگیز و ویران سازنده بود. در صنوف پایین، فرار دسته جمعی و در صنوف بالا و کادرهای حزبی انتقاد و اعتراض شدید را به همراه داشت. در هفته های اول، تقریباً، هیچ حوزه ای تشکیل نمی شد. چون محل تشکیل بسیاری از این حوزه ها، کلوب های حزب بود که اشغال شده بودند.»
در آن گیر و دار، بسیاری از افراد پرنفوذ نیز از حزب توده بریدند. آشکار شدن ماهیت حقیقی حزب توده، در این امر نقش پررنگی داشت. علی آذری، رئیس راه آهن شمال و از اعضای حزب، در استعفانامه خود، به برخی از عوامل و دلایل رسیدن حزب توده به چنین وضعیتی اشاره کرده است.
او خطاب به سران فراری حزب می نویسد:«چون مست باده تفوق و نمو و رشد شده بودید به کارها درست توجه نمی کردید ... وقتی وارد کابینه شدید، مسرت وزارت چنان در عروق و شرایین شما جایگیر شد که همه چیز را از نظرتان محو کرد ... حزب مانند حمامی شده بود که هرکه خواهی گوبیا؛ هر که خواهی گو برو!» افرادی نظیر شهاب فردوس، عضو هیئت رئیسه مجلس شورای ملی و نماینده توده ای مجلس چهاردهم نیز پس از این ماجرا، کمیته مرکزی را به باد انتقاد و دشنام گرفتند و استعفا دادند. ایرج اسکندری در خاطراتش می گوید:«این قضیه برای شخص خود من شوک عظیمی بود.
این را کم کم به خودمان تلقین کرده بودیم که خب! این جریان خیلی محکم و جدی است و بالاخره به یک جایی منتهی می شود.
ما آن همه پشتیبانی همه جانبه از واقعه آذربایجان نمودیم و در این رابطه با دیگران اتحاد کردیم، در روزنامه تبلیغ نمودیم که غافلگیرانه شکست پیش آمد که مثل بمب در حزب صدا کرد.»
واقعیت آن است که حمایت کورکورانه توده ای ها از پیشه وری، برای آن ها یک افتضاح سیاسی کامل در پی آورده بود.
این مسئله، به خصوص، زمانی به اوج رسید که نقشه حزب توده برای انجام اعمال خرابکارانه و عملیات چریکی گسترده به منظور حمایت از فرقه دموکرات فاش شد.
تسلط باند کامبخش بر تشکیلات حزب توده
با وجود شکست فرقه دموکرات و شرایط نامطلوب حزب توده در جامعه، ظاهراً شوروی همچنان به موفقیت آن ها امیدوار بود. به همین دلیل بود که طرح واگذاری تشکیلات فرقه دموکرات به حزب توده به اعضای هر دو گروه ابلاغ شد.
ظاهراً طراح و پیشنهاد دهنده این مسئله کامبخش بود. در شرایطی که رقبای او، به ناچار، صحنه را ترک کرده بودند، فرصتی طلایی برای قبضه تمام اختیارات و امکانات توسط کامبخش و اطرافیانش به وجود آمد و او از این فرصت نهایت بهره را برد.
کامبخش پس از جلب نظر روس ها، در باکو مستقر شد و از انور خامه ای، که بر حسب اتفاق از مسکو عازم ایران بود، درخواست کرد دستور این ادغام را به توده ای ها و اعضای باقی مانده فرقه دموکرات برساند.
به همین منظور، خامه ای همراه با کامبخش به دیدار پیشه وری رفت که به تازگی از ایران گریخته و به باکو رفته بود. انور خامه ای در خاطراتش می نویسد:«عصر همان روز به اتفاق کامبخش نزد پیشه وری رفتیم. اتومبیل بزرگی که از آذربایجان همراه برده بود، در کنار یکی از خیابان های منزل کامبخش پارک شده بود ... پیشه وری گفت: ما به این نتیجه رسیده ایم که اداره تشکیلات فرقه دموکرات به وسیله ما از باکو، درست نیست و خطرات فراوانی در بر دارد.
بهتر است کسانی که در ایرانند و مورد تعقیب نیستند، این کار را انجام دهند.
ما برای این کار، کمیته ای را در نظر گرفته ایم که متشکل است از کیانوری، طبری، قدره، قاسمی و قریشی. من نماینده فرقه دموکرات را نزد کیانوری خواهم فرستاد تا تشکیلات را در اختیار او و این کمیته قرار دهد ... کلمه رمز ما این خواهد بود: سه کلید، یکی بزرگ، یکی کوچک و یکی متوسط! شاید پیشه وری با دادن این رمز، سرنوشت خود را تعیین کرد.
چون با از دست دادن تشکیلات فرقه دموکرات، دیگر کسی به او احتیاجی نداشت و جز عنصر مزاحمی که احتمالاً باید از سر راه برداشته می شد، نبود.» پیشه وری چند ماه بعد در یک تصادف ساختگی به قتل رسید. با واگذاری تشکیلات فرقه دموکرات، کیانوری، که سابقه عضویت چندانی در میان توده ای ها نداشت، به نفر اول حزب تبدیل شد.
او برادر زن کامبخش بود و به شدت تحت تأثیر او قرار داشت. با تسلط کیانوری بر حزب، کامبخش، که مورد اعتماد کامل شوروی هم بود، عملاً اداره تشکیلات حزب توده در ایران را در اختیار گرفت.