دکتر هادی منوری
کیست این معجزه ی ذات اهورا، این کیست؟
ای خداوند مگرحضرت مولا این نیست؟
مگر این نیست همان کس که ولی ا... است؟
به غلط شایعه کردند علی الله است
این همایی است که بر کعبه فرود آمده است
روح دریاست که در قالب رود آمده است
خانه از شوق ورودش در باز آورده
کعبه از دیدن او رو به نماز آورده...
سجدهای کرد و سرش از قدم تیر گذشت
روح محراب ز کج خلقی شمشیر گذشت
ای خدای سخن از لکنت جانم کم کن
به ستوه آمدم از خویش مرا آدم کن
شب قدر است "علی بشر کیف بشر"
نشود این شب پر حادثه بیعشق سحر
سجده در دامن محراب زمینگیر شده است
عشق با نام دل انگیز تو تعبیر شده است
باده نوشان سحر از میتو مست شدند
نیستان از دم مولایی تو هست شدند
نشکن شیشه عمری که در او جانی هست
سخت گیری نکن آن جای که آسانی هست
روح این معجزه قانون شکستن کم داشت
عشق قصد گذر از جان بنی آدم داشت
نبض خورشیدی آیینه و گل، خونت کو؟
آی لیلای به رقص آمده، مجنونت کو؟
بشکن این سجده که سرمایه هستی این است
اولین معجزه ی باده پرستی این است
تا گلوی سخن از طاقت تو تاب شود
فرق سر تا قدمت تشنه محراب شود
ای مهیای جنون شوق نفسگیرت کو؟
دل دیوانه به رقص آمده زنجیرت کو؟
من به رقص آمده ام سوره انعام تویی
مست مست تو شدم معجزه جام تویی
چه کسی بعد تو این واقعه را خواهد دید
سجده تیغ به فرق سر و شق الخورشید
علم حادثه بعد از تو در این جا مانده است
سجده داغ علی بر دل صحرا مانده است
سجده بعد از تو به پیشانی این قوم کبود
به خداوند قسم غیر ریا هیچ نبود
حال من حال زبانی است که لال افتاده است
مثل رنگی است که در خواب و خیال افتاده است
شاعر آن است به دریا بزند ساحل را
روی توفان بلا پهن کند محمل را
بسراید به شب گم شده خورشیدش را
به محرم برساند غزل عیدش را
مست با داروغه شهر کند تردستی
مشت محکم بزند بر بر و بام هستی
بشکند قامت شمشیر مدارایش را
به تماشا برساند رخ زیبایش را
شاعری گم شده در زمزمه بارانت
که فراموش شده در قدم یارانت
شیعه بعد از تو به قانون شهادت خو کرد
آخرین معجزه حضرت خود را رو کرد
گفت ماییم که در دام بلا میرقصیم
سر جدا سینه جدا دست جدا میرقصیم
چند قرن است که از کرببلا میگذرد
علم حادثه از خانه ما میگذرد
هر زمانی علم سینه زنی میچرخد
روی سرنیزه سر بیبدنی میچرخد
شیعه گر پیرو آیین پیمبر نشود
به خداوندکه با خویش برابر نشود
سعید بیابانکی
ای سجود باشکوه وای نماز بینظیر
ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر
در هجوم بغضهاای صبور استوار
در میان تیرهاای شکست ناپذیر
شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر
فرش آستانه ات بوریایی از کرم
تخت پادشاهی ات دستبافی از حصیر
کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر
بعد از او نه من نه عشق از تو خواهمای فلک:
یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر
دست بیوضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بیحیا شرم کن وضو بگیر
لَختیای پدر درنگ پشت در نشسته اند
رشتههای سرد اشک کاسههای گرم شیر ...
سید محمد جواد شرافت
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه
دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه
زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه
از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینه ی تو شکست آه
زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه
حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه
سید حمیدرضا برقعی
وقت پرواز آسمان شده بود
گوییا آخر جهان شده بود
کعبه میرفت در دل محراب
لحظه گریهی اذان شده بود
کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود
شور افتاد در دل زینب (س)
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود
شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود
خار در چشم و تیغ بین گلو
زخم، مهمان استخوان شده بود
سایهای شوم پشت هر دیوار
در کمین علی نهان شده بود
ناگهان آسمان ترک برداشت
فرق خورشید خون فشان شده بود
در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت "لا یمکن الفرار" از عشق
غلامرضا سازگار
ای مرغ سحر! صبح شد و یار نیامد
ای شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نیامد
ای نخل! غریبی که به دامان سحرگاه
آبت دهد از دیدۀ خونبار نیامد
ای چاه! امامی که ز سوز جگر خویش
میگفت به تو راز دل زار نیامد
خورشید ولایت که در اطراف فقیران
پوشید دل شب گل رخسار نیامد
فریاد برآرید ز دل، منبر و محراب!
کای مسجدیان حیدر کرار نیامد
هر شب ز غم فاطمه میسوخت و میگفت
آمد سحر و قاتل خونخوار نیامد
با اشک نوشته است به رخسار یتیمی
مادر! پدرم از پی دیدار نیامد
مظلومترین رهبر تاریخ علی بود
بی یارتر از او به جهان یار نیامد
دیدند همه فاطمهاش نقش زمین شد
بر یاری او یک تن از انصار نیامد
«میثم»به خدا جامعه خواب است،وگرنه
ماننـد علـی رهبـرِ بیـدار نیـامـد