از عطر عروج 4 شهیداحیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر
تعداد بازدید : 171
شهادت بر مدار احیای امر به معروف
مهدی عسکری - دشمنان سال های دفاع مقدس رو به روی ما بودند؛ تانک و توپ و نارنجک و مین هایشان سینه مردان مدافع این مرز و بوم را می شکافت و در نگاه و نیت شان دشمنی را می دیدیم. دشمنان فضای مجازی هم اگر چه در سال های اخیر با تمام توان به جنگ مردمان این سرزمین آمده اند اما هوشیاری و حضور موثر در این فضا تا حدود زیادی از سنگینی حضور دشمنانه آن ها کم کرده است و شرط عقلانیت در مواجهه با آن ها احتیاط است و رعایت برخی دستورهای ایمنی، اما دشمنان امر به معروف و نهی از منکر تا زمانی که تیغ از نیام بیرون نیاورند و بدنامی خود را به آمران به معروف حواله نکنند، قابل شناسایی نیستند. شهدای امر به معروف هم مظلوم ترین شهدای روزگار هستند چرا که سلاح این شهدا امید به اصلاح، بیان ارشاد و تذکر است و اندرز و امر به معروف اما دشمنان این عرصه مسلح به سلاح جهل اند و پاسخ زبان را با دشنه و تیغ می دهند و جان را می شکافند. شهید «علی نوروزی»، شهید «محمد کبیری» ، شهید «فرخ رضا فقیهی فر» و شهید «غلامعلی منزلساز کرمانی» چهار شهید مظلوم این خطه هستند که به جرم ارشاد به حق، جان در کف اخلاص نهادند.
مسافر اول؛ شهید وجدان کاری
اوج گرمای تابستان بود اما «علی نوروزی» همانند روزهای اول خدمت در لباس نیروی انتظامی همچنان با صلابت در پاسگاه پلیس راه جاده طرق (اول جاده نیشابور) مشغول خدمت بود. همکار متخلف او پس از چند مرحله تذکر توسط علی و گرفتن تعهد مبنی بر تکرار نشدن جرم، بالاخره در حین ارتکاب جرم دستگیر و توسط سازمان قضایی نیروهای مسلح بازداشت شده بود.یک روز از نیمه مرداد سال 74 گذشته بود و حالا چند روزی از بازداشت این سرباز خلافکار میگذشت و او با ابراز ندامت و پشیمانی و با سپردن تعهد کتبی به محل کار خود برگشته بود. او بعد از تحویل گرفتن پست نگهبانی، با استفاده از اعتماد افسر نگهبان دو فقره اسلحه را برداشته و به دفتر نگهبانی منتقل کرده بود. زمانی که علی وارد دفتر نگهبانی شد و تذکرات جدی برای ادامه خدمت صادقانه به وی داد، آتش انتقام در سرباز خلافکار شعلهور شد و پس از مشاجره با مقام مافوق خود، درست زمانی که علی مشغول خروج از ایستگاه نگهبانی بود، از پشت سر به وی شلیک کرد که در حین انتقال به بیمارستان، بالهای شهادتش گشوده شد و علی در سی و دومین تابستان زندگیاش آسمانی شد.سال 71 بود و سه سالی از خدمت شهید علی نوروزی در منطقه مرزی تایباد گذشته بود و این شهید بزرگوار به مشهد منتقل شده بود اما به دلیل وظیفه شناسی و وجدان کاری، بخشهای مختلف نیروی انتظامی برای جذب و همکاری با وی اعلام آمادگی کرده بودند اما سرانجام در پاسگاه راهنمایی و رانندگی طرق مشغول خدمت شد. تلاشهای شبانه روزی و پشت سر گذاشتن مأموریتهای کاری به بهترین وجه ممکن باعث شد برخلاف درجه و نشان نظامیاش، مأموریتهای مهمی به وی محول شود و حالا پس از گذشت سه سال از حضور در این پاسگاه، او یکی از درجهداران امین و مورد اعتماد مجموعه بود.مدتی بود که تعداد خیلی کمی از درجه داران و سربازان وظیفه خاطی، اقدام به دریافت رشوه از رانندگان متخلف برای چشم پوشی از تخلف رانندگی آنان میکردند. البته این مسئله از چشم فرمانده پاسگاه و مأموران عقیدتی نیروی انتظامی دور نمانده بود، تا جایی که بعد از شکایت چند راننده مبنی بر پرداخت اجباری رشوه به چند سرباز و درجهدار پاسگاه، به شهید علی نوروزی مأموریت داده شد تا افراد خاطی را شناسایی و به فرماندهی معرفی کند.شهید نوروزی نیز با مراقبتها و کنترل نامحسوس شبانه روزی و با همکاری تعدادی از رانندگان، افراد خاطی را شناسایی و به مقام مافوق خود معرفی کرد. فرماندهی پاسگاه نیز در اولین اقدام به افراد خاطی تذکر داد اما بعد از تکرار مجدد این اقدام از افراد خاطی تعهد کتبی برای تکرار نشدن جرم گرفته شد. با این تعهد، اکثر افراد خاطی رویه خود را تغییر دادند و به شیوه زندگی شرافتمندانه بازگشتند اما یکی از سربازان خاطی همچنان رویه سابق خود را تکرار کرد و این اقدام منجر به بازداشت وی شد.بعد از شلیک تیر به شهید نوروزی، سرباز خاطی با تهدید اسلحه از محل گریخت و به سمت مرزهای افغانستان متواری شد اما دست انتقام الهی دامن او را گرفت و هنگام خروج غیر قانونی از مرز کشور توسط یکی از قاچاقچیها و با ضربات سنگ کشته و در کوهستان دفن شد . مدتی بعد جسد وی را یک چوپان کشف می کند در حالی که یکی از تفنگها با وی دفن شده بود، که به همت پلیس شناسایی شد. مدتی بعد قاتل این سرباز نیز با اسلحه دوم توسط پلیس دستگیر شد.
مسافر دوم؛ شهید دفاع از ناموس
شلوغی اتوبوس که با توقف در هر ایستگاه بر شمار مسافرانش افزوده میشد برخی مسافران را کلافه کرده بود، به گونهای که برخی از آن ها با توجه به جمعیت انبوه مسافران اتوبوس از راننده میخواستند در ایستگاههای بعدی توقف نکند اما راننده مأمور بود و معذور و نمیتوانست مسافرانی را که دقایقی طولانی در ایستگاه ها برای رسیدن اتوبوس چشم انتظار بودند نادیده بگیرد.با وجود قرار داشتن در ماه آخر پاییز حال و هوای زاهدان انگار در اوج تابستان بود و بر کلافگی مسافران افزوده بود. «محمد کبیری» هم که مدتی از خدمت سربازیاش در زاهدان گذشته بود یکی از مسافران همان اتوبوس بود. دقایقی از ورود محمد به اتوبوس گذشته بود که فریاد اعتراض چند نفر از خانمها به ایجاد مزاحمت توسط چند نفر از اراذل و اوباش در اتوبوس پیچید اما انگار خستگی و بیحوصلگی مسافران، آن ها را به اعتراض به این موضوع بی اعتنا کرده بود. اما محمد پس از آن که به نشانه اعتراض چند بار با یکی از اراذل و اوباش چشم در چشم شد، به آن ها معترض شد و گفت: حد و حدودتان را رعایت کنید، شما مگر غیرت ندارید که مزاحم ناموس مردم میشوید؟همین جمله محمد کافی بود تا اراذل و اوباش به سمت او حمله ور شوند و با چاقو او را به شدت مجروح کنند و متواری شوند. با این اقدام، راننده اتوبوس و مسافران به سرعت او را به بیمارستان خاتمالانبیا(ص) زاهدان منتقل کردند اما به دلیل شدت جراحات، درمان محمد موثر نیفتاد و جوان رعنای مشهدی شربت شهادت نوشید و در راه امر به معروف و نهی از منکر جان خویش به ایزد منان سپرد.
مسافر سوم؛ شهید دفاع از غیرت دینی
شهید «فرخ رضا فقیهی فر» به قول یکی از دوستانش مجموع خوبی و لطف بود. پدرش قصه زندگیاش را این گونه روایت میکند: 15 آبان سال 57 بود و ساعت از 12 شب گذشته بود. حکومت نظامی بود و امکان تردد در خیابانها وجود نداشت. به ناچار به کلانتری 3 مشهد مراجعه کردم و با دریافت مجوز، همسرم را به بیمارستان مادر منتقل کردم و به لطف پروردگار ساعت 10 صبح بود که پدر شدم و به نام مبارک ثامنالحجج(ع) نام فرخ رضا را برایش انتخاب کردم.او میافزاید: همیشه خندان بود. یادم میآید در یکی از دفعاتی که برای زیارت بارگاه امام رضا(ع) به حرم رفته بودیم هنگام شیرخوردن، زمانی که چشمانش به زیبایی آیینه کاری داخل حرم افتاد شوق خاصی از خود نشان داد و دستانش را برای گرفتن آیینه کاری حرم بلند کرد.پدر ادامه میدهد: تحصیلش را با حضور در دبستان افشاری آغاز کرد و در مدرسه به لحاظ درس و ادب سرآمد همه بود. اغلب هم در مسابقات قرآن برنده میشد. دوره راهنمایی را با مدرسه ابن سینا آغاز کرد و در ادامه به مدرسه غیرانتفاعی مفید رفت. در این دوران نیز شاگرد ممتاز اخلاق و درس مدرسه بود.میگویند شهید رضا فقیهیفر بعد از حضور در دانشگاه، هیئت دانشجویی سید الشهدا (ع) را پایه گذاری کرد. نقل است در ایامی که جشن میلاد امام زمان(عج) در دانشگاه برپا بود و قرار بود رضا مداحی کند، مجری از وی پرسید: آقا رضا به عنوان مداح اهل بیت(ع) اگر یک زمان توفیق زیارت مولایمان امام زمان(عج) را یافتی، اولین سخن و خواسته ات چه خواهد بود؟ و رضا سرش را به نشانه خضوع پایین انداخت، انگار که در محضر مولایش ایستاده است، کمی فکر کرد، نام خدا را بر زبان آورد و گفت: اگر زمانی مولایم امام زمان(عج) را زیارت کنم از او می خواهم که توفیق شهادت در رکابش را نصیبم کند.این بزرگوار، امر به معروف و نهی از منکر را واجب شرعی می شمرد. او پس از طی دوره های مختلف آموزش، به عنوان ضابط قضایی از سوی مرکز اجرایی امر به معروف و نهی از منکر شهرستان بجنورد به ماموریت های ویژه اعزام می شد. روز 22 آبان سال 1380 بود که او پس از مدت ها عزم رفتن به مشهد و دیدار خانواده را داشت اما خبر رسید تعدادی از اعضای مرکزی ستاد امر به معروف و از جمله خود او باید برای امر مهمی سریع به مرکز مراجعه کند. او نیز قید دیدار خانواده را برای ادای وظیفه زد و راهی مرکز شد.آن گونه که به وی و تیم مد نظر اعلام شد، در یکی از روستاهای اطراف شهر، باند فاسدی ایجاد شده بود. زنی به نام مروارید در زمانی که همسر و پسرش در زندان بودند، اقدام به دایر کردن مرکز فساد در روستا کرده بود و به ترویج انواع مفاسد مشغول بود. طبق دستور مرجع قضایی تیم ضربت باید هر چه سریع تر محل را محاصره و ضمن متلاشی کردن این باند، اعضای این خانه را بازداشت می کردند. کار با همان سرعت پیش بینی شده انجام و ماموریت با موفقیت انجام شد و پس از محاصره، منزل در مدت کوتاهی پاک سازی شد و کلیه اعضای باند اعم از زن و مرد دستگیر شدند. هنگام مراجعه، کثرت متهمان موجب کمبود جا و وسایل نقلیه برای تعدادی از ماموران شد، به شهید بزرگوار فرخ رضا فقیهی فر پیشنهاد شد که با گروه اول متهمان به شهر بازگردد ولی با روحیه ایثاری که در این شهید موج می زد با لبخندی دوستان سپاهی و بسیجی را راهی کرد و خود به همراه یکی از برادران سپاه در کنار جاده ایستادند تا با ماشین عبوری دیگری به شهر بازگردند. در ظلمات شبانه و در زمانی که تاریکی بر فضای جاده حاکم بود، ناگهان اتوبوسی از راه رسید و به علت تاریکی شب و لغزندگی جاده که به دلیل بارش باران ایجاد شده بود، راننده نتوانست خودرو را کنترل کند و فرمان اتوبوس به سمت رضا متمایل شد و در لحظه ای به سر وی اصابت کرد. بر اثراین برخورد، رضا به پشت پرتاب شد و به شدت با زمین برخورد کرد و بی درنگ جان به جان آفرین تسلیم کرد و شربت شهادت نوشید تا آرزوی شهادتش اجابت شود. وی در خواجه ربیع مشهد مقدس در کنار مزار دیگر دوستان شهیدش به خاک سپرده شد.
مسافر چهارم و قاتلان فراری
مقارن نیمه شب مورخ 86.9.15 دو جوان به نام های مهدی و شروین هدف اخاذی با چاقو توسط سرنشینان سه دستگاه موتورسیکلت در محل خیابان حامد جنوبی قرار گرفتند. آقا غلامعلی منزلساز کرمانی با خانواده اش که با یک تاکسی از خیابان چهنو پایین خیابان به مقصد حامد جنوبی در حال طی مسیربوده، با مشاهده صحنه درگیری به همراه پسرش از اتومبیل مزبور پیاده می شود و به سمت طرفین درگیری می رود که بلافاصله از سوی مهاجمان به وسیله چاقو از ناحیه قفسه سینه مجروح و با همان تاکسی به بیمارستان امام رضا(ع) منتقل می شود. او به دلیل پارگی قلب و خون ریزی شدید ناشی از اصابت چاقو به سینه اش رخت از دنیا می بندد و راهی آسمان میشود.از آنجا که مهاجمان سر و صورت خود را با شال گردن پوشانده بودند، هیچ یک مورد شناسایی شهود و شاکیان پرونده قرار نگرفته اند و اقدامات تعقیبی ممکن ادامه دارد اما تاکنون نتیجه بخش نبوده است. درعین حال آقا غلامعلی وظیفه اش را به خوبی شناخت و به خوبی به آن عمل کرد اگرچه در همیشه تاریخ بوده اند کسانی که جان انسان ها برایشان هیچ ارزشی نداشته است.