رضا رحیمی عنبران – شاعر
ای گنبد طلای تو محور برآفتاب
ذرات را به مهر تو شد محور آفتاب
بر شرق و غرب آینه گردان نور شد
تا کرد فیض مهر تو را باور، آفتاب
**
سخن هرچه گویم همه گفتهاند
بر باغ دانش همه رفته اند
اما وقتی به ضیافت مطالعۀ کتاب «همسایه آفتاب»دعوت شدم، وظیفه دانستم تا مطالبی را هرچند ناچیز انشا کنم. خوب می دانیم که دور افتادن از حلقههای وصل شاعران دهه های پیشین تا کنون، برای ادبیات گران تمام شده است؛ اما امروز به لطف نسلی معتقد ،پارسا و ادیب که جوانان هم عصر من از وجودشان بهره مند شدهاند، این کمبود جبران شده است! حال، در این مجال رزق حلال رفیق حال ماشد تا به "اختصار" به بخشی از گوهر فشانیهای سیدی محجوب و محبوب! یعنی استاد سید محمد رستگار بپردازیم؛ شاعری که هنگام سرایش قصیده چنان و گاه سرایش غزل چنین مینویسد:
هرکس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هرچه گره داشت، باز کرد
در این مسیر که همراهیم با کتاب «همسایۀ آفتاب»، به چند ویژگی اشعار پیش رو که قابل استفاده برای اهل ادب است، اشاره میشود. در مبحث معرفی این دفتر شعری، در کنار نگاه به عناصرشعری، به شخصیت وارستۀ شاعری که توسن شعر را چنین در صحنۀ ادبیات تاخته است، نیم نگاهی انداخته میشود و این نکتهای است که استاد محمدجواد غفور زاده"شفق" در آغازین خطوط مقدمهای که با قلم خویش در این کتاب نگاشته است، به آن اشاره میکند."رستگار پیش از آن که شاعر شایسته و موفقی باشد، انسان شایسته و خود ساخته و بیآلایشی است که در تواضع و فروتنی، مصداق روشن این بیت مشهور است":
افتادگی آموز اگر طالب فیضی/ هرگز نخورد آب زمینی که بلندست
کسیکه با همۀ سربهزیری و حیا گاه مرثیه سرودن چنین شکوهمند مینگرد! کسیکه با نگاهی شگرف مصائب را اینگونه صائبوار میبیند. این نامۀ غمگنانهای را که در غم زندانی بغداد مرقوم شده است، بخوانید.
مهتاب را به خلوت انس تو راه نیست
آنجا که دوست جلوه کند جای ماه نیست
بر محبس تو راه به سختی برد نسیم
پروانه را به این قفس بسته راه نیست...
مضامین عاشقانه
مهر شعر با شیر مادر در وجود ما نشسته است چونانکه "از لا لایی های گاهواره تا لاله گور، زندگی ما با شعر عجین است" و این شعر با عشق به اهل بیت در آمیخته و ماحصلش اشعاری از این دست است
آسمان باتو آبی است آبی
ای هلال ابروی تو محرابی
با خیال رخ تو هرشب ما
شب مهتابی است، مهتابی...
تازگی واژگان
بیشترین قشر مخاطب شاعران امروز، مردم همدورۀ آنها هستند در ادواری که واژههای جدیدی در زبان، بین دهانها میچرخد، شاعر هم باید ترکیب سازیها و خلق مضمونهایی مطابق ادبیات ماضی و برابر زبان معیار مردم داشته باشد و آن ها با دقت تمام به این مهم میپردازند.
ابلیس در قبیلۀ قابیل، قبله است
دیگر کسی به کیش مسلمانی تو نیست
رباعی
انقلاب اسلامی با شعر عجین شده و شعر انقلاب از آغاز شیفتۀ پیوند با حقیقت بوده است و یکی از قالبهای شعری که همراه انقلاب شکوفا شد، رباعی است که در کتاب پیش رو بیشتر اشعار در این قالب است. از رباعیات درخشان منظومۀ همسایۀ آفتاب، رباعی خورشید است.
هر صبح که چهره مینماید خورشید
دستی به سوی تو میگشاید خورشید
موسایی و از طور تو! جوید تا نور
اول به زیارت تو آید خورشید
موسیقی در شعر
آنچنانکه صدای عبور آب زلال چشمه از جوی دلنشین است، هنگام خوانش یک شعر نیز، ابیات باید آنچنان خوش صدا باشد تا مخاطب به راحتی بتواند سیمای شعر را در ذهن خویش به تصویر بکشد این جای مباهات داردکه صاحب اثر ارزشمند«همسایۀ آفتاب» از این قاعده مستثنا نیست و نگاه دقیقی به موسیقی در شعر دارد و کاملاً آگاه است که موسیقی محکمترین رکن از اجزای عناصر شعر است.
هزار بار اگر بشنوم زخلق، ملامت
بدون دیدن رویت نمیروم به سلامت
شعر و شاعر هیچگاه از هم جدا نبودهاند، چون اسم و مسمی! باید پذیرفت، کسیکه میتواند به قلم حکم کند تا در میان خطوط عرصۀ کاغذ قدم بردارد، حکمران سرزمین اندیشه است و خود شعر مجسم است نگاه شاعر با دیگران فرق میکند.
شاعر بیعبرت از مکانی عبور و به هیچ محلی بیمحلی، نمیکند و به هیچ وجه بیتوجه به اطرافش نیست؛ شاعر خود را مهمان زمان و مکانی میکند که در آن حضور دارد و هیچ طنینی در جان او بیتأثیر نیست.تا روح شاعر زلال و رقیق نباشد، با کشف و شهود رفیق نمیشود و از مشقهای این حقیر دریافتید که استاد رستگار مصداق بارز این عرﺽ هستند.
مجموعۀ« همسایۀ خورشید» یکی از کاملترین دفترهای شعری است که در رثای امام دهم شیعیان (ع) سروده شده است.
نشسته بر لب ما ذکر ایها الهادی
که هرچه کرد همین، ذکر دلربای تو کرد
تخلص
شعریکه در آن جمال و جلال حضرت ذوالجلال نمایان باشد و دفتری که نَم ترنم باران رحمت ایزدی بر آن نشسته، ماناست چرا که رنگ خدایی پذیرفته است و این قبیل دست نوشتهها نیازی به تخلص ندارد؛ چون!
به عالم نه مرد و نه زن مانده است
همه رفتهاند و سخن مانده است
همیشه شعر از نام شاعر بیشتر معروف بوده و در اصل شعر معرف شاعر است شاعری که گاه احوالش از بیخودی حکایت دارد. پس تخلص آنجایی در شعر نمود پیدا می کند که کامل کنندۀ محتوای ابیات پیشین باشد نه مطرح ساختن نام چرا که:
غرﺽ عشق است و اوصاف کمالش
اگر "وحشی" سراید یا "وصالش"
و در اینجا به این حجب لطیف ظریف پی میبریم که چرا در خوانش اشعار با این بیتهای مهربان و برادرانه روبهرو میشویم.
با "رستگار" گفت به اخلاص "سازگار"
دارم امید رو به سوی ماکند جواد
و این حسن ختام غزلی است که در راه قم مقدس به صورت مشترک همراه با استاد موید سروده شد و در صفحات دیگری نیز میبینیم که غزلها بیتخلص تمام میشوندکه نشانگر اهمیت شاعر به محتوای شعر است نه طرح نام!
به دور از نام و از ننگم، جدا از هرچه نیرنگم
مرید پیر یکرنگم، که بیتزویر میآید
میسزد برای شاعری که از تلمذ در مکتب ادب و نور و معرفت استادان خویش همراه شعرش خود را متعالی کرده است، اینگونه بگوییم:
"رستگار" است در حریم وصال
"محرم" "ثابتی" به بزم "کمال"!