1
تاخت رفتی سوی حریمی از عشق
از دل دشت "شبدر" آوردی
از تو اندامِ بی سر آوردند
تا که از عشق سر درآوردی
.
پدرت گفت : بس که پر بار است
"سر بزیری" برای اوست نماد
مادرت گفت : لحظه رفتن
"به خدا" روی خوش نشان میداد!
.
پیش زینب تمام هستی تو...
شد فدای سرش، سرت! سرباز!
آسمان را گلوله باران کرد
قطره اشک مادرت سرباز !
.
رفتی و وقت آن رسیده که تو
با جوانی خود وداع کنی
اشک شوقت روانه تر باشد !
رفته ای از حرم دفاع کنی!
.
چشم امّید باز کرده حرم
چون که بین هجوم کفرِ زبون
جای مشتی جماعت "کوفی"
سوی او رفتهاند "فاطمیون"
.
باز از سوی "محشرِ کبرى"
بوی عطر شهید میآید
مادری خواب دید فرزندش
از افق رو سفید می آید
.
ظلمت اما تمام خواهد شد
روشنیِ "شروع" نزدیک است
آسمان غروب خواهد مرد
روز فتح "طلوع" نزدیک است
2
در دایره کفر زبون خودمم
من تشنه قطره های خون خودمم
در آینه شرزهشیرم اما صد حیف
یک گربه منزوی درون خودمم
3
تاریکی محض سهم گلدانها بود
آتش همه معرکه آنها بود
هر شبپره ادعای خورشیدی داشت
تقصیر از آفتاب گردانها بود
4
چون راه فرار از پس و از پیش نبود
چون بال تو از وبال تو بیش نبود
ایمان تو جز جبر تن خویش نبود
کیشی که به آن مات شدی کیش نبود
5
من کاملا معنی آزارم برادر
بر شانه های کوچکت بارم برادر
چیزی در این دنیا برای شادی ام نیست
از اشکهای شوق بیزارم برادر
آمیزه ای از تلخی مرگ و تباهی
در شعرهایم چوبه دارم برادر
غم را شبیه لاله در عمق بیابان
هرشب درون سینه میکارم برادر
از غصه هایم شانه خالی میکنم تا
از شانه هایت غصه بردارم برادر
6
پلک بر هم زدی و شور جهان جاری شد
شورشش از غلیان تا فوران جاری شد
شانه حادثه لرزید زمان ثابت ماند
تا که بیتابی چشمت به زبان جاری شد
زندگی از غم بی حوصلگی میرنجید
عشق برگشت دوباره هیجان جاری شد
چون قطاری همه عمر دویدیم؛ بگو
غیر اجبار چه در طول زمان جاری شد؟
کوه رو کرد به رود و همه راهش را بست
کوه رو کرد به او گفت بمان ! جاری شد
7
یکی تو گوش راستش لونه کرده
یکی تو گوش چپ آواز میخونه
یکی خمیازه شو تف کرده بیرون
یکی روحش رو با سنجاق بسته
تبر کرده یکی تو قلب پاکش
یکی اتراق کرده روی پاهاش
یکی جفت پا روی مغزش پریده
یکی سرپا روی سینهش نشسته
یکی اینجاس مثل کوه تنهاس
یکی اینجاس مثل تخت تنگه
یکی اینجاس مثل روز اسیره
یکی که مثل شب ها راهراهه
یکی که هیچ چیزی همدمش نیست
به چی دل خوش کنه تا که نمیره؟
یه چیزی مثل بختک آروم آروم
میخوابه روی چشمای سیاهش
تا میخواد داد و فریادش بلند شه
میاد با گرز می شه سدّ راهش
یکی از پنج تا یک میشماره
یکی فکر طنابه ، فکر داره