مجتبی فدایی
1
من خسته ام ازین همه دعوا تو بیشتر
من هم کمی مقصرم اما تو بیشتر
یادم نرفته از سر خدمت که آمدم
یک کوچه بود غرق تماشا تو بیشتر
مردم چه پرت سن مرا حدس می زنند
من را شکسته غصه دنیا تو بیشتر
ما هردو خائنیم به عیسای عصرمان
من کمتر از جناب یهودا تو بیشتر
یک مشت خرده شیشه غمگین لعنتی
جا مانده در تن من تنها تو بیشتر
حالا خودت نظر بده در گیرودار عشق
من بیشتر شکنجه شدم یا تو بیشتر؟
2
یکی نبود و یکی بود و من مقابل اویم
شروع قصه بغض پلنگ های گلویم
دوباره او تو نبودی که با فرار پلنگی
مسیر آمدنت را به دست اشک بشویم
پس از تو من خفه ام در دهان مردم این شهر
و مثل پچ پچ مشکوک رازهای مگویم
صلاح کار همین جا منِ خراب همین جا
ببخش حضرت حافظ که باز مست سبویم
که اوست وحشت بدمستی تمام غزل ها
فرشته ای که تفنگی نشانه رفته به سویم
تو عاقلی و مبادا که در مزارع قلبت
جوانه ای زده باشم که عاشقانه برویم
بیا و تخت مرا با تنت به ماه بچسبان
که من کلافه ام از این پلنگ های پتویم
۳
بشکنش خرد کن تمامم را
متفرق کن ازدحامم را
روز "قالوا بلی" بلا گفتم
تا تو باور کنی مرامم را
همه تو مجتبی فدایی تو
این هم از این! بگیر نامم را
انتظاری ندارم از دل تو
که نگه دارد احترامم را
کشورم را جهان هیچم کن
داده ام دست تو زمامم را
باز هم سر بکش به لیوانم
تلخ کردی اگرچه کامم را
حرفمان هم اگر شد از سر لج
پاره کن شعر ناتمامم را
امشب از بس به فکر تو بودم
گرم کردم سه بار شامم را
در هیاهوی وصف تو مردم
نشنیدند والسلامم را