ناگهانِ شعر
تعداد بازدید : 52
به مناسبت سالروز درگذشت فریدون مشیری
1
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
2
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن و روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
3
هنگامه شکوفه نارنج بود و من
با یاد دست های تو
سرمست
تن را به آن طبیعت عطرآگین
جان را به دست عشق سپردم
... با یاد دست های تو
ناگاه
مشتی شکوفه را بوسیدم
و به سینه فشردم
4
وقتی که شانه هایم
در زیر بار حادثه می خواست بشکند
یک لحظه از خاطر پریشان من گذشت
بر شانه های تو
می شد اگر سری بگـذارم
و این بغض درد را
از تنگـنای سینه برآرم به های های
آن جان پناه مهر
شاید که می توانست
از بار این مصیبت سنگـین آسوده ام کند
5
من روز خویش را با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز می کنم
6
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى شود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مى کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى کند
هرکه از گرگش خورد دایم شکست
گرچه انسان مى نماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
این که مردم یکدگر را مى درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمان روایى مى کنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب