ایران در سوگ
همه ایران کرمانشاه است امروز
رهگذر-قصه ما امروز، قصه هزار بغض شکسته است، ماجرای هزار در هزار چشم به باران نشسته. آن زخم که در غرب کشور با زلزله در قلب مردم این دیار ایجاد شد در قلب همه ما ایرانیان هم نشست. ما نیز سوگ نشین ماتم این زندگی های زیر آوار مرگ مانده ایم. ما هم در شرق باشیم یا در شمال و جنوب یا هر کجای ایران، خود را سیاه پوش و ماتم زده زندگی های به مرگ رسیده غرب کشور می دانیم. ما اهل یک روزگار و ثانیه های در یک زمان نشسته ایم بنابراین با همه وجود هم نوای سعدی می شویم تا بگوییم هم درد روزگاران داغ هموطنان خویش ایم. ما در کرمانشاه نیستیم، از بیستون فاصله داریم اما حرف به حرف شیرین و فرهاد را بارها خوانده ایم. صدای تیشه هرگز خاموش نمی شود در گوش هوش ما و صدای قربانیان زلزله نیز هم. کرمانشاه امروز یعنی همه ایران، یعنی 80 میلیون عاشق به سوگ نشسته که منتظرند تا تمام قد به یاری برخیزند. یعنی یک ملت که داغ را می شناسد و نفسی دارد که زخم ها را معجزه آسا مرهم می گذارد.
کرمانشاه امروز یک دل است و یک زبان حتی اگر به همه زبان ها فریاد شود. کرمانشاه امروز به زبان کردی و آذری و عربی و بلوچی و لری و فارسی و... یک جور قرائت می شود در شکوه همدلی.
کرمانشاه امروز پایتخت توجه جان های عاشق و دست های فعال و اندیشههای تواناست. امروز همه حاکمیت با فرمان رهبر انقلاب، پشت کرمانشاه ایستاده است. ارتشیان، پاسداران، بسیجیانی که در دفاع مقدس از ذره ذره خاک این دیار حفاظت کرده اند امروز با همه جان آمده اند تا در کنار مردم باشند. آمده اند تا بگویند یاران روزگار جهاد هرگز همدیگر را فراموش نمی کنند به ویژه در روزهای سخت.دولت هم پای کار آمده است تا به تلاش، از زیر آوار ها دگر باره امید را ، امید به فردای بهتر را رشید تر از پیش برکشد که برای رسیدن به ایران فردا از کوچه های اندیشه امروز باید گذشت. باری قصه ما امروز قصه دست های کنار هم و توان های هم افزاست. ماجرای هزار در هزار انسان به همت برخاسته و یک ملت شده و همراه نیز هم. ما کنار هم هستیم، ایستاده بر مدار برادری....
پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت...
به بهانه زلزله کرمانشاه و غم از دست دادن تعدادی از هموطنانمان، بخشی از شعری از «حامد عسکری» را مرورمی کنیم. شعری که بعد از زلزله شهر مادری اش بم و دردیدار شعرا با رهبری آن را خواند.
داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم
مرگ مان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
"عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد "
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویــر آمدهها بغض سفالـــــــی دارند
بنویسید گلــــو هــــای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنـی مُرد کــــه زنبیل نداشت
پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند
زلف ها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود
"دوش مــیآمد و رخساره بر افروخته بود"
خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد
هر که از کوچه معشوقه ما می گذرد
بنویسید غـــم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجـــه مرگ آمده بود
مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند
مرد هـــم زیر غــــم زلزلهای میشکند
زیر بارِ غــم شهرم جگـرم می سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد......