به بهانه چهارم مردادماه، سالروزمرگ رضاخان
تعداد بازدید : 136
دست نشاندگی در سلطنت،آوارگی و مرگ در غربت
گروه اندیشه
info@khorasannews.com
سپیده دم روز سوم شهریورماه سال 1320، نیروهای نظامی شوروی و انگلیس از شمال و جنوب وارد خاک ایران شدند. جنگ جهانی دوم به روزهای سرنوشت سازش نزدیک شده بود و متفقین برای مهار ماشین جنگی نازی ها، اختلافات را موقتاً کنار گذاشته بودند. بهانه شوروی و انگلیس برای اشغال، حضور کارشناسان آلمانی در ایران بود. شهرهای بی دفاع ایران، یکی پس از دیگری بمباران می شد و هیمنه ارتش رضاخانی، با نخستین تلنگر سربازان بیگانه فروریخت. حکومت رضاخان به روزهای پایانی خود نزدیک می شد. ساعت یازده روز 25 شهریورماه سال 1320، جلسه فوق العاده مجلس شورای ملی برگزار شد. محمدعلی فروغی، نخست وزیر، متن استعفای رضاخان را برای نمایندگان قرائت کرد. رضاخان متن استعفا را کوتاه نوشته بود. گویی نمی خواست حتی یک لحظه را از دست بدهد. نیروهای شوروی به نزدیکی تهران رسیده بودند و رضاخان، که تا چند ماه پیش، خود را حاکم بی چون و چرای ایران می دانست، حالا به دنبال مفرّی می گشت که از محاکمه نظامی بگریزد. شانزده سال حکومت توام با رعب و وحشت به پایان خود نزدیک می شد. انگلیسی ها مهره سوخته خود را به موریس فرستادند. آن ها برای رضاخان میرپنج، جای چون و چرا باقی نگذاشتند. چگونه فرجامی، چنین ننگین، برای دیکتاتور رقم خورد؟ چرا او نتوانست قدرت خود را حفظ کند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش ها، باید گذشته رضاخان را مرور کنیم؛ گذشته ای که پرده از شخصیت واقعی او برخواهد داشت و دلایل این فرجام تیره را آشکار خواهد کرد.
میرپنج، شصت تیری یا پهلوی!
رضاخان میرپنج، رضا شصت تیری یا رضا پهلوی، در سال 1256هـ.ش، در آلاشتِ سوادکوهِ مازندران به دنیا آمد. برخلاف افسانه سرایی های فراوانی که درباره اجداد و گذشتگان او، از سوی مجیزگویان دربار، صورت گرفته است، اطلاع دقیق و کاملی از خانواده و گذشته او در دست نیست. برخی مورخان برآنند که پدر او «داداش بیک»، از نیروهای قزاق مستقر در مازندران بوده، که پیش از تولد رضاخان فوت کرده است. با این حال «حسین مکی» با ارائه دلایل تاریخی و منطقی ثابت کرده است که «داداش بیک» پدر رضاخان نیست. رضاخان جوانی سرکش و تندخو بود و در 22 سالگی وارد قزاقخانه شد.
او در زمره نیروهای تحت امر میرزا علی اصغرخان اتابک، از طرفداران مشهور استبداد، قرار داشت. دوران جوانی رضاخان به هرزگی، باج خواهی و قلدری گذشت. قلدری و خشونت او در سرکوب اعتراضات، خیلی زود نامش را بر سر زبان ها انداخت. همین شهرت بود که باعث توجه کریمخان رشتی، عامل مشهور انگلیس در ایران، به او شد. با کمک کریمخان رشتی، رضاخان به فرماندهی آتریاد(تیپ مختلط سواره و پیاده) نیروهای قزاق در همدان منصوب شد. رضاخان بی سواد بود. تاج الملوک آیرملو، همسر رضاخان و مادر محمدرضاپهلوی، در مصاحبه خود با خبرنگار مجله «کنفیدانس»، چاپ پاریس، درباره سواد رضاخان گفته بود: «پدر و مادر او از رعایای معمولی بودند و خودش اصلاً سواد نداشت.» همین مسئله باعث شده بود رضاخان به سرعت تحت تأثیر اطلاعات و صحبت های کسانی قرار بگیرد که او را در راه رسیدن به خواسته هایش یاری می کردند. وی در زمان ریاست بر آتریاد قزاق همدان، در سال 1292هـ.ش، با اردشیر ریپورتر، عامل مشهور انگلیس، آشنا شد و به تدریج برای اجرای نقشه های انگلیس در ایران، تحت آموزش قرار گرفت.
کودتا برای دیکتاتوری
وقتی انگلیسی ها، با مدیریت آیرون ساید، کودتای سوم اسفند را طراحی میکردند، رضاخان میرپنج آنقدر برای آن ها قابل اعتماد بود که او را به عنوان یک نظامی، با سیدضیاءالدین طباطبایی همراه کنند. روسیه تزاری از بین رفته بود و بلشویک های حاکم بر روسیه، چنان درگیر مسائل داخلی خود بودند که فرصت نداشتند به منافعشان در ایران فکر کنند. این بهترین فرصت برای یک تسلط تمام انگلیسی بر ایران بود. اردشیر ریپورتر، رضاخان میرپنج را به آیرون ساید، طراح کودتای سوم اسفند 1299، معرفی کرد. انگلیسی ها میخواستند با مسلط کردن رضاخان بر نیروی قزاق ایران، عملاً قاجارها را خلع سلاح کنند. همان طور که اشاره شد، رضاخان از سال 1292 هـ.ش توسط شبکه جاسوسی اردشیر ریپورتر با انگلیسی ها مرتبط شده بود. آیرون ساید در خاطراتش می نویسد:«به رضاخان گفتم اقدام قهرآمیزی برای سرنگون کردن شاه صورت ندهد و مراقب باشد دیگران نیز چنین کاری انجام ندهند. او به من قول داد که به خواسته های من عمل کند.»امروزه تردیدی در این مسئله وجود ندارد که رضاخان را انگلیسی ها به قدرت رساندند. او بارها به این مسئله در جلسات خصوصی اذعان کرده بود. حسین مکی به نقل از یحیی دولت آبادی می نویسد:«سردار سپه در حضور مستوفی الممالک، میرزاحسن مشیرالدوله، دکتر مصدق، تقی زاده، علا و دو تن از وزرای دولت یعنی مخبرالسلطنه و فروغی اظهار داشت : خود من را انگلیسی ها روی کار آوردند ... » رضاخان یک خدمتگزار مطیع برای انگلیسی ها بود. اطاعت محض و کورکورانه، نداشتن سواد و مطالعه کافی و فقدان پیشینه ارتباط با دولت های رقیب انگلیس، از رضاخان مهره ای مطلوب برای اجرای نقشه های انگلیسی ساخت. او پس از اجرای کودتا، به سرعت ترقی کرد.
«اسیمیلاسیون»، به نام اصلاحات!
رضاخان بالاخره توانست حکومت را تصاحب کند. انگلیسی ها، با کمک عوامل خود در ایران، راه او را برای رسیدن به هدفش هموار کردند. حالا زمان تغییرات انگلیسی فرا رسیده بود؛ تغییراتی که برخی گمان می کنند نتیجه اجرای آن ها، ورود تجدد و تمدن به ایران بوده است. با این حال، نگاهی دقیق به برنامه های رضاخان نشان می دهد که طرح های اجرا شده توسط او، تنها نوعی «اسیمیلاسیون» یا «شبیه غیر شدن» است، نه وارد کردن تمدن به ایران. رضاخان در حقیقت مجری همان سیاستی بود که باید ایرانیان را «از فرق سر تا ناخن پا» فرنگی می کرد. اقدامات انجام شده توسط او، با وجود تمجید برخی مورخان، در راستای منافع ملی ایران نبود. به عنوان نمونه، احداث راه آهن در ایران، با وجود اهمیت و لزوم انجام آن، هرگز نتوانست نقش کلیدی و اقتصادی مورد انتظار را برای کشور ایفا کند و انگلیسی ها تنها کسانی بودند که از منافع آن استفاده کردند. دکتر مصدق در مذمت راه آهن احداث شده توسط رضاخان گفته است:«... برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آن که ترانزیت بین المللی دارد و ما را به بهشت می برد و راهی که به منظور سوق الجیشی ساخته می شود و ما را به جهنم می برد(!) و علت بدبختی های ما هم در جنگ بین الملل دوم همین راهی بود که شاه پیشین ساخته بود.»
فرجام یک دیکتاتور
رضاخان اسیر قدرت خود شد. دیکتاتوری شانزده ساله، این توهم را برایش به وجود آورد که او دارای قدرت مطلق العنان است؛ اما واقعیت با آن چه او در ذهن می پروراند، یکی نبود. رضاخان، که اصولًا فاقد دانش لازم برای تحلیل درست مسائل بود، گمان می کرد می تواند با تغییر ارباب، بر اقتدار خود بیفزاید. تلاش او برای نزدیک شدن به آلمان نازی، در روزهای اوج قدرت هیتلر و نزدیک شدن او به منطقه قفقاز، با همین هدف صورت گرفت. اما با نزدیک شدن سربازان متفقین به ایران، همه محاسبات دیکتاتور، غلط از آب درآمد. رضاخان کوشید دوباره نظر مساعد انگلیسی ها را جلب کند؛ اما کار از کار گذشته بود. او نه در میان مردم جایگاهی داشت و نه از حمایت همیشگی بیگانگان برخوردار بود.
کلارمونت اسکراین، مأمور تبعید رضاخان به جزیره موریس، در خاطراتش مینویسد:«... به سر ریدر بولارد [سفیر انگلیس در ایران] گفتم: شاه پیر در سفر دریایی نزد من گله می کرد که انگلیس قبل از این که خیلی دیر شود خواسته های خود را با او در میان نگذاشته بود تا وی به آن ها عمل کند ... .» انگلیسی ها او را به موریس انتقال دادند. رضاخان مدتی را به صورت تبعید در این جزیره گذراند تا آن که پس از مدتی، با تلاش محمدرضاپهلوی، او را به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی انتقال دادند. رضاخان، سه سال پس از تبعیدش، در چهارم مرداد ماه سال 1323، درحالی که حسرت دوران اقتدار رهایش نمی کرد، مرد.