اگه تا به حال با قاشق چنگال یک بار مصرف جوجه کباب نخوردین با من حرف از ریسکپذیری نزنین!
هر موقع واسه بابام یک چیزی می خرم میگه اشتباه کردی خریدی، من لازم ندارم. می زنه تو ذوقم، بعدش می بینم برداشته داره ازش استفاده میکنه!
ولی جدی چه شانسی آوردیم که «عشق» رو از هر طرف می خونیم خودش نمیشه... وگرنه این شاعرها پدرمون رو درمی آوردن!
چه جوری این قدر لاغرین؟! من از دم فست فودی رد بشم ۳ کیلو چاق میشم!
ولی این که روزهای زیبا و خوش آب و هوای پاییز و زمستون مثل برق و باد می گذره ظلمه به بشریت، نه، آخه درسته تابستون با گرمای اجباریش ۱۰ماه طول بکشه بعد پاییز و بهار و زمستون سرجمع ۲ماه؟!
این قدر روزها داره تند میره جلو که نهایتا دو سه روز دیگه عیده!
نمیدونم چرا از اولین کسی که کشف کرد سیب زمینی بندازه ته قابلمه تقدیر نشده! این بنده خدا لایق صفت مخترع نیست؟!
آخه چرا باید به دانشآموزها میگفتن فردا با خودتون برگه امتحانی بیارین مدرسه؟ مثل این که به یه محکوم به اعدام بگن آقا طناب دار با خودت بیار روز اجرای حکم!
تنها کسی که تو تمام لحظات تلخ و شیرین زندگیم کنارم بوده، هندزفریمه!
یک جوری مامانم با انگشت سبابه اش با گوشی کار میکنه که اگه یک کم انگشتش رو نزدیک تر ببره نرم افزارهای گوشیش دست مامانم رو می خورن!
شانسم جوریه که اگه بعد از مرگم جنازهم رو تحویلِ دانشکده پزشکی هم بدن دانشجویی که باهاش کار میکنه مشروط میشه!
پاییز این جوریه که اون قدر سرد میشه بخاری نصب کنی و دقیقا همون روز اون قدر گرم میشه مجبور بشی کولر روشن کنی!
شما هم وقتی مسواک میزنین خوابتون می پره یا فقط خواب من و دندون های تمیزم قهرن با هم؟!