قیصر امین پور
گفتی: غزل بگو! چه بگویم ؟مجال کو ؟
شیرین من! برای غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگ های سبز سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله قیل و قال کو ؟
***
حامد عسکری
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
***
امیر علی سلیمانی
چه بی فروغ ، چه تنها ، چه گوشه گیر شده
کسی که سر به هوا بوده سر به زیر شده
نگاه کرده به آینه و گرفته دلش
چقدر با تو جوان بوده بی تو پیر شده
منم قناری دل بسته ای که جفتش را
شبی میان قفس دیده و اسیر شده
بگو چه می کند آن شاهزاده غمگین
که بعد مرگ پدر آخرش وزیر شده
سلام کردم و گفتم چقدر دلتنگم
جواب دادی و گفتی چقدر دیر شده