ناگهانِ شعر

نویسنده :  لیلی طالقانی
- ۱
ما مثل برف های قله
به هم رسیدیم...
و خورشید بر بازوانمان خالکوبی کرد
مادیان وحشی بودم من
سرخ سری دیوانه
به آشوبم کشیدی
کوهستانی در سرم فریاد می کشید  
عطر شالیزارهای برنج بودی
در خاطره کوه
به احترام صبح
ایستادی بر کرانه های زمین
مادرم شدی
عطر چای عصرگاهم
این گونه است که زنی
برای قمری ها دعا می خواند
این گونه است که زنی
سگ می وزد از چشم هاش
و عطر باکره گندم زار را از آویشن لب هاش
به سمت تو می وزاند .....
و مسیر رودخانه ها را به قلبش می رساند
نشانی آفتاب را در سینه اش پنهان می کند....
به رودها می سپارد تنش را
بودا شدم
بر  مقبره ها نشستم
هزار سال
دامنه ها را پیمودم
طولانی
طولانی
.....
جهان چون تخم کوچک پرندگان
تنگ بود و تاریک ....
کاش اسبی وحشی رد می شد و کوهستان ساکتی که منم
به دلهره می افتاد ....
- ۳
من
پرنده سرگردانی بودم
در مزارع قهوه
عطری غلیظ در مه صبحگاه بودم
یا سکه احمد شاهی ....
که ضرب می شدم با درد
بر سینه ام
کوبیده می شدم
هر صبح
دیواری بودم در مقبره های اندوه
من مزرعه چای بودم
در فصل زمستان
یا روسری غمگینی  در دست دختران بالغ
اندوه مادرزادم من
بی آرزو
مرا به نام آواز دادی
بر کرانه ها و باغ ها
با بادها و درخت ها
نامم  به اتفاق به  اسطوره های جهان می رسد
به الهه های عاشق
بی آن که همچون من گریسته باشند هزار سال
من نام اول لیلی بودم
بعدا مرا رودخانه نامیدند  عاشقان!!'
به بازار برده فروشانم بردند ....
الهه ها و لبخند ها را خریدم ....
بند ها را گسستم ....
عشق باز ستاندم از جهان
به دیوار ها آویختم
به در ها
پنجره ها را گشودم
اینک من
....پرنده بی حواسی که خواب می بیند ....
غسل شهادت می کنم در چشم هایت
یعنی عبادت می کنم در چشم هایت
تا زخم طغیانی به زنجیرم بیاید
مشق ریاضت می کنم در چشم هایت
- ۵
دیشب من و دل به تو توکل کردیم
یک آینه نذر این تغزل کردیم
سوگند به سوره سوره چشمانت
تنها تو که لبخند زدی گل کردیم
ای عشق!در این معرکه سرگردانیم
آیینه تویی قسم به قرآن عظیم
من منتظر اشارت بارانم
دست من و دامان خداوند کریم
- ۷
درد یعنی دو چکاوک در بند
قحطی  عشق ،دریغ لبخند
درد یعنی؛من و این آینه ها
که شکستی و نکردی پیوند
آیه در آیه یقین آوردم
به غزل های نگاهت سوگند!!
دل من زیر قدم های تو بود
چشم های تو اگر می دیدند
گل من!حس قشنگ سحری
بازکن پنجره را تا لبخند
تا که گلزخم به چشمت نرسد
ریختم در دل آتش اسفند!
کوچه در عطر صنوبر گم شد
کودکی مستی نرگس را کند