ایران عصر پهلوی؛ارض موعود بهائیان

 گروه اندیشه 
info@khorasannews.com
یکی از مظاهر اسلام‌ ستیزی در دوران حاکمیت 50 ساله پهلوی‌ها، تقویت روزافزون فرقه‌های ضاله بود. در این دوران، فرقه بهائیت رشد بی‌سابقه‌ای کرد. به گزارش مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، بهائیان در دوران حاکمیت پهلوی اول موفق شدند «محافل» و «بیت‌العدل» خود را دایر کنند. آنان فعالیت‌های خود را، به ویژه در زمینه‌های فرهنگی، تعقیب می‌کردند. مدارس آنان شامل دبستان و متوسطه، اعتبار خاصی داشت و تعداد زیادی از خانواده‌های روشنفکر و بانفوذ تهران، فرزندان خود را در این مدارس ثبت‌نام می‌کردند.
روایت فردوست
به گفته ارتشبد حسین فردوست، «رضاشاه با بهائیت روابط حسنه داشت تا حدی که اسدا... صنیعی را که یک بهائی تراز اول بود، به آجودانی مخصوص ولیعهد خود منصوب کرده بود.» فردوست می‌نویسد: «در دوران محمدرضا، بهائیت در ایران توسعه عجیبی یافت و آن ها بر مبنای انگیزه و نقاط ضعف، به شدت افراد را جذب می‌کردند. چند مورد مطمئن به اطلاعم رسید که فرد مقروض بوده و سازمان بهائیت قروض او را پرداخته تا بهائی شد. زن نیز از وسایل مهم جلب افراد بود ... در دورانی که بهائیت در ایران قوی بود، در فرم‌های استخدام و غیره، در مقابل مذهب، صراحتاً «بهائی» می‌نوشتند. ولی وقتی در موضع ضعف قرار می‌گرفتند (مانند حرکت مردم تهران و تخریب حظیره‌القدس) خود را «مسلمان» معرفی می‌‌کردند! آن ها در فرم‌های ارتش و نیروهای انتظامی، خود را «مسلمان» معرفی می‌‌کردند. سازمان‌های دولتی گاهی از ساواک سوال می‌کردند که فلان فرد در تعرفه استخدامی یا تعرفه سالیانه، در مقابل مذهب خود را «بهائی» معرفی کرده، با او چه باید کرد؟ ساواک جواب می‌داد: اگر برای استخدام است، استخدام نشود مگر این‌که بنویسد مسلمان و آن هایی که استخدام شده‌اند، باید در مقابل مذهب «مسلمان» بنویسند وگرنه بازنشسته شوند. این پاسخ رسمی ساواک بود، ولی رعایت نمی‌شد و ساواک نیز حساسیتی نداشت. زمانی منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت نفت، به طور کلی و برای تمام شرکت نفت استعلام کرد که در مقابل افرادی که مذهب خود را «بهائی» می‌نویسند چه باید کرد؟ ساواک جواب مرسوم فوق را داد. اقبال پاسخ داد که ممکن نیست، چون تعداد بهائی‌ها در شرکت نفت بسیار زیاد است.»
اقدام قاطعانه علمای شیراز
سرهنگ محمدمهدی کتیبه در کتاب خاطرات خود می‌نویسد:«شیراز یکی از مراکز عمده فعالیت بهائیان بود، چون منزل علی‌محمد باب (بنیان گذار بابیه) در شیراز بود ... منزل دایی باب در خیابان احمدی شیراز را هم، بهائی‌‌ها به عنوان معبد بازسازی کرده بودند. یک بار که شاه به شیراز آمده بود، سیدنورالدین حسینی(از علمای شیراز) از فرصت استفاده کرد و دستور داد این دو مرکز بهائی را تخریب کنند. این جریان گذشت و بعد، از تهران دستور دادند که فعالیت بهائی‌ها کمی محدود شود. استاندار شیراز – سرلشکر همت – بهائی بود و تصمیم داشت خانه دایی سیدباب را بازسازی کند. مردم متوجه شدند که سیمان، گچ و ماسه در کنار این ساختمان ریخته و آماده تعمیر ساختمان‌اند. آقای سیدنورالدین حسینی به استاندار تلفن کرد و از او خواست تا مانع این کار شود. آقای نورالدین حسینی آدم بانفوذی بود و تمام شهر از ایشان حرف‌شنوی داشتند، اما استاندار در جواب ایشان گفت من دستور داده‌ام این کار انجام شود. سیدنورالدین حسینی به استاندار گفت: از شما خواهش می‌کنم شهر را به آشوب نکشید و این کار را نکنید. استاندار بر دستور خود تأکید کرد و سیدنورالدین حسینی پاسخ داد: بسیار خوب، شما دستور داده‌اید بسازند، من دستور می‌دهم خراب کنند. آقای سیدنورالدین حسینی که دیده بود بنّا و کارگرها برای شروع کار آمده‌اند، در مدرسه خان به طلاب گفته بود: بلند شوید با هر وسیله‌ای که دارید برای خراب کردن منزل دایی باب حرکت کنید. طلبه‌ها از داخل مدرسه راه افتادند. در سر راه بازار مسگرها که همه از مریدان آقای سیدنورالدین بودند بیل و کلنگ به دست گرفتند و برای تخریب ساختمان دایی باب حرکت کردند. خوشبختانه همان وقت من با دوچرخه از آن جا رد می‌شدم و در صحنه حاضر بودم. در خیابان احمدی مردم مشغول تخریب ساختمان شدند و پلیس هم نتوانست مانع آن ها شود.»
اسناد ساواک
در میان اسناد ساواک، دو سند وجود دارد که یکی مربوط به تیرماه 1347 و دیگری مربوط به خرداد 1350 است. این دو سند مربوط به دو مورد از جلسات رهبران بهائی در شهر شیراز است. یکی از این دو سند بر حمایت گسترده رضاخان از بهائیان و دیگری بر حمایت وسیع شاه از این فرقه تأکید دارد. سند سال 1347، شاه را «بهائی» و سند سال 1350، رضاخان را «یک بهائی واقعی» خوانده است. فردوست در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: «نفوذ اصلی بهائیت در دوران عبدالکریم ایادی بود. ایادی از خانواده تراز اول بهائیت بود. او به این دلیل نام فامیل «ایادی» داشت که پدرش از «ایادی امرا...»، یعنی چند نفر خواص اطراف «عباس افندی» (رئیس فرقه بهائی) بود. ایادی با نفوذی که نزد محمدرضا کسب کرد، بهائی‌ها را به مقامات عالی رساند. او در رسانیدن امیرعباس هویدا (بهائی) به نخست‌وزیری، نقش اصلی را داشت. در زمان هویدا دیگر کار بهائی‌ها تمام بود و مقامات عالی مملکت توسط آن ها به راحتی اشغال می‌شد. پدر هویدا نیز مانند پدر ایادی از خواص عباس افندی و گویا نویسنده مخصوص او بود ... به طور کلی در دوران محمدرضا و نفوذ «ایادی» در دربار، بهائی‌های ایران بسیار ترقی کردند و ثروتمند شدند و آن ها و «ایادی» در انحطاط اقتصاد مملکت تلاش کردند. به یاد دارم زمانی (شاید حوالی سال 51 یا 52) ایادی، سرلشکر ضرغام را (که مدتی وزیر دارایی و مدتی هم مدیرعامل بانک اصناف بود) به ریاست اتکا (سازمان تدارکاتی ارتش) منصوب کرد و سپس به او دستور داد که کلیه مایحتاج خود را از خارج وارد کند. ضرغام استنکاف(خودداری) کرد، چون این اجناس با قیمت ارزان‌تر در ایران قابل تهیه بود. ایادی او را از کار برکنار کرد و افسر دیگری را به این سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم اتکا را مستقیماً از خارج وارد می‌نمود. بهائیان بدون اجازه عکا حق ندارند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش کنند که در فعالیت‌های تجاری و کشاورزی پیشرفت کنند. بر اساس همین اصل، روزی از سپهبد صنیعی پرسیدم چگونه شما شغل سیاسی پذیرفته‌اید؟ پاسخ داد: از عکا سوال شده و اجازه داده‌اند که در موارد استثنایی و مهم این نوع مشاغل پذیرفته شود. در واقع، بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این کشور منعی نداشتند.»
جاسوس‌های بالفطره!
فردوست ادامه می‌دهد:«بهائی‌هایی که من دیده‌ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس‌های بالفطره بودند. محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائی‌ها حساسیت نداشت، بلکه خود او صراحتاً گفته بود که افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند چون علیه او توطئه نمی‌کنند. این نقل قول را از مقام موثقی شنیدم. بهائیانی که به مقامات حساس می‌رسیدند از موقعیت خود برای ثروتمند شدن جامعه بهائیت استفاده می‌کردند تا از این طریق اقتصاد مملکت را به دست گیرند. بهائیانی که می‌شناختم، همه بسیار ثروتمند بودند. مانند نعیمی، پدرزن خسروانی که از مقامات مهم بهائیت بود ... به یاد دارم در حوالی سال 1354، شکایتی از دفتر مخصوص شاه (به ریاست معینیان) به دستم رسید مبنی بر این که هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپان‌ها تجاوز کرده و برای آنان مزاحمت ایجاد می‌کند. محمدرضا دستور داده بود که تحقیق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عکاس ساواک به منطقه اعزام کردم. در مراجعت، گزارش آنان حاکی از این بود که اهالی ده مرزن‌آباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی‌ها هستند و رئیس آن ها هژبر یزدانی است و آن ها همه مراتع ده مجاور را که مسلمان‌نشین است، به زور تصرف کرده‌اند. مدارک مستند جمع‌آوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه گزارش شد و مستقیماً به اطلاع محمدرضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن کرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ایشان دستور داده که مجدداً هیئت بی‌غرضی را اعزام دارید. پاسخ دادم گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم وقتی شاه می‌خواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز کند، من که مدعی نیستم. به هر حال، یزدانی به کار خود ادامه داد.»