اف. سی. خانجون

میلان 2004 در سالن

قسمت هشتم
نویسنده : مهرشاد مرتضوی | طنزپرداز
از من به شما نصیحت، بهترین ورزش‌ها ورزش‌های گروهیه مادر. خود من یه بار ریش و سبیل گذاشتم رفتم استادیوم فوتبال، خیلی خوش گذشت. اصلا این دور و بریام یه دودی راه انداخته بودن که من نفس می‌کشیدم تمام درد و مرضام از یادم می‌رفت. گفتم من که تا این جا اومدم، بازی هم بکنم دیگه. ولی همیشه میگن از کم شروع کن گرم شی، بعد برو سراغ کارهای سخت. واسه همین یکی دو هفته اول تو کوچه با بچه‌ها گل کوچیک بازی می‌کردم. مدام می‌ذاشتنم دروازه. آخه بی‌وجدانا، سن نتیجه منو دارین! دیگه یه بار عصبی شدم همه‌شون رو رد کردم زدم تو گل، شدم کاپیتان گل کوچیک کوچه. ول نمی‌کردن که، می‌گفتن خانجون بیا بریم مسابقات منطقه. گفتم ننه من اهداف بلندی دارم، جای پیشرفت دارم، هنوز جوونم، می‌خوام برم حرفه‌ای بازی کنم. دیگه در میان اشک و حسرت هوادارها، رفتم به سمت مسابقات سالنی.
خدا رو شکر اونجا یه تیم پیدا کردم کپی آ.ث.میلان 2004. همه همسن و سال‌های خودم! یه مربی پایه هم داشتیم، می‌گفت بچه‌های تیم باید با هم تعامل داشته باشن. این شد که تمرین‌هامون خیلی خوب برگزار شد. از اولش می‌رفتیم درباره خونه زندگی همسایه‌ها و لباس‌های جدید و اون ظرف چینی قدیمی‌ها با هم تعامل می‌کردیم، جوری که اصلا نمی‌فهمیدیم تمرین کی تموم شد.دیگه رسیدیم به مسابقه فینال کشوری و خواستیم بریم تو زمین که گفتن قراره رئیس فدراسیون بیاد. برای همین بهمون لباس مناسب و ویژه دادن برای مسابقه. چشمتون روز بد نبینه ننه، دو دقیقه از بازی نگذشته بود که این‌قدر گرم شد، یهو دیدم چشمام سیاهی میره، از حال رفتم. به هوش اومدم دیدم بازی صفر-صفر تموم شده، پنج تا از خانم‌های دو تا تیم گرمازده شدن بردنشون بیمارستان، قراره بعدا بدون تماشاگر بازی مجدد برگزار شه که همه راحت باشن. خلاصه نکنین، مهمون مرد دعوت نکنین! یا دعوت می‌کنین حوله سرش کنین که غائله بخوابه.