شعر طنز

سلام و خداحافظ!

سحر بهجو    | شاعر و طنزپرداز
 

گفتا چه بود کارت؟ گفتم بدون کارم                گفتا که وضع دَرست؟ گفتم سواد دارم
گفتا معدلت چه؟ گفتم که خوب و عالی            طی شد بهار و بهمن، در اوج بی خیالی
گفتا هنوز هستی بی سایه و مجرد؟                گفتم بلی و سیلی بر روی صورتش زد
گفتا که دیر باشد، دلشوره ای نداری؟               گفتم که خوب هستم فعلا اگر بذاری
گفتا که تار مویت قدری سفید هم شد             گفتم وراثتی بود، با طعنه گفت لابد!
گفتم به او: «ببخشید، اما شما که هستی؟»      گفتا که عمه آن همسایه ات مهستی
 عید آمد و ببینی اقوام صد نسب دور                   آمد سراغ ماها بیگانه های ناجور
آماده باش و محکم، نزدیک بوده دیدار                 یک سر بگو سلام و فوری خدانگهدار!