شعر درک رنج است

شعر متعالی‌ترین شکل از شرافتمندانه‌ترین رنج انسان است

بیژن نجدی را اغلب با مجموعه داستان کوتاه «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» می‌شناسیم؛ اما بیژن نجدی اول شاعر بود و شاعر هم ماند. نثر آهنگین او و قصه‌های فریبایش ردپای شعر را در میان کلمات نشان می‌دهد. جریان شعر در داستان‌های او هم جریانی به‌شدت زیبا راه انداخته‎است. نجدی جستاری نوشته با عنوان «سومین درک انسان» که در آن شعر را متعالی‌ترین شکل از رنج انسان می‌داند. در ادامه بخشی از این جستار را می‎خوانیم:

اولین درک انسان از آتش، دست زدن به آن و سوختن است یعنی احساس سوختن با تماس مستقیم. مرحله بعد درک از آتش، آگاهی است درباره تجربه قبلی. یعنی ما آتش را می‌بینیم و بی آن‌که به آن دست بزنیم، می‌دانیم که می‌سوزاند. مرحله سوم درک آتش، «شعر» است. یعنی اگر بتوانید بی‌آن‌که آتش در حضورتان باشد، با تفکر به آن، در نوک انگشتان‌تان چنان سوزشی احساس کنید که ناگزیر شوید دست‎هایتان را زیر شیر آب بگیرید، به یک لحظه شاعرانه از حیات، بی‌یاوری کلمات دست یافته‌اید. حالا می‌توانید این درک سوم را تعمیم دهید از آتش به رنج دیگران، به تاریخ سرزمین‌تان، به کشتار در فلسطین، به آزادی، به تدفین‌های دسته‌جمعی در هرزگوین و... . تا این‎جا شعر نیازمند «کلمه» نیست، متعالی‌ترین شکل از شرافتمندانه‌ترین رنج انسان است. مطالعه آثار حیات و بررسی رویاها، کابوس‌های انسان غارنشین و روان کاوی طرح و شکل‌های کنده‎شده بر سنگ ثابت می‌کند حتی پیش از پیدایش خط و زبان، بشر هر سه مرحله درک را تجربه کرده‎است. نقش‌هایی روی سنگ که انسانی را با بال‌های پرندگان بر پشت و پاهای گوزن و نیمرخ انسانی نشان می‌دهد، عینیتی است از همان درک سوم. مگر رنج و عشق زاییده خط و کلمات است که بنیان شعر بر واژه باشد؟ آیا میزان درک از خداوند متکی است به این‌که نوشتن کلمه «خداوند» را یاد گرفته‎باشیم؟ اما بسیار طبیعی است که بعد از تکامل زبان و پیدایش خط، انسان تلاش کرده‎باشد که آن «سومین درک» را بنویسد. از این‎جا به بعد است که دیگر شعر ظاهراً مستقل از زمان نیست. یعنی شعر به کمک «کلمه» عینیت‌اش را به ثبوت می‌رساند. به زبان ساده‌تر اصولاً هر نوع درک از پستی‌ها و زیبایی‌ها الزاماً نیازمند واژه نیست ولی با واژه می‌توان به درک، ساختمان داد. [...] با این همه نمی‌دانم شعر چیست و شعر خوب کدام است. من برای دوست داشتن یک شعر خوب هیچ دلیلی ندارم. همان‌طور که بدون دست‌زدن به آتش در نوک انگشتانم احساس سوزش می‌کنم. باورکنید نه شاعرم، نه داستان‌نویس، فقط ادبیات سرزمینم را بسیار دوست می‌دارم.