طنز
نقشه گنج عروسی ها!
تب تند عروسی گرفتن در باغ ها باعث شده است از مسیرهای عجیب در جست وجوی نشانی مراسم باشیم؛ جایی در ناکجا آباد!
رسیدن به باغهای عروسی تبدیل شده به ماجرایی مثل پیدا کردن گنج. از روی نقشه جلو می روی و سعی میکنی نشانهها را پیدا کنی: 2 کیلومتر بعد از فلان آباد از لاین کندرو حرکت کن، بعد از دیدن نوشته «عشق من الهامِ» روی دیوار به سمت راست بپیچ، هفت قدم به سوی ماه کامل پیش برو، از کنار لاشه سگ زرد رد شو و دو دور، دور خودت بچرخ، وارد خیابان فرعی که شدی از دست راهزنها فرار کن و توی سومین کوچه از سمت چپ بپیچ تا انتهای کوچه برو و درهای بسته بیپلاک را بشمار، به در سفید که رسیدی چراغها را خاموش کن و برای علامت دادن در سکوت زوزه بکش. اگر صدای زوزه پاسخی شبیه به زوزه انسان بود یعنی به مقصد رسیدی، وگرنه اشتباهی به گله گرگها خوردی. در را قفل کن و توی ماشین بنشین و یک تکه دست یا پا (به انتخاب خودت) برایشان پرت کن که گرسنه نمانند. (چون احتمالا عروس حامی حقوق حیوانات است). در صورتی که بالاخره به نقطه قرمز روی کروکی رسیده باشی، دروازه سفید به آرامی باز میشود و پیرمردی گوژپشت با فانوسی در دست بیرون میآید و با شک نگاهت میکند و با صدایی خشدار میپرسد: «اسم رمز». هول میشوی و اسم رمز را اشتباه میگویی.
پیرمرد گوژپشت بدون اینکه شانس دوبارهای بهت بدهد برمیگردد و میخواهد در را ببندد و تو را در برزخ رها کند. سریع کارت دعوت را بیرون میکشی و قسم میخوری میزبان را میشناسی و تند تند یکی دو خاطره از کودکی عروس یا داماد تعریف میکنی و التماس کنان از او میخواهی به داخل راهت دهد. پیرمرد با نارضایتی لنگه دیگر در را باز میکند و تو را به دل ظلمات میکشاند. سکوت و سیاهی همه جا را گرفته. تا چشم کار میکند هیچ است و هیچ. بالاخره چشمت به ردیف ماشینها میافتد که کنار هم پارک کردهاند. مثل گم گشته اقیانوس که هفتههاست بیهدف در آبهای آزاد میچرخد و حالا خشکی دیده، ذوق میکنی و اشک شوق در چشمهایت حلقه میزند. فریاد میزنی: «نگاه کن! آدم! انسان دوپا! خدایا ممنون».
از ماشین بیرون میپری و پاشنه کفشهای تمیز و براقت در قعر خاک و سنگلاخ فرو میرود. کمی دورتر از پارکینگ، چشمت به چراغانی باغ میافتد و صدای موزیک از پشت درهای بسته خودش را به گوشت میرساند. وسط برهوت و سیاهی و سگهای آواره و زورگیرهای خطی، به جایی رسیدی که آدمهایش لباس پلوخوری پوشیدهاند و بوی عروسی میدهند. تبریک؛ بالاخره به گنج رسیدی.