به مناسبت شهادت راوی روایت‌های شگفت‌انگیز

چرا «شب‌های کریسکان» خواندنی است؟

شهید امیر سعیدزاده، راوی کتاب «عصرهای کریسکان»، در گفت‌وگویی با پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار رهبرانقلاب گفته‌بود: «حرف‌هایی که من زدم، همه‌‌اش واقعیت است و امیدوارم کتاب «عصرهای کریسکان»، معبری برای جوانان باشد که راه شهدا را بپیمایند، ان‌شاءا... .» آن‌چه در پی می‌آید، فرازهایی از یادداشت علیرضا مختارپور، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی است که پس از انتشار تقریظ رهبرانقلاب بر این کتاب خواندنی، در اسفندماه 1399، نوشته و در پایگاه «khamenei.ir» منتشر شد؛ یادداشتی که در آن، نکات ظریفی درباره کتاب و روایت ماندگار آن، موردتوجه قرار گرفته است و ما، به مناسبت شهادت راوی این داستان سترگ، آن را در اختیار شما خوانندگان ارجمند می‌گذاریم.
مروری بر تاریخ نانوشته
«در فصل‌فصل این کتاب، مشخّصات، افکار و گفتار افراد و جریان‌های مدافع و مخالف انقلاب در تمامی مسائل و حوادث به‌روشنی و متناظر با یکدیگر به نمایش گذاشته شده، برای نمونه توجه شود به تقابل کاک‌سعید به‌عنوان زندانی و مأمور ساواک به‌عنوان شکنجه‌گر در فصل اوّل کتاب و نیز شرح وقایعی در سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای سعید، از فرار از سربازی تا توزیع نوار سخنرانی حضرت امام و بعد دستگیری و شکنجه گرفته تا آموزش قرائت قرآن و دروس مذهبی و آشنایی با باکری‌ها و تصویری از مراسم عروسی‌ای که به دعوت مهدی باکری می‌رود و برای اولین‌بار جشن عروسی‌ای را می‌بیند، بدون ضبط و مطرب و رقص و آواز، و بدون اختلاط زن و مرد.»
ایثارگری‌های یک بانو
«فصل بعدی از زبان سُعداست و همچنان مختصر، امّا خواننده برای اولین‌بار در کتاب صف‌آرایی گروه‌های انقلابی و اسلامی در مقابل گروهک‌های کومله، دموکرات، مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی‌خلق را مشاهده می‌کند، تقابلی که از همان سال ۵۷ تا سال ۱۳۷۴ علی‌رغم فراز و نشیب‌های متعدد سایه‌ سنگین خود را بر تمام حوادث کردستان و زندگی مردم آن منطقه و به خصوص بر زندگی سعید و سُعدا می‌گستراند. در لابه‌لای مرور این تقابل‌ها، آشنایی و تمایل خانواده‌های این دختر و پسر و سپس در فاصله‌ زمان کوتاهی خواستگاری و نشان و نامزدی و عقد آنان نیز صورت تحقّق می‌یابد.»
رنجی که همه می‌بردند
«از فصل چهارم، گویی زندگی سعید و سُعدا نمونه کوچکی می‌شود از رنج‌ها و تلخی‌هایی که بر مردم آن منطقه تحمیل می‌شود. حالا علاوه بر گروهک‌های ضدانقلاب، دولت عراق هم تعرّضات هوایی علیه سرزمین آبا و اجدادی ایرانیان را آغاز می‌کند و در همان اوایل مصطفی، برادر سعید به شهادت می‌رسد و همسر شهید درحالی‌که طفلی سه‌ماهه را باردار است، باقی می‌ماند. حسّ مسئولیت سرپرستی همسر و فرزند مصطفی از یک‌سو، دلشوره و نگرانی سُعدا از این‌که به‌رسم معهود آن دیار، برادر شهید موظّف به ازدواج با همسر برادر مرحومش شود از سویی دیگر، بمب‌گذاری‌های ضدّانقلاب و ناامنی در منطقه و ظهور گروهک ارتجاعی خبات از دیگر سو، ترور پاسداران و نیروهای وفادار انقلاب مجموعه‌‌ای چندضلعی از شرایط سخت و بحرانی است که بر سعید و تصمیم‌گیری‌اش تأثیر می‌گذارد و او با شجاعت بی‌نظیر خود نفوذ در گروهک‌های ضدّانقلاب را برمی‌گزیند و جان و آبروی خود و خانواده‌اش را بر سر دست گرفته و به میدان می‌برد.»
این کشور عزیزتر از جان
شهادت بسیاری از اعضای سپاه و بسیج و پیشمرگان کُرد مسلمان و مردم غیور کُرد به دست گروهک‌های ضدّانقلاب و نیز سختی‌ها و مرارت‌ها، تأثیر دوگانه و مکمّلی بر دل و جان و فکر و روح سعید می‌گذارد، از یک طرف ایمان او را تقویت می‌کند و از طرفی موجب بصیرت بیشتر وی به شگردهای دشمنان انقلاب و مردم کُرد و ایران‌زمین می‌گردد. یکی از جلوه‌های این کمال دوجانبه در اواخر فصل نُهم کتاب به‌خوبی خود را نشان می‌دهد آن‌جا که وقتی یکی از اعضای حزب دموکرات که برای استخبارات عراق نیز مزدوری می‌کند، به او پیام می‌دهد که «عراق حاضر است به وزن خودت دلار و دینار بدهد به شرطی که همین‌کاری که برای سپاه می‌کنی برای عراق انجام دهی»، سعید پاسخ می‌دهد: «من خاک کشورم را با پول و دینار و دلار عوض نمی‌کنم» و سپس می‌گوید «ایمان و وجدانم زمانی بیشتر قوّت می‌گیرد که می‌فهمم راهم را درست انتخاب کرده‌ام و یکی‌یکی دوستان و یاران دوران مبارزه و انقلاب به خیل شهدا پیوسته‌اند.»