زنده یاد غلامرضا قدسی
نمیگیرد کسی جز غم سراغ خانه ما را
به زحمت جغد هم پیدا کند ویرانه ما را
از آن شادم که غم پیوسته میآید به بالینم
چه سازم گر که غم هم گم کند کاشانه ما را
چه غم گر جام ناکامان تهی ماند از می عشرت
که خون دیده و دل پر کند پیمانه ما را
به شوخی میکند آن شوخ با زلف سیه بازی
اگر خواهد به رقص آرد دل دیوانه ما را
ز سر تا پای من مستی زند موج از نگاه او
نگه دارد خدا از چشم بد میخانه ما را
دل مشکلپسندم را اسیر خویشتن کردی
به دست آوردی آخر گوهر یکدانه ما را
نیفتد بر زبان ها نام ما در زندگی، قدسی!
مگر خواب اجل شیرین کند افسانه ما را
سعید بیابانکی
آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم
وین شب خاموش را سرشار از پروین کنم
سکۀ ماهی کف دستم گذار ای روزگار
تا که من فکری به حال این شب مسکین کنم
گم شدم در شهر تودرتوی شب، تا خواستم
دست در آن زلف پیچاپیچ چین در چین کنم
بچه مرشد چوب نقل قصههای من کجاست
تا که خونها در دل این پردۀ چرمین کنم
شاهبیت آتشین لب واکن از هم تا که من
چون غزل آغوش بگشایم، تو را تضمین کنم
جرعهای از بوی زلفِ شمس در جانم بریز
تا که این طبع سراپا تلخ را شیرین کنم
پایکوبان راهی بازار زرکوبان شوم
چرخ چرخان یاد مولانا جلالالدین کنم
در سماعی آتشین، در آسمانی از دعا
دستهای تشنهحالم را پر از آمین کنم
این دل صدپاره گر لختی به من فرصت دهد
وصلهای هم خرج این پیراهن خونین کنم
شعر دارم، شعر ناب و نور دارم، نور محض
آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم
حجت یحیوی
هر روز دلم گرفته از دست کسی
بازاست همیشه روبرویم قفسی
هرسوکه نگاه می کنم پاییز است
کی می شود ای مرگ به دادم برسی
ایرج زبر دست
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمی خواست مرا