وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا
*
ای مقصد خورشید پرستان رویت
محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایه عیش تنگ دستان دهنت
سررشته دل های پریشان مویت
*
پرسیدم ازو واسطه هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جان را
*
دیشب که دلم ز تاب هجران می سوخت
اشکم همه در دیده گریان می سوخت
می سوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان می سوخت
*
ای دلبر عیسی نفس ترسایی
خواهم که به پیش بنده بی ترس آیی
گه اشک زدیده ترم خشک کنی
گه بر لب خشک من لب تر سایی
*
گردون کمری ز عمر فرسوده ماست
دریا اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
*
افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرموده ناکرده پشیمانم کرد
افسوس ز کردههای نافرموده
*
سرمایه عمر آدمی یک نفس است
آن یک نفس از برای یک هم نفس است
با هم نفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است
*
گر چشم تو در مقام ناز آید باز
بیمار تو بر سر نیاز آید باز
ور حسن تو یک جلوه کند بر عارف
از راه حقیقت به مجاز آید باز
*
هم در ره معرفت بسی تاختهام
هم در صف عالمان سر انداختهام
چون پرده ز پیش خویش برداشتهام
بشناختهام که هیچ نشناختهام
*
سلطان گوید که نقد گنجینه من
صوفی گوید که دلق پشمینه من
عاشق گوید که درد دیرینه من
من دانم و من که چیست در سینه من
*
در عشق چه به ز بردباری ای دل
گویم به تو یک سخن زیاری ای دل
هر چند رسد ز یار خواری ای دل
زنهار به روی او نیاری ای دل
*
ای آنکه گشاینده هر بند تویی
بیرون ز عبارت چه و چند تویی
این دولت من بس که منم بنده تو
این عزت من بس که خداوند تویی
*
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
زلفت عنبر صدف دهان در دندان
ابرو کشتی و چین پیشانی موج
گرداب بلا غبغب و چشمت توفان
*
ما بین دو عین یار از نون تا میم
بینی الفی کشیده بر صفحه سیم
نی نی غلطم که از کمال اعجاز
انگشت نبی است کرده مه را به دو نیم
*
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بر بند زبان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
*
در خانه خود نشسته بودم دل ریش
وز بار گنه فکنده بودم سر پیش
بانگی آمد که غم مخور ای درویش
تو در خور خود کنی و ما در خور خویش
*
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس