گروه اجتماعی
social@khorasannews.com
کارگر؛ دنیایی دارد برای خودش این واژه. کار، تلاش، رزق حلال، خستگی، سختی، گاهی خواب و بیداری و گاهی هم سروکله زدن با کارفرمایی که انصاف را رعایت نمی کند. تقریبا همه ما با این واژه آشناییم. یا خودمان کارگریم یا پدرمان، برادرمان و اعضای خانواده مان. وقتی پای صحبت های کارگران می نشینی در کنار شیرینی های کارگری، گاهی هم از تلخی ها و نگرانی ها می شنوی، از شان و کرامتی که حالا در برخی بخش های کارفرمایی کمتر به آن توجه می شود. از حقوق های عقب افتاده، از قراردادهای یک ماهه و دوماهه و سه ماهه که آسایش و امنیت روانی کارگر را سلب کرده است. درگزارش پیش رو و به مناسبت روز کارگر به سراغ کارگرانی رفته ایم که برخی هایشان همچون کارگران سرگذرو کارگران شهرداری را هرروز در مسیرهایمان می بینیم و البته پای صحبت کارگرانی نیز نشسته ایم که ممکن است در طول عمرمان حتی یک بار هم آن ها را نبینیم؛ مثل کارگران غسالخانه ها. آن ها در این گفت و گوها زندگی، مشکلات و مسائل کاری شان را باما درمیان گذاشته اند...
نمای اول / آرامگاه /با کارگران غسالخانه
از سال 70 در غسالخانه مشغول به کار شده و حالا که روزگار مویش را سفید کرده، یکی دو سالی است که او را به واحد حمل ونقل بهشت رضا منتقل کرده اند. درباره خانواده اش از او سوال می کنم که جواب می دهد:
«خانواده ام با کار من مشکلی ندارند ولی بعضی از فامیل مشکل دارند ،وقتی با آنها سر یک سفره می نشینم، از من فاصله می گیرند ( لبخندی می زند و می گوید ) ازآن جایی که من عادت دارم مشکلاتم را سریع حل کنم ،هر کس من را با همین شرایط قبول دارد با او رفت و آمد می کنم .»
هر ماه یک میلیون و سیصد هزار تومان حقوق می گیرد و شش فرزند دارد ،هر چند جمله ای که می گوید یک بار خدارا شکر می کند . می گوید:«شکر خدا مسئولان حال حاضر بهشت رضا شرایط مناسبی را برای ما فراهم کرده اند اما در دوره قبل به ما ظلم هایی شد . مثلا یکی از مسئولان با نوشتن یک نامه کاری کرد که من و چند همکار دیگرم ده سال دیرتر بازنشسته شویم و بعد از بازنشستگی، باید حقوقی را بگیرم که در آن از مزایای سختی کار هیچ خبری نیست. بعد از آن به هر دری زدیم کارمان درست نشد که نشد».بعد از کمی سکوت می گوید :«خانمهای غسال کارشان سخت تر است. شغل غسالی از آن دست مشاغل سخت است که بیشتر افراد حتی از فکر کردن به آن به عنوان شغلی که در آینده انتخاب کنند، وحشت دارند .زن که باشی ترس از این شغل بیشتر می شود».حرفهایش که تمام می شود برای صحبت با یکی از خانم های غسال به سمت دیگری از بهشت رضا می روم .بعد از هماهنگی با مسئولان بهشت رضا، یکی از خانم ها حاضر به مصاحبه می شود . اضطراب عجیبی در نگاهش پیداست ،صورتش را طوری با چادر مشکی اش پوشانده است که نیمی از صورتش معلوم نیست.می گوید :«هر ماه هشتصد هزار تومان حقوق می گیریم و سختی کار به ما تعلق نمی گیرد ،با وجود اینکه هر روز در محلی کار می کنیم که خیلی از آدمها حتی از نزدیک شدن به آن وحشت دارندجزو نیروهای شرکتی به حساب می آییم ....»مردی با لباس های فرم قرمز و مشکی رنگ در حالی که چند برگه در دستش دارد، نزدیک می شود و با عصبانیت وسط حرف های ما می پرد و می گوید :«برو بابا شما خبرنگارها همیشه می آیید ، مصاحبه می کنید و بعد هم خداحافظ. هیچ مسئولی به فکر ما نیست ،ما مثل بعضی از همین مرده ها فراموش شده ایم . دوازده سال است که در واحد سردخانه بهشت رضا مشغول به کارهستم ،هنوز هیچ مشکلی از من حل نشده و روزی نیست که تهدید به اخراج نشوم. ما دقیقا در دل اقسام بیماری ها هستیم ،مرده هایی که به بیماری های مختلف دچار شده اند و همان بیماری باعث فوتشان شده و بعضی از اجساد که مدت زیادی از زمان مرگشان گذشته و بدنشان متلاشی شده را باید بسته بندی کنیم . انواع و اقسام توهین را از مردمی که آمده اند تا جنازه های درگذشتگانشان را تحویل بگیرند، می شنویم. حتی بعضی وقتها از آنها کتک هم می خوریم .تا امروز که دهم اردیبهشت است هیچ کس اینجا حقوق نگرفته است.»
آنقدر بلند صحبت می کند که یکی از همکارانش که کنار ما ایستاده است چند بار به او تذکر می دهد که آرام تر صحبت کند تا برایش مشکلی درست نشود، یک نفر از دور می آید و چند برگه را به او می دهدو می گوید :
«سریع تر برو. صاحبان عزا منتظر جنازه پدرشان هستند».
او حرف هایش را قطع و خداحافظی می کند و به سمت سردخانه می دود.زن غسال که با او در حال صحبت بودیم هنوز آنجا ایستاده است. از او می خواهم بیشتر در مورد کارش برایمان بگوید.او که با شنیدن حرفهای همکارش عمیقا به فکر فرو رفته در حالی که انگار تازه دردهایش را به خاطر آورده است با صدایی که به سختی به گوش می رسد، می گوید :"من سرپرست خانوار هستم و سه فرزند دارم اما تا امروز نگذاشته ام کسی بفهمد کجا کار می کنم، حتی به بچه هایم گفته ام در بیمارستان کار می کنم . زنان همکار من مشکلات زیادی دارند ،شما ببینید که یک زن وقتی هر روز باید با چندین مرده سر و کار داشته باشد، از روح لطیف زنانه او چه چیزی باقی می ماند؟ نه می تواند نقش همسر را ایفا کند و نه نقش مادر را . باور کنید بارها با دیدن حال صاحبان عزا پا به پای آنها گریه کرده ام و با شکستن آنها شکسته ام ،اما متاسفانه برخورد مردم با من و همکارانم زیاد دوستانه نیست. حالا با وجود این همه مشکل، ما باید به صورت شرکتی این خدمات را انجام دهیم و حتی یک قرارداد ساده نداشته باشیم تا حداقل از نظر شغلی کمی احساس امنیت کنیم.»حرف هایش که تمام می شود، خداحافظی می کند وبه سمت محل کارش می رود. در غسالخانه را باز می کند و داخل می شود.در را که پشت سرش می بندد، تصویر خودم را در آینه روی در می بینم.
نمای دوم / کارگر حفار قبر
زیر سایه درختی نشسته اند و کتری چای را روی اجاق گذاشته اند ،کلنگی از داخل قبری که تازه حفر شده به بیرون پرتاب می شود و یکی از قبرکن ها از قبر بیرون می آید و عرق روی پیشانی اش را پاک می کند.کمی آن طرف تر ردیف قبر های خالی و زنی که کنار قبری نشسته و بی صدا اشک می ریزد به چشم می خورد. با یکی از قبر کن ها وارد صحبت می شوم، همان اول می گوید :« به شرطی حرف می زنم که نه اسمی از من بیاورید نه از صورتم عکس بگیرید .قبول می کنم و او بلافاصله شروع به صحبت می کند .انگار سال هاست منتظر بوده تا یک نفر بیاید و به درد دل هایش گوش کند. می گوید :«ما با کاری که انجام می دهیم به نوعی با جانمان بازی می کنیم چرا که سر و کار ما صبح تا شب با خاک های آلوده و اجسادی است که بعضی از آنها بر اثر بیماری های واگیردار فوت شده اند . من از سال 1379 مشغول به این کار شده ام و مدتی است متوجه شده ام که دیگر نمی توانم شاد باشم و به نوعی این موضوع در ذات کار ما نهفته است . هرروز صحنه هایی از غم و اندوه مردم را می بینیم که این صحنه ها هر روز تکرار وباعث افسرده شدن ما می شود. وقتی به خانه می روم، حال وحوصله ای برایم نمی ماند .مثلا همین امروز پسرم از من خواست برای دیدن بازی فوتبال پدیده به ورزشگاه برویم اما واقعا دیگر هیچ اعصابی برایم باقی نمانده تا حتی جوابش را بدهم که می آیم یا نه . به نظرم مردم و مسئولان باید در میزان حقوق ما تجدید نظرهایی داشته باشند .روی قبری ایستاده ایم که یکی دوروز از دفن جسد داخل آن می گذردو حجم زیادی از مگس ها داخل قبرهای خالی جمع شده اند، بوی آزار دهنده ای در فضا پیچیده است .
نمای سوم /سرگذر /کارگران ساختمانی
عده ای زیر سایه درختان جمع شده و عده ای دیگر بی خیال آفتاب سوزان روی جدول های کنار خیابان در یک ردیف نشسته اند . ماشینی سرعتش را کم می کند عده ای از یک سمت میدان به سمتش می دوند و کارگری که خوش شانس تر است سوار می شود . ماشین با سرعت از میدان دور می شود.یکی از آنها که جوان تر است می گوید ،تازه ازدواج کرده است،
( با لبخند ادامه می دهد) و از همان فردای روزازدواج ، زنش به او گفته بلند شو و برو سر کار. از زندگی اش راضی است و دائم تکرار می کند" مشکل هست ولی مرد کسی است که آن را حل کند، اصلا مرد آفریده شده که مشکلات را حل کند." می گوید با نان خالی هم شکم آدم سیر می شود .فقط باید زندگی را سخت نگرفت.مشکلات وجود دارد اما باید ایستاد و جنگید .همه حرفهایش را با خنده و صدای بلند می زند .
بعضی از کارگر ها که اطرافمان ایستاده اند و به حرفهایمان گوش می دهند با شنیدن حرفهای او لبخند می زنند و بعضی دیگر زیر لب چیزهایی می گویند. او می گوید:«صد متر بالاتر از این میدان، اداره کار ،رفاه و تامین اجتماعی است و ما اینجا ایستاده ایم و به قول دوستانم ،نه کار داریم ، نه رفاه و نه تامینیم ولی اجتماعی هستیم ».
هنوز حرف هایش تمام نشده که یک گوشه از میدان شلوغ می شود ،چهارکارگر خودشان را به زور داخل ماشینی که همان نزدیکی است، جا می دهند. یکی از کارگرهایی که جا مانده، یقه یکی دیگر را می گیرد و از ماشین پیاده می کند و خودش سوار می شود ،راننده ای که به دنبال کارگر آمده بود سوار ماشینش می شود و به همراه چهار کارگر دور می شود.
نمای چهارم/خیابان/ کارگر الیت
جلیقه سبز رنگی پوشیده است و کنار خیابان قدم می زند.
هر از گاهی می ایستد، شماره پلاک ماشینی را داخل دستگاهی که همراهش دارد وارد می کند و دوباره به راه می افتد . زیر تابلوی الیت ماشین را پارک می کنم وپیاده می شوم. نزدیک می شود و شماره پلاک ماشین راثبت می کند.بعد از سلام و احوالپرسی در مورد شغلش از اومی پرسم که می گوید :
« همین که حقوقمان را سر ماه می دهند خدارا شکر.»چند لحظه که از زمان شروع صحبتمان می گذرد حرف هایش رنگ دیگری می گیرد ،از اینکه حقوق هشتصد هزار تومانی اش کفاف زندگی اش را نمی دهد، می گوید و اینکه بعد از هشت ساعت کار و سرو کله زدن با بعضی از رانندگانی که به قیمتهای دریافتی الیت اعتراض دارند، مجبور است برای جفت و جور کردن هزینه زندگی اش تا ساعت یازده شب مسافر کشی کند .
او می گوید : نمی دانم بعضی مسئولان بر چه مبنایی این افزایش حقوق ها را تعیین می کنند. ما چطور می توانیم صبح تا شب درگیر کار باشیم و بعد از زندگی مان احساس رضایت هم داشته باشیم .دیشب خانواده ام جلسه گذاشته بودند تا ببینند چطور می توانند من را از این اوضاع نابسامان نجات دهند .
نمای پنجم/ کارگر اداره برق
شماره اش را از یکی از دوستانم گرفته ام ،شنیده بودم که کارگر بخش بهره برداری دکل های برق فشار قوی است. بیشتر اوقات نمی تواند تلفنش را پاسخ دهد و کار در ارتفاع و بین کابل های فشار قوی، صحنه ای از زندگی اوست که هر روز تکرار می شود .با او تماس می گیرم و در مورد شغلش از او سوال می کنم. اسمش علیرضاست .او می گوید: «در قسمت بهره برداری کار می کنم. اغلب، کار ما ،در ارتفاع 15 متری است . در این ارتفاع هنوز با کمربند های منسوخ شده که متعلق به 30 سال پیش است، کار می کنیم . این کمربند ها فشار زیادی را طی سه ساعتی که در ارتفاع مشغول به کارهستیم به کمر ما وارد می کند و تمام فشار وزن ما روی کمرمان است . جالب اینجاست که در کلاسهای امداد و نجات هلال احمر ما دوره کمربند هایی که به روز است را می بینیم اما در محل کار با تجهیزات فرسوده سی سال پیش کار می کنیم و شرکتهای پیمانکار به بهانه های مختلف از خرید تجهیزات روز خودداری می کنند و این کمربندها بیشتر فرمالیته است . این بخشی ازمشکلات مربوط به کار، در شرایط معمولی است . اما در مورد خط گرم که ولتاژ آن به 20000 ولت می رسد شرایط متفاوت است و در صورتی که هیچ حادثه ای هم برای ما اتفاق نیفتد خطراتی از قبیل بیماری سرطان و عقیم شدن در کمین ماست.در مورد خطوط 40ولت هم اگر دچار برق گرفتگی شویم، برق گرفتگی باعث سقوط از ارتفاع و هشت ثانیه بعد هم همه چیز تمام می شود و مرگ به سراغمان می آید .
نمای ششم/ خیابان / رفتگران شهرداری
با لباس های نارنجی اش در حال جارو کردن کوچه هاست . او را گاهی زیر برف ،گاهی زیر باران و گاهی زیرنورآفتاب تابستان دیده ام . زیاد اهل صحبت کردن نیست، فقط گاهی وقتها که کوچه خلوت تر است زیر لب برای خودش آواز می خواند و کوچه را جارو می کند.هر چه در مورد کارش از او می پرسم، سکوت می کند. بعد از مدتی با اکراه چند جمله می گوید :
« چیزی که من را حتی بیشتر از مسائل مالی و قراردادهای نصفه و نیمه آزار می دهد، نگاه مردم به شغلم است».
نمای هفتم /شهرک صنعتی / کارگر شرکت پوشاک
جوانی بیست و شش ساله است با صورتی استخوانی .کنار جاده منتظر ایستاده است. می گوید:« کارگر یک شرکت پوشاک در همین شهرک صنعتی هستم .شرکتمان در حال ورشکستگی است و دیگر حتی از حقوق قانون کار هم خبری نیست .هر روزی که دلشان بخواهد می گویند بیا سر کار و به همان تعداد روز هم به ما حقوق می دهند وبه همان تعداد روزنیز مارا بیمه می کنند. امسال کلی سفته از ما گرفته اند و یک قرارداد سفید امضا جلویمان گذاشته اند و مجبور شدیم آن را امضا بزنیم.تحقیر نیروی کار در این حد درست نیست. از فروردین تا اول اردیبهشت بیکار بوده ام ، حالا چندروزی می شود که برگشته ام سر کار . تقریبا یک هفته کار داریم و باز دوباره تعطیل ».
نمای هشتم /کارگران حمل بار
دونفر ماشین لباسشویی سنگین را از عقب کامیون هل می دهند و کارگردیگرطوری ایستاده است که ماشین لباس شویی دقیقا روی کولش قرار بگیرد ،به محض اینکه ماشین را روی کولش می گذارند، زانوهایش کمی خم می شود ،لحظه ای مکث می کند و در حالی که ماشین لباسشویی را محکم با دو دستش مهار کرده با سرعت به سمت پله ها به راه می افتد .
او باید این بارسنگین را تا طبقه سوم ساختمان بالا ببرد.یکی از همکارانش که سنش بالاتر است، لنگ لنگان به سمت ته اتاقک کامیون می رود ،صدایش می زنم و درباره شغلش از او می پرسم ،می گوید از سه ماه پیش تا امروز بیکار بوده اندو امروز اولین روزی است که سر کار آمده اند ،نه بیمه دارند و نه حقوق ثابت .چند سال پیش پایش زیر بار شکسته و حالا مجبور است به خاطر اینکه نمی تواند بار های سنگین را جابه جا کند به گرفتن حقوق کمتر بسنده کند.
نمای نهم / تیتررسانه ها
توجه به امنیت شغلی؛ مهم ترین دغدغه کارگران
زیان ۳۶۰ هزار تومانی هرکارگر از تعلیق مصوبه افزایش حق مسکن
تاوان مشکلات کارفرمایان را نباید کارگران بدهند
وعده بهبود معیشت برای کارگران تاکنون شعار بوده است
حق مسکن کارگران را تصویب کنید
قدرت خرید کارگران چه زمانی بالا میرود؟
کارگران از نداشتن ثبات شغلی رنج میبرند
۶۰ درصد کارگران ساختمانی بیکارند
چکهای سفید امضا تهدیدی برای امنیت شغلی کارگران
دخل و خرج کارگری با هم می خواند؟
نمای پایانی/ سکوت