مرور خاطرات سرهنگ خلبان «ابراهیم رحیم نواز»
تعداد بازدید : 89
ماجرای انهدام سایت موشکی عراق توسط خلبانان هوانیروز
«آتش نیروهای دشمن به سمت من متمرکز شد و من با مانورهای سنگین با فاصله چند متری زمین از هدف دور شدم. خلبان تقوی زاده از فرصت استفاده کرد و با اجرای غافلگیری به سایت حملهور شد و در یک حمله چندین راکت را به سمت سایت شلیک کرد. من با ادامه چرخش شدید، پشت تقوی زاده قرار گرفتم و با پوشش آتش، به پرواز ادامه دادم...»
عشق به ایثار و از خودگذشتگی مردانی که در سختترین روزهای این سرزمین ایستادند، سختی کشیدند، عشق ورزیدند و صبوری کردند و هزار قصه عشق سر دادند تا محصول آن روزها و عشقها عزت و آزادی امروزمان باشد، در وجودمان جاری است و در پرتو آن عشقها، عزت امروزمان فراهم شده است.یکی از آن مردان عشق، خلبان بازنشسته هوانیروز ارتش «ابراهیم رحیم نواز قزوینی» است که در این گفت و گو از خاطراتش برایمان می گوید. او ابتدا خودش را معرفی می کند: من سرهنگ خلبان بازنشسته «ابراهیم رحیم نواز» متولد مرداد ماه 1334 هستم. در سال 1355 شوق پرواز و عشق به ایران مرا به دانشکده خلبانی هوانیروز در اصفهان کشاند تا پس از طی دورههای مختلف زمینی و پرواز به عنوان خلبان بالگرد شکاری، به کشورم خدمت کنم. از سالهای آغازین دانش آموختگی ام، مهم ترین و حساس ترین روزهای تاریخ کشورم رقم خورد که موفق شدم با تلاش، در دفاع از خاک کشورم، نقش آفرینی کنم و در سال 1383 به عنوان استاد خلبان بالگرد شکاری کبرا به شرف بازنشستگی نائل شدم.
ظاهرا دانش آموختگی شما مصادف شده با پیروزی انقلاب و پس از آن، فتنهها و درگیریها و سپس جنگ تحمیلی. از آن روزها برایمان بگویید.
بله آن روزها را دوست دارم چون سند افتخار و سربلندی من و همرزمانم در پیشگاه تاریخ کشورم محسوب میشود. چندی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که در شمالغرب توطئهها و فتنهها آغاز شد و من که همسرم به شدت بیمار بود و به پیگیری پزشکی ویژه نیاز داشت، همراه با همرزمانم برای رهایی از آن شرایط و جلوگیری از تکه تکه شدن کشورمان به شمالغرب پرواز کردم و در دفاع از مردم هیچ کوتاهی نکردم. آن روزها بسیار سخت و بسیار زود گذشت. تا شهریور سال 59 من در پادگان ارومیه مامور بودم. یکی از آن روزها، با خلبانان هم پروازم شهیدان نمکی و حمید علی مدد در حال بازدید از بالگردهایمان بودیم که ناگهان صدای غرش بمب افکنها و صدای نامیمون هجوم دشمن به گوشمان رسید. همان روز دستور پرواز ما به اصفهان برای تعویض وسایل پرنده و حرکت به خوزستان صادر شد.به اصفهان پرواز کردیم و در حالی به اصفهان رسیدم که همسرم در بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان تحت دیالیز بود. فقط توانستم نیم ساعت او را ببینم. هنوز بارش اشکهای همسرم را به یاد دارم و کلمات پر غیرتش را که به زانوان مردد من درس و دستور ایستادگی و حرکت داد.
همسرم بسیار ناخوش بود، دلم لرزید. از یک سو همسرم در بستر بیماری بود و از سویی دوستانم در باند پرواز آماده پرواز به سوی نبرد. فرشته فداکار زندگی من، مرا قسم داد که برو و گفت: اگر من ناموس توام، ایران هم ناموس توست. خوزستان هم ناموس توست. اینجا پرستاران و پزشکان هستند و به داد من میرسند ولی خوزستان تو را میخواهد و من رفتم، پرواز کردم همراه دوستانم و به اهواز رسیدم. بررسی اولیه صحنه نبرد انجام شد و من و گروه پر تعدادی از خلبانان، دفاع از محورهای کرخه، دزفول، اندیمشک و شوش را عهدهدار شدیم. از پایگاه هوایی دزفول، پروازهایمان را سر و سامان دادیم و این آغاز هشت سال دفاع مقدس و جانانه از کشور عزیزمان بود.
در کدام محور پرواز میکردید؟ کارتان چگونه بود؟
در اول جنگ همین تیم آتش که عرض کردم، از دزفول پرواز میکردیم. در پشت کرخه از علی گره زد رد میشدیم و در دشت عباس، امان نیروهای زرهی دشمن را میبریدیم. گروه پروازی ما چهار تیم آتش بود. به گونهای برنامه ریزی میکردیم که هر لحظه یک تیم آتش بالای سر دشمن در حال اجرای آتش باشد؛ از نوک، از بغل و از پشت. در همان روزها، از تیم دوم آتش هوایی خلبان صلاح لو و خلبان نمایان مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفتند و شهید شدند. یک ماه بعد؛ یعنی 20 آبان 59 نیز ماموریت انهدام سایت موشکی دشمن در رقابیه را به تیم ما دادند.کاملا سیال در سر تا سر خوزستان بنا بر نیاز پرواز میکردیم.
در رقابیه چه کردید؟ خاطرهاش را با ما درمیان بگذارید.
با خلبان نجفی و خلبان تقوی زاده و خلبان گذاره، چهار پروازمان را انجام دادیم. پدافند هوایی دشمن بسیار قوی بود، برای گریز از آن، چسبیده به زمین پرواز میکردیم. اول من به هدف رسیدم. کمک من خلبان بحرینی بود. با چند چرخش پرنده را در جهت هدف قرار دادم. با یک رگبار سنگین توپ 20 میلی متری، هدف را مورد اصابت قرار دادم و با یک چرخش سنگین از هدف دور شدم. آتش نیروهای دشمن به سمت من متمرکز شد و من با مانورهای سنگین با فاصله چند متری زمین از هدف دور شدم. خلبان تقوی زاده از فرصت استفاده کرد و با اجرای غافلگیری به سایت حملهور شد و در یک حمله چندین راکت را به سمت سایت شلیک کرد. من با ادامه چرخش شدید، پشت تقوی زاده قرار گرفتم و با پوشش آتش به پرواز ادامه دادم. تقوی زاده همه راکتهایش را زد و من با ادامه پرواز همه راکتهایم را با هم روی منطقه هدف شلیک و با یک چرخش دیگر به سمت نیروهای خودی پرواز کردم. سایت منهدم شده بود و نیروهای زخم خورده عراقی بی وقفه انواع آتشها را به سمت ما روانه کرده بودند. در این هنگام گلوله توپی روی زمین، زیر بالگرد من منهدم شد و شدت موج انفجار به حدی بود که هدایت بالگرد را از دستانم خارج ساخت. شیرجه بالگردم به سمت زمین با چنان شدتی بود که همه چیز را تمام شده فرض کردم. اما درست قبل از اصابت به زمین، دچار یک تکان بسیار شدید شدم و ناگهان بالگردم جان گرفت و به هوا برگشت. عرق سردی بر سر و صورتم نشست و نفسم حبس شده بود، در حالی که با ادامه مانورها تلاش میکردم از صحنه نبرد دور شوم حس کردم دماغه بالگرد رو به بالا پرواز میکند. برایم عجیب بود. فرصت کنترل وجود نداشت. نگاهی سریع به نشاندهندهموتور و ملخ کردم، سالم بودند. نگرانیام کمتر شد و به دور شدن از صحنه ادامه دادم. در رادیو تقویزاده را صدا کردم. پاسخم را داد. از سلامتیاش خوشحال شدم و به سمت پایگاه پرواز کردیم. به هم که نزدیک شدیم، خلبان تقوی زاده به من گفت: «ابرام! دماغت خورده زمین. توپ و مسلسلت رو نیست.» و من علت تکان ناگهانی را متوجه شدم. و مدتی بعد که دشمن را مجبور به عقب نشینی در آن منطقه کردیم، توپ بالگرد من در منطقه مورد نظر پیدا شد.
ادامه نبردهایتان چگونه بود؟ تا چه سالی در مناطق عملیاتی پرواز کردید؟
همیشه در جنگ بودم. آخرین نبردهایم در هجوم ناجوانمردانه دشمن بعد از قبول قطعنامه بود. آنجا هم بودم. همیشه بودم. عاشق بودم. عاشق دینم و کشورم و مردمم و هرگز صحنه را ترک نکردم.
بعد از دفاع مقدس چه میکردید؟
استاد خلبان پایگاه چهارم هوانیروز بودم. تا روز آخر خدمتم پرواز کردم و هرگز از پرواز دور نشدم. تا اینکه در سال 1383 به کسوت بازنشستگی نائل شدم و هرگز به دیار خودم برنگشتم. در اصفهان ماندم و سالهاست که چشمم به آسمان است. پروازها و بالگردها را که میبینم حس میکنم پرواز خودم است. با صدایشان آرام میگیرم و حس غرور به من دست میدهد و برایشان دعا میکنم. دعا میکنم در دفاع از عزت اسلام و آزادی ایران عزیز موفق باشند و خدا پشت و پناهشان باشد.