قیصر امینپور
گفتم که : چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که : چو دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که : وصیّتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ
مصطفی محدثیخراسانی
از چنبر نفس، رسته بودند آنها
بتها ،همه را شکسته بودند آنها
پرواز شدند و پرگشودند به عرش
هرچند که دست بسته بودند آنها
بیژن ارژن
آنسان که درخت، برگ را زیستهاید
در عریانی، تگرگ را زیستهاید
بیچاره به ما که زندگی را مردیم
خوشبخت شما که مرگ را زیستهاید
هادی فردوسی
پیراهنی از ستاره بر تن کردند
دل را به امید کوچ روشن کردند
آن جا که شب از رود خروشان تر بود
محدوده صبح را معیّن کردند
میلاد عرفان پور
در خواب و خیال هم نرفتیم به جنگ
بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ
ما نسل سپیدبخت سوم بودیم
از راه شمال هم نرفتیم به جنگ
جلیل صفربیگی
برادر! بی تو داغم تازه تر شد
تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد
به دنبال سرت سنگر به سنگر
دل من نیز مفقودالاثر شد
اصغر عظیمی مهر
مردان غیور قصه ها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
دیروز به خاطر خدا می رفتید
امروز به خاطر خدا برگردید
سیّد حبیب نظاری
گرفتند انتقام کوچه ها را
شکستند ازدحام کوچه ها را
سفرکردند و ما با نیشخندی
عوض کردیم نام کوچه ها را