یکی دو روز قبل، ویدئویی از «آرات» کوچولو، پسر پنجساله بابلی در حال انجام تمرینات ورزشی، زیر آفتاب داغ، با بدن برهنه و روی زمینِ گلآلود منتشر شد که نشان میداد این کودک برای شکل دادن به عضلات بدنش، بیوقفه تمرین و حتی گریه میکند! کپشن هم به اندازه خود ویدئو عجیب بود: «اشکهای آرات برای داشتنِ سیکسپک!» این روزها بیشتر مردم ایران، «آرات» کوچولو را که نابغه ژیمناستیک و آکروبات خوانده میشود ، میشناسند. پسرکوچولویی با یک و نیم میلیون فالوئر که با حرکات هنرمندانهاش خیلی زود مورد توجه مردم قرار گرفت. پدر آرات با ساخت صفحهای در اینستاگرام، قدم اول را برای شهرت او برداشت. اما قدم بعد را کاربرانی برداشتند که در اینستاگرام صفحه او را دنبال کردند و این گونه، ظرف مدت کوتاهی آراتکوچولو به شهرت رسید و حالا با دعوت به برنامههای تلویزیونی در خارج از مرزهای کشور، آوازه نابغه پنج ساله ایرانی به سطح جهانی رسیده است. شاهکار آرات در چیـن! هنرنمایی آرات در استرالیا! اجرای آرات، پسرعنکبوتی در آمریکا! و همه اینها در حالی است که این بچه، هنوز به سن مدرسه هم نرسیده است؛ یعنی هنوز آن قدر کوچک است که بنابر استانداردهای معمول، آمادگی و توانایی یادگیری الفبا را هم ندارد و باید فقط سرخوش و بیخیال، بازی کنــد. انتشار عکس و ویدئوهای اینچنینی از کودکانی که جدیتر از بزرگ سالان در حال تلاش برای رسیدن به یک هدف یا مهارت هستند یا کودکانی که بهخواست و انتخاب بزرگ ترها، در اینستاگرام مشهور و محبوب میشوند و در برخی موارد این محبوبیت به کسبدرآمد والدین منجر میشود، ما را با این سوال مهم مواجه میکند که: «آیا والدین حق دارند به هر دلیل، حتی خیرخواهی، از موقعیتِ ضعف و تسلیم و رضایتِ بچهها سوءاستفاده کنند و آنها را در مسیری بیندازند که هر چه هست، مسیر کودکی معمول نیست؟» پرونده امروز زندگیسلام، قرار است به تحلیل موقعیت سه دسته از کودکان امروز بپردازد: شاخهای دنیای واقعی شبیه آرات، شاخهای فضای مجازی شبیه پانیذکوچولوی عاشق گیلاس و کودکانِ معمولی زیادی که بهواسطه خواست والدینشان، دانسته یا ندانسته در اینستاگرام صفحه دارند و قرار است خاطرات کودکیشان در فضای مجازی، ثبت شود.
درباره کودکانی که تحتفشار و تشویق والدین، از سرخوشی و رهاییِ بچگی بازمیمانند
از جان فرزندانمان چه میخواهیم؟
الهه توانا
این روزها تبی به جان پدر و مادرهای جوان افتاده که روزبهروز داغتر میشود و فضای مجازی هم به بالاگرفتن اش، دامن میزند؛ تب «بچه من شاختره»! تفکرِ فرزند به مثابه امکانی برای تحقق آرزوهای دستنیافته، از سالها پیش در جامعه ما مرسوم بودهاست؛ بچههایی که مجبور میشدهاند دکتر و مهندس بشوند چون والدین شان بههردلیلی از پسش برنیامدهاند. بچههای نسلهای گذشته که چنین جبری را تحمل کردهاند اما نسبت به بچههای امروزی بهمراتب خوشبختتر بودهاند چون دستکم امکان کودکی کردن را از دست نمیدادند و فقط در سالهای منتهی به کنکور و دانشگاه، درگیر جنگی ناخواسته میشدند. پدر و مادرهای امروزی، به اشتباهِ نسلهای قبلی پی بردهاند و میدانند جهت دادن به فرزندشان در نوجوانی، برای افتادن در مسیر دلخواه آنها کار راحتی نیست و با آموزههای روانشناسیِ مدرن هم نمیخواند، پس بهتر است از همان کودکی روی فرزندشان سرمایهگذاری کنند؛ حالا یا بنابر باورِ «فرزندم، ادامه تکمیلیافته من است» یا با توجیهِ استعدادیابی و مهیاکردن امکانات رشد. والدین امروزی، با قرار دادن فرزندشان در فشار منگنه آموزشی، نهتنها بهجای او تصمیم میگیرند که تنها شانسِ رهایی و آرامش خیال را هم از او سلب میکنند. بچهها بیش و پیش از دانستن زبان دوم و سوم و تسلط به موسیقی و مهارت در ورزش و هنر، به بازی و تفریح و تجربه بیقید زندگی نیاز دارند؛ نیازی که هیچوقتِ دیگر، فرصت پاسخ دادن به آن را نخواهندداشت. بچهها اما الان متخصصانِ کوچکی هستند که خیلی زود فشار و استرسِ یادگیری و رقابت و بهنمایش گذاشتن خود و مورد آزمون قرارگرفتن را تجربه میکنند چون والدینشان دوست دارند همه بدانیم «که به چندین هنر آراستهاند». فضای مجازی هم به کمک این تب آمدهاست تا والدین درکنار حظ از تواناییهای فرزندشان در مهمانیها و دورهمیها، ویترین عمومیتری هم دراختیار داشتهباشند؛ اینستاگرام پر است از ویدئوی بچههایی که به زبان انگلیسی بلبلزبانی میکنند و شعرهای سخت و طولانی از حفظاند و مثل یک ورزشکارِ حرفهای تمرین میکنند. علاقه افراطی پدرومادرها به لایک گرفتن و تثبیت تصویر خودشان بهعنوان والدینِ آگاه آیندهنگر به علاوه میلشان به ساختن و اعمال کنترل بر همه جزئیات زندگی آینده فرزندشان، کوبیدن بر طبل خاموشی است که فردا صدایش درمیآید؛ نسلی اشباعشده از آموزش و دلزده از یادگیری و تشنه شیطنت و کودکی که ناچار است به انتخابهای ازپیشتعیینشده برایش تن بدهد چون دیگر رمقی برای انتخاب مسیرهای جدید برایش باقی نمانده و به محدوده معین از سوی والدینش خوشبین و مطمئن است؛ همانچیزی که خیال پدرومادرها را راحت میکند اما لزوما همان چیزی نیست که فرزندشان برای آن ساخته شدهاست.
درباره بچههایی که بدون آنکه بدانند «شاخ» فضای مجازی شدهاند و والدین شان را پولدار میکنند
شاخهای کوچولوی اینستاگرام!
هرچند تعداد زیادی آدم بی هنر و نادان در فضای مجازی و بهخصوص اینستاگرام وجود دارند که برای خودشان یکپا سلبریتیانــد و با استفاده از جذابیتهای ظاهری، مشغول کسب درآمد هستند اما متاسفانه افرادی وجود دارند که همان اندکمایه گروه قبل را هم ندارند تا با اتکا به چهره و ظاهر خودشان پول دربیاورند؛ پدر و مادرهایی که با درست کردن پِیج برای بچههای معصوم و از همهجا بیخبرشان، کسب درآمد میکنند. ظاهر قضیه بچه خوشگل و خوشلباسی است که مادر و پدر مهربانش مرتب برایش لباسهای شیک و هدیههای گرانقیمت میخرند؛ مدام دکوراسیون اتاقش را عوض میکنند و برایش جشن تولدهای مفصل میگیرند. واقعیت اما پدر و مادرِ کاسبکاری است که از فروشگاههای لباس و لوازمِ کودکان مبالغ هنگفتی دریافت میکنند؛ بچه بیچارهشان را هر روز به رنگ و لعابی درمیآورند و با عکس گرفتنهای متعدد در آتلیهها خسته و کلافهاش میکنند تا عکسی که قرار است نام فروشنده به آن سنجاق شود، خوب از آب دربیاید. درنهایت هم با دریافت کلی لایک و کامنت، برچسب پدر و مادرِ مهربان دریافت میکنند تا ذرهای دچار عذاب وجدان نشوند.
مدلِ پنجساله
صفحه متعلق به دخترک پنج سالهای است با حدود 260 هزار فالوئر. در پستهای ابتدایی، دخترک بانمکی را میبینید با عکسهای معمولی. در پستهای بعدی اما مدل خردسالی را میبینید با ژستهای حرفهای که یعنی از یکجایی به بعد پدر و مادر متوجه ظرفیت فرزندشان شدهاند و صفحه پر شدهاست از تبلیغ مزونِ لباس و تاج و گلسر و طراحیِ اتاق کودک. به پیجِ این مدل کوچولو که توسط مادرش، یا شاید بهتر است بگویم مدیر برنامهاش اداره میشود، دایرکت میدهم تا بدانم هزینه تبلیغ یک فروشگاه لباس بچگانه در صفحهاش چقدر است. جواب میدهد: «من هزینه تبلیغ نمیگیرم. فقط پیجهایی رو که زحمت میکشن واسمون لباس میفرستن معرفی میکنم». بد هم نیست؛ اینطوری بچه هم مستقل بار میآید و برای داشتنِ لباسهای قشنگ و رنگ و وارنگ به پدر و مادرش فشار نمیآورد!
پرنسس کوچولو، کمکخرجِ خانواده
«نون» هم یکی از پرنسسهای کوچک دنیای مجازی است که حدود ۳۰ هزارتا فالوئر دارد؛ «نون» البته هنوز دو ساله است و میتواند امیدوار باشد وقتی بزرگ تر شد دنبالکنندههای بیشتری داشتهباشد. لباس و تِل و تاج و حتی دمنوش و تابلوفرش بعضی از تبلیغاتِ صفحه این دختر دو ساله است. وقتی از مادر درباره هزینه تبلیغ در پیج دخترش میپرسم، میگوید: «برای تبلیغ محصولات بچگانه هزینهای نمیگیرم». میپرسم بهجای پرداخت هزینه باید در ازای تبلیغ محصولات را برایتان ارسال کنیم؟ جواب میدهد: «در ازای تبلیغ که نه! فقط من چون تبلیغ مستقیم نمیذارم، محصول باید ارسال بشه که عکسش رو با دخترم بذارم». بعد هم بلافاصله شماره همراهش را میفرستد.
بچههای زیبا، والدینِ سوء استفادهگر
تعداد بچههایی که این روزها فضای مجازی را قرق کردهاند اگر از شاخهای بزرگ سال اینستاگرام بیشتر نباشد، کمتر نیست. همهشان هم «پرنسس» و «شاهدخت» و «شاهزاده» و «دردانه»! یکی توی ویدئوها شیرینزبانی میکند، یکی توی آتلیههای مختلف شهر ژستهای عشوهدار میگیرد و یکی هم میشود «سوپرمدل تبلیغاتی» که در موزیک ویدئوها و برنامههای تلویزیونی بازی میکند و عکسش میرود توی ژورنال پوشاکِ بچهها و از اینستاگرام بهعنوان فضایی برای تبلیغ کارش استفاده میکند، البته خودش که نه پدر و مادرش. پدر و مادری که نمیدانند با این کارها فرصت کودکی کردن و تفریح و بازی را از فرزندانشان میگیرند؛ همچنین با تأکید بیش از حد روی چهره فرزندشان، آنها را با این تصور بزرگ میکنند که تنها ارزش وجودی شان، زیبایی صورت است و بس!
اگر دوست دارید کودکتان صفحه مجازیِ خودش را داشته باشد ...
یک وقتهایی هم هست که ما، پدر و مادرهایی معمولی هستیم که یک بچه معمولی داریــم. یک بچه معمولی با ظاهر و لباس و روزهای معمولی که دلمان میخواهد همین خاطرات ساده کودکیاش را برای دلِ خودمان، در صفحهای بهنام خودش ثبت کنیم. چرا در دفترخاطرات و آلبوم شخصی این کار را نمیکنیم؟ شاید بهخاطر جادوی «به اشتراک گذاشتنِ» احساسات و «گرفتنِ بازخـــورد» از اطرافیانی که ممکن است تعدادشان محدود به خانواده و فامیل باشد. دوست داریم یک تصویر از جشن تولد بچه، جوانه زدنِ اولین دندانهایش، راه افتادن و حرف زدنش، بازی و خنده و شیرینزبانیاش، نقاشی و کاردستیاش، اولین روز مدرسه رفتن اش و... ثبت کنیم و بقیه را در احساسات شیرینمان شریک کنیم. در این صورت مهم است به چند نکته، بهشکل ویژه توجه کنیم.
بچه را با عکس گرفتن در هر موقعیتی، خسته نکنیم
گرسنه نگه داشتن بچه، برای ثبت یک عکس تر و تمیز از میز و غذای دست نخورده یا متوقف و منتظر نگه داشتن کودک بالای سرسره، برای گرفتنِ عکسی با بکگرانــد شیک، منصفانه و اخلاقی نیست. عکس و اینستاگرام برای ثبت لحظه است، نه طراحی و ساخت لحظه با چاشنی آزار بچهها.
بچهها را تبدیل به بهانه چشم و همچشمی نکنیم
بچهها، وسیله خانه و آشپزخانهمان نیستند که مدام در ذهنمان، با بقیه مقایسهشان کنیم و اگر بچه آقا یا خانم فلانی، تپلتر ، بامزهتر ، مسلطتر و ماهرتر بود، به تب و تاب بیفتیم کودکمان را آپدیت کنیم و ارتقا دهیـــم. عکس و پیج کودکانمان، قرار نیست بهجای لذت بردن، مضطرب مان کند. این عکسها قرار است بهانهای باشد برای یادآوریِ موهبتِ پدر یا مادر بودن، نه احساس ناکامی از دیدن موقعیت و توانایی دیگر بچهها.
بچهها، دستاویز فخرفروشی ما نیستند
سر و شکل و ظاهر بچه ها، وسایل بازی، تعداد سفرهایی که رفته اند و جاهای دیدنی که تجربه کرده اند قرار نیست بهانه ای برای نمایش طبقه اجتماعی و شرایط زندگی ما باشد. بچه ها بهانه ای برای فخرفروشی ما به مردم نیستند.
نظارت کنیم و از فرصتِ پیش آمده، برای محکم کردن رابطه استفاده کنیم
اگر کودک به سنی رسیده که دوست دارد پیج شخصی داشته باشد، جایی برای آپلود نقاشیها و تصاویر کاردستیهایش، مهم است که از فرصت پیش آمده برای آموزش استفاده صحیح از رسانهها و دوستی عمیقتر با کودک مان استفاده کنیم، به او اصول تهیه یک محتوای سالم و جذاب را بیاموزیــم و در عین حال پیج شخصیاش، مجوز گشت و گذارِ بینظارت در فضای مجازی نباشد و صرفا با نظارت ما، اجازه انتشار پست از گوشی یک بزرگ تر را داشته باشد.