صبح به صبح واژه ها،
پرندگان کوچکی می شوند
که آواره و سرگردان
سراغت را از سر انگشتانم
از قلمم و از دفترم می گیرند...
شعر را دست کم نگیر!
دفترم
آشیانه دلتنگی های من است...
شفیقه طهماسبی
***
سفر بهانه دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصد نهایی ماست
در ابروان من و گیسوان تو گرهی است
گمان مبر که زمان گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانه آغاز بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمیداند
بمان که «پرنزدن» حیله رهایی ماست
به روز وصل چه دل بستهای؟ که مثل دو خط
به هم رسیدن ما نقطه جدایی ماست
فاضل نظری
***
حسادت می کنم
به آن برگ خشک پاییزی
که چون از شاخه دل بُرید
خود را در امنیت دستانِ تو یافت
چه برگ وار خشک و پاییزی ام امروز
مریم گودرزی
***
رد شدی از من، شدم هر ثانیه بیمار تر
روزگارم تیره تر شد، چشم هایم تارتر
شعرهایم تحت تأثیر حضورت بوده است
رفتی و دور از تو این شاعر شده کم کار تر
خاطراتت شب به شب از پا می اندازد مرا
ای که رویای تو از کابوس، لاکردار تر!
حسرتی در سینه برجا مانده از یاد تو که
چشم هایم با مرورت می شود هربار، تر!
شعر گفتم تا بسوزانم تو را، خود سوختم
هرچه شاعر مردم آزار است، خودآزارتر!
نفیسه موسوی
***
هوس تنهایی کرده ام
و جای خلوتی می خواهم
و صدای او را که دایم بگوید
دوستت دارم !
دوستت دارم ...
مصطفی مستور