محمد علی بهمنی
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس میکنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
***
سهراب سپهری
ابری نیست
بادی نیست
مینشینم لب حوض
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بی ابر
اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک، لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازشها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند
صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان، هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان
که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمیدانم
میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج
من پر از بالوپرم
راه میبینم در ظلمت
من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دارودرخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
***
افشین یداللهی
زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری
حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری
زندگی یعنی همینکه اگه قهری اگه آشتی
با تو باشم اگه داشتم، بمونم اگه نداشتی
من و تو هر جا که باشیم، اگه پایین اگه بالا
ممکنه جامون عوض شه، دیر و زود، فردا یا حالا
زندهای پس زندگی کن، نگو سخته، نگو دیره
بگی ساده اس ساده میشه
بگی سخته سخت می گیره
***
سلمان هراتی
پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت
شبمانده بود و جرئت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود، در آن برزخ کبود
اما دریغ زهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض، فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ واشدن نداشت
***
گروس عبدالملکیان
علفزاز
با موهای سبز ژولیده در باد
کوه
با موهای قهوهای یکدست
رودخانه
با گیرههای سرخِ ماهی
بر موهاش
هیچکدام را ندیده
حق دارد نمیخواند
این پرنده کوچک.
تهران کلاه بزرگی ست
که برسر زمین گذاشتهایم