- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سیدخلیل سجادپور- ابتدا برای دعوای ناموسی به مشهد آمدیم. قرار دعوا داشتیم. من با دوستانم هماهنگ کردم که با خودروی پراید «صمد» شبانه وارد مشهد شویم اما وقتی دستگیر شدیم، ماجرای زورگیری ها لو رفت و شاکیان گوشی های خودشان را شناسایی کردند که درون خودروی ما بود...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات سرکرده یک باند مخوف زورگیری است که شاکیان، صحنه های دلهره آمیزی را از چگونگی رویارویی با اعضای این باند خطرناک روایت می کنند.
ماجرای دستگیری اعضای این باند ساعت 2 بامداد چهاردهم مرداد زمانی آغاز شد که نیروهای گشت نامحسوس کلانتری سناباد مشهد در خیابان دستغیب به یک دستگاه پراید مشکی رنگ مشکوک شدند که با چسباندن پنبه به برخی شماره های پلاک انتظامی، اعداد آن به شیوه ای بسیار ماهرانه تغییر یافته بود. وقتی نیروهای گشت به سه سرنشین پراید دستور «ایست» دادند، ناگهان ورق برگشت و راننده پراید در تاریکی شب پدال گاز را فشرد تا از چنگ پلیس بگریزد اما پس از طی مسافتی، کنترل فرمان را از دست داد و خودرو با بلوکه های وسط بولوار در تقاطع خیابان فلسطین برخورد کرد. در این هنگام یکی از سرنشینان پراید قمه ای را بیرون کشید و به طرف ماموران حمله ور شد ولی نیروهای کارآزموده تجسس در یک عملیات ضربتی و با استفاده از افشانه «فلفل» آن ها را خلع سلاح و دستگیر کردند. در بازرسی از داخل خودروی پراید، تعدادی چاقوی تیز و قمه به همراه چند دستگاه گوشی تلفن همراه کشف شد و متهمان با دستور سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) به مقر انتظامی انتقال یافتند و مورد بازجویی قرار گرفتند. گزارش روزنامه خراسان حاکی است، در حالی که متهمان مدعی بودند برای قرار دعوا از قوچان به مشهد آمده اند، ناگهان گزارشی از یک زورگیری توسط سرنشینان پراید مشکی در گلبهار به پلیس رسید که بررسی ها نشان داد متهمان دستگیر شده در زورگیری وحشتناک در شهر جدید گلبهار نقش داشته اند و همدست دیگر آنان نیز پس از تصادف با موتورسیکلت سرقتی روانه بیمارستان شده است. مال باخته 18 ساله که سرنشینان پراید را شناسایی کرده بود، درباره این حادثه وحشتناک به پلیس گفت: سوار بر موتورسیکلت در گلبهار حرکت می کردم که ناگهان راننده یک دستگاه پراید با سپر خودرو به موتورسیکلت کوبید و مرا روی زمین انداخت. در این هنگام چند نفر که یکی از آنان کلاه کشی (نقاب) داشت از خودرو پیاده شدند و گوشی تلفن مرا با تهدید قمه گرفتند. سپس یکی از آنان سوار موتورسیکلتم شد و به طرف قوچان رفت. بقیه هم سوار بر پراید به طرف مشهد حرکت کردند و... .
به گزارش خراسان، در همین حال بررسی ها نشان داد که عضو چهارم باند در مسیر فرار، با موتورسیکلت تصادف کرده و توسط اورژانس به بیمارستان طالقانی مشهد منتقل شده است. بنابراین متهم مذکور در مراکز درمانی تحت نظر پلیس قرار گرفت و بازجویی از سه عضو دیگر باند در حالی ادامه یافت که تحقیقات درباره گوشی های کشف شده از خودروی متهمان، ماجرای این پرونده را به زورگیری های مخوف مشهد گره زد. با شناسایی مالک یکی از گوشی ها مشخص شد که زورگیران خطرناک با زخمی کردن جوانی در منطقه الهیه مشهد، گوشی تلفن و 300 هزار تومان وجه نقد او را در نیمه شب زورگیری کرده اند و... .
این گزارش حاکی است، در حالی که تحقیقات افسران زبده دایره تجسس از اعضای این باند خطرناک ادامه داشت و آنان برای مشاوره های روان شناختی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آماده می شدند، سرکرده این باند مخوف در گفت وگویی متفاوت به سوالات خبرنگار روزنامه خراسان نیز پاسخ داد. آن چه می خوانید نتیجه گفت وگو با زورگیری خطرناک است که همه اعضای بدنش را خالکوبی کرده بود و اندامی ورزیده داشت اما نگاهش ترسناک و رعب آور بود به طوری که گویی معدنی از خشم و کینه و نفرت است. وقتی هدف از مصاحبه را برایش بازگو کردم بابی اعتنایی خاص گفت: دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایم مهم نیست! این حرف ها چه فایده ای دارد که هم وقت مرا می گیرید و هم خودتان را خسته می کنید!
این دفتر و دستک را جمع کنید و ما را به حال خودمان بگذارید! زمانی که من زیر مشت و لگدهای پدرم می شکستم و غرورم لگدمال می شد، شما کجا بودید؟ وقتی من و خواهرم اشک ریزان تلاش می کردیم تا مادرمان را از کتک های مرگبار پدرم نجات دهیم، شما چه می کردید؟ من از همان دوران کودکی آموختم که باید خشن و خطرناک باشم تا دیگران از من حساب ببرند! من این خشم ونفرت را از پدرم آموختم و... .
خیلی عصبانی هستی، قصد داری از مردم انتقام بگیری؟
من که تباه شده ام! باید هم انتقام بگیرم!
برادر و خواهرت چند ساله هستند؟
برادرم 16 سال دارد و خواهرم 20 ساله است.
برادرت هم مانند تو خلاف می کند؟ نه! ولی خیلی زود او هم مسیر خلافکاری را در پیش می گیرد.
شغل و حرفه ای هم داری؟ فقط کمی کشاورزی بلدم!
سواد چی؟ درس خوانده ای؟ تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل کردم و بعد ادامه ندادم!
چرا؟ دلم می خواست درس بخوانم، آدم باشم، عاشق درس و مدرسه بودم چون حیاط مدرسه بهترین تفریحگاه من بود ولی پدرم نگذاشت. او می گفت: از درس و مشق هیچ چیزی به دست نمی آوری! و... انگار که الان همه دنیا را به دست آورده ام!
پدرت نظرش را گفت اما تو را که از تحصیل منع نکرد؟
یک روز وقتی در کلاس پنجم درس می خواندم، از مدرسه به خانه آمدم و دیدم خواهر کوچکم نیست. از مادرم پرسیدم کجاست؟ با ترس گفت: رفته برای پدرت مواد بگیره!
خیلی عصبانی شدم، دعوا به راه انداختم! فریاد زدم! پدرم را همان گونه که آموخته بودم، تهدید کردم و گفتم آخرین باری باشد که خواهرم را به خانه خلافکاران می فرستی!
پدرت معتاد بود؟ بله! از روزی که به خاطر دارم همواره بساط منقل و وافورش پهن بود! چقدر با آتش همین منقل به خاطر شیطنت هایم داغ شدم! ولی نمی خواستم خواهرم برای تهیه مواد به خانه خلافکاران برود. من خودم از مدرسه که بازمیگشتم برای خرید مواد می رفتم البته گاهی هم برای آن ها مواد می فروختم! خلافکارها را می شناختم و می دانستم در آن خانه ها چه خبر است به همین خاطر اجازه نمی دادم خواهرم به این مکان ها برود!
خودت هم مصرف می کنی؟ بله!
چه نوع موادی استعمال می کنی؟ بگو چی مصرف نمی کنی؟ پاسخش راحت تر است! شیره، تریاک، بنگ، مشروب، شیشه و... هنوز هم بگم!
مادرت هم مواد مصرف می کند؟ او آدم بدبختی است که پدرم هر بلایی به سرش آورد، دم نزد! فقط سکوت کرد. بعد از 25 سال زندگی مشترک هنوز خارج شهر را ندیده است.
یعنی با هم اختلاف دارند؟ نه! فقط در خانه مانند یک کارگر کار کرده است! حتی سر یک سفره با پدرم غذا نخورده چرا که پدرم همواره با دوستان معتادش وقت صرف می کند و غذایش را هم پای منقل می خورد! مادرم حتی با شوهرش برای سیزده بدر هم بیرون نرفته، در واقع نمی تواند برای خودش از مغازه یک جفت جوراب بخرد!
پس چرا در این سال ها طلاق نگرفت؟ بین بد و بدتر انتخاب کرد. بیش از 10 بار تا مرز طلاق رفت اما باز هم به خاطر فرزندانش برگشت.
خانواده ات می دانند به جرم زورگیری دستگیر شده ای؟ بار اولم که نیست حتما می دانند.
سابقه دار هستی؟ بله! 3 سابقه کیفری دارم .
به چه جرمی؟ نزاع و درگیری و جعل اسکناس.
یعنی اسکناس جعل کردی؟ پول های جعلی را در بازار خرج کردم که به همین دلیل 40 روز در زندان بودم. برای دعوای ناموسی هم زندانی شدم! یک بار هم سر پدرم را شکستم!
چرا پدرت را کتک زدی؟ به خاطر خواهرم! چون قبلا هشدار داده بودم که او را نزد خلافکاران نفرستد ولی گوش نکرد من هم آن زمان 16 ساله بودم که فلاسک چای را بر سرش کوبیدم و بعد به سراغ خلافکار محله رفتم و او را هم زخمی کردم.
چرا این همه روی اعضای بدنت خالکوبی کرده ای؟ باید همه بفهمند که من قدرت دارم (باید مردم با دیدن این تصاویر از من بترسند فقط به همین دلیل خالکوبی کرده ام.)
طرح ها و تصاویر خالکوبی را چگونه انتخاب می کنی؟ هر تصور و افکاری که در ذهنم جاری شود یا دردی به سراغم بیاید، تصویر آن را خالکوبی می کنم.
حتی این سلاح ها را؟ بله! حتی اسلحه!
چرا می خواهی مردم از تو بترسند؟ به خاطر این که من دنیایی از عقده ام. آن قدر تحقیر شدم و کتک خوردم که حالا می خواهم انتقام بگیرم! فرقی هم نمی کند چه کسی در مسیرم قرار بگیرد!
انتقام عقده هایت را از مردم می گیری؟ بله! خوب به خاطر دارم در کلاس اول ابتدایی قرار بود از طرف مدرسه به اردو برویم ولی باید نفری 50 تومان پول می دادیم تا ثبت نام کنیم. روزشماری می کردم تا زمان اردو فرا برسد. وقتی به پدرم گفتم 50 تومان بدهد! چند سیلی به صورتم زد و گفت: این هم پول!
دو روز گریه می کردم. پدربزرگم یک کیلو عدس داد تا آن را بفروشم و برای اردو ثبت نام کنم اما پدرم پول عدس ها را هم از من گرفت و گفت: برو برایم شیره بخر! آن روز تا چشم کار می کرد به اتوبوس نگاه کردم که از من دور می شد و من شادی بچه های همکلاسی ام را که می دیدم، با خودم می گفتم روزی از همه شما انتقام می گیرم! ولی هیچ کس از من نپرسید چرا اردو نرفتی؟ باید آن روز این سوال را از من می پرسیدند نه امروز که یک زورگیر سابقه دار هستم!
زورگیری و خلاف را از چه زمانی شروع کردی؟ از 15 سالگی. از همان زمانی که من هم مانند دیگر بچه ها می خواستم پول توجیبی داشته باشم! به تفریح بروم و شاد باشم!
کلام آخر! به جای این که با امثال من بعد از ارتکاب جرم مصاحبه کنید، بروید در مدارس دانش آموزانی را که سرگذشتی مانند من دارند، پیدا کنید و مشکل آن ها را بپرسید قبل از آن که مانند من به یک زورگیر خطرناک تبدیل شوند و از مردم انتقام بگیرند! آن ها را بیابید و به زندگی خانوادگی هرکدام سر بزنید تا وقتی بزرگ شدند با دست بند و پابند جلوی شما ننشینند!
به گزارش خراسان، زورگیر 22 ساله این حرف ها را گفت و بدون خداحافظی اتاق را ترک کرد.
اختصاصی خراسان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آرامش من برای قضاوت در استرالیا بیشتر از ایران است!
فغانی: بسترهای ابتدایی VAR را نداریم
علیرضا فغانی داور بینالمللی فوتبال ایران که دوباره در لیگ برتر قضاوت می کند، روز گذشته در گفتوگو با رادیو ورزش، درباره موضوعات مختلف داوری و ارزیابی عملکرد داوران فوتبال اظهاراتی داشت که خلاصه آن را می خوانید.
در لیگ استرالیا از نظر سختافزاری امکانات بیشتری مثل VAR وجود دارد و از لحاظ روانی نیز آرامش من برای قضاوت در استرالیا بیشتر از ایران است.
زاکانی شهردار تهران از من حمایت ویژهای کرد و در دیدار با او قول همکاری خوبی برای حمایت از کمک داورها داد و امیدوارم که در تیم داوری بتوانیم قبل از جام جهانی به هماهنگی کامل برسیم.
ما روز جهانی داوران نداریم و فقط در داخل کشوربه ما تبریک میگویند. باید این را به فال نیک بگیریم.
در طول گزارش زنده، رفتار آماتوری گزارشگران اجازه نمیدهد داور آرامش داشته باشد به خصوص در شهرستانها که گزارشگران آماتور هستند و از تیمهای خود حمایت میکنند و ما شاهدیم برخی افراد اشتباه گذشته داور را قبل از بازی در فضای مجازی برای بازیهای جدید مطرح می کنند و تمرکز داور را میگیرند؛ اما در خارج گزارشگران بیشتر نقش مفسر را دارند در حالی که متاسفانه این جا تعصبات رنگی، در گزارش پررنگ تر است و با عادت عجیب تقدیر و تشکر از افراد مسئول، گزارش بازی تمام میشود.
در خارج از کشور داوران معلومات و دانش بالایی دارند و تمام مدت سعی میکنند خود را به روز کنند و در کنار اینها از VAR نیز استفاده میکنند. اگر داوری در مسیر قضاوتش اشتباهی انجام دهد در رتبهبندی و امتیاز دهی حتما لحاظ میشود.
متاسفانه برخی مربیها فقط به نفع تیم خودشان داوری را ارزیابی میکنند و اگر قضاوت داور در مسیر دلخواهشان نباشد به داور حمله میکنند و اگر داور مورد میل تیمشان سوت بزند، از داور تعریف و تمجید میکنند.
فیفا اجازه نمیدهد VAR مثل والیبال وارد فوتبال شود که تیمها برای استفاده از VAR تصمیم گیرنده باشند بلکه تیم داوری تصمیمگیرنده نهایی است.
ما در ایران همان تجهیزات و بسترهای ابتدایی را برای VAR نداریم و اگر همان ارتباط رادیویی تقویت شود، باعث خوشحالی ماست. البته در دوره قبلی اقدامات خوبی انجام شد و امیدواریم ادامه دار باشد.
من از روز اول سعی کردم یک چارچوب کاری برای خودم داشته باشم و در مهارتهای مورد نیاز داوری از لحاظ فنی و دانشی خودم را بالا نگه دارم و وظیفه خودم را به نحو احسن انجام دهم.
چهره ها
احساس پوچی عاقبت تنوعطلبیهای «دیکاپریو»
انتشار یک نمودار از روابط این بازیگر آمریکایی که همیشه تا قبل از 25 سالهشدن طرفمقابل تصمیم به ترک آنها میگیرد، نشاندهنده ابتلایش به چندین اختلال روانشناسی است
دکتر حسین محرابی| روانشناس
برنده اسکار، سه جایزه گلدنگلوب و ... که یکی از ثروتمندترین بازیگران جهان محسوب میشود، در آستانه تولد 25 سالگی دختری که با او ارتباط داشته، تصمیم به جدایی گرفته است. بعد از این ماجرا و در شبکههای اجتماعی جهان، نموداری از روابط او منتشر شده که نشان میدهد در این سالها با 8 نفر ارتباط داشته و همه آنها را تا قبل از 25 ساله شدن، ترک کرده است. اما چرا یک فرد، در دام چنین مشکلی میافتد؟
تنوعطلبی و عقدهگشایی از حقارتها
امیال و نیازهای طبیعی انسانها یک امر ذاتی است که در همه افراد به اندازههای متفاوت وجود دارد و از آن جا که هرکدام از امیال طبیعی انسان اگر از حد طبیعی فراتر برود تبدیل به اختلال میشود، میتوان به طور مشخص درباره تنوعطلبی هم این موضوع را مطرح کرد. حال این که چه عواملی باعث افراطیگری و بروز این اختلال پرآسیب میشود، موضوعی است که در ادامه به آن میپردازیم. دوره کودکی و سبک تربیتی به عنوان یکی از مولفههای تاثیرگذار در بروز اختلالات بزرگ سالی، امری بدیهی است و در ادامه آن نحوه گذر از دوره پر هیجان نوجوانی میتواند زمینه ساز اتفاقات مثبت و منفی زیادی در طول زندگی بعدی فرد بشود. البته با لحاظ کردن این موارد و تاکید بر این نکته که از نظر تخصصی هیچگاه نمیتوان بر اساس چند اتفاق، تشخیص قطعی اختلال را برای فردی مطرح کرد، میتوان به متغیرهایی که بیشتر جنبه اختلالات روانی را مطرح میکند اشاره کرد؛ مواردی مانند اختلال شخصیت نمایشی، عقدهگشایی از حقارتها و ... که احتمالا «دیکاپریو» بر اساس وجود نشانهها به آنها مبتلا باشد.
ناتوانی در مدیریت وسوسهها
ممکن است جایگاه شغلی وی هم بهعنوان یک عامل مهم در تکرار این ماجرا باشد. دیکاپریو ۴۷ ساله بهعنوان یک بازیگر مطرح مورد توجه مخاطبان آن جامعه است و بهطور طبیعی ممکن است افراد زیادی از طبقات مختلف اجتماعی تمایل به نزدیک شدن به او را داشته باشند و این موضوع موجب وسوسه وی میشود که ناتوانیاش در مدیریت آن، واضح به نظر میرسد. احتمالا یکی دیگر از مواردی که باعث وقاحت بیش از حد این بازیگر شده، بافت فرهنگیواعتقادی جامعهاش است که با از بینبردن قبح موضوع باعث تکرار این اتفاق شده است.
اعتیاد رفتاری و مسئولیتپذیر نبودن
زمانی که فرد از یک رفتار اشتباه ، احساس خوشایندی را دریافت کند، احتمال این که مجدد همان کار را انجام بدهد افزایش پیدا میکند و این زنجیره در نهایت به اعتیاد رفتاری میرسد که آرامش را از زندگی فرد خواهد گرفت. نکته مهم و پایانی این که این احتمال هم وجود دارد که پایان رابطه همیشه به خواست این بازیگر نبوده و چه بسا طرفین وقتی با رسیدن به سن 25 سال و عبور از هیجانخواهیهای جوانی کمیواقع بینانهتر به این رابطه فکر میکنند، متوجه ناپایداری رابطه و مسئولیتپذیرنبودن این بازیگر شده و خواستار ترک رابطه میشوند. واضح است که اگر او هرچه زودتر برای درمان این اختلال تلاش نکند، افسردگی، اضطراب، احساس پوچی و ... در کمین اش خواهد بود.
آغاز پرسروصدای پرخرجترین سریال تاریخ
نگاهی به متن و حاشیه 2 قسمت اول مجموعه «ارباب حلقهها: حلقههای قدرت»
مصطفی قاسمیان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نگاهی به وقایع روزهای پایانی حیات امام مجتبی(ع)
شهادت نامه سبط اکبر(ع)
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تا حالا شب، بدون همراه و همسفر توی جاده رانندگی کردهاید؟ ترکیب غریبی است. ذرهبین میاندازد روی تنهایی ذاتی و ناگزیر آدم و آنقدر بزرگش میکند که دیگر نمیشود نادیدهاش گرفت. تنهایی، موجود مجسمی میشود که میتوانی توی چشمهایش زل بزنی، صدایش را بشنوی و فشار دستهایش را روی قفسه سینهات حس کنی. شب، توی جاده، دست آدم برای پنهان کردن تنهاییاش حسابی خالی است. این را رانندههای جاده خیلیخوب میفهمند. کسانی که روز و شبشان در حرکت میگذرد، در اتاق کوچک ماشین، در تنهایی. ماشین، برای آنها شی ء بیجانی نیست که کارشان را راه بیندازد؛ رفیق است، همسفر است، خانه است، بخشی از هویتشان است که نگذارد با جاده تاریک و ناتمام یکی شوند، تابلویی است از باورها، علایق و سلایقشان تا نشان فردیت آنها باشد. شاید حتی راهی برای شکستن کلیشه «راننده سبیل کلفت بداخلاق» که همه را در قالبی از پیش معین میگنجاند. در پرونده امروز، از زاویه پشتنویسی ماشینهای سنگین به این موضوع نگاه میکنیم. شعرها، پندها، شوخیها، حسرتها و کنایههایی که پشت ماشینهای جاده حک میشود، خبر از آدمهای جورواجور میدهد با منش و نگرش منحصربه فرد. کسانی که در شغل و در نوع مواجهه با تنهایی با هم اشتراک دارند اما وجوه افتراقشان آن قدر زیاد است که همهشان را در تیپ سینمایی راننده جاده، محدود نکنیم. خودتان ببینید! این پرونده، ماحصل دو ساعت گشتوگذار در پایانه بار مشهد است. دو راننده و دو نفر از همسران رانندهها هم در گپی مختصر به ما کمک میکنند تا از منظری غیرکلیشهای به این شغل نگاه کنیم. عکس ها:آرمین صمیمی
دلتنگی پدرانه
بالای ماشین، نوشته «ثنا نفس باباشه» و پشتش نوشته «مهدیار». جواد، پدر ثنای 10ساله و مهدیار 2ساله است و آن قدر بچههایش را دیربهدیر میبیند که علاقه و دلتنگیاش را با حک کردن اسمشان روی ماشینش نشان میدهد: «در ماه، شاید سرجمع پنج روز خانه باشم. راستش باید بگویم خانهام این ماشین است. بچهها دلتنگ میشوند ولی چارهای نیست. برای تأمین کردن آینده آنهاست که روز و شبم را در جاده میگذرانم.» جواد، 35ساله است و اهل اصفهان. خودش هم مثل ثنا و مهدیار، دلِ پری از رانندگی جاده دارد: «شغل ما خیلی سخت و پرمسئولیت است اما در جامعه جایگاه ندارد. نه امنیت شغلی، نه امکانات و خدمات رفاهی، نه احترام. متأسفانه بعضی رانندهها مثل برخی مشاغل دیگرگرفتار اعتیادند اما مردم این را به پای همه ما مینویسند و میگویند رانندهها معتادند. پنج تا انگشت یک دست مثل هماند که همه رانندهها مثل هم باشند؟ بهترین حرفی که درباره ما میزنند، این است که رانندهها بداخلاقاند. نمیشود که! هرکس اخلاق و عادتهای خودش را دارد.» از جواد درباره رابطهاش با ماشینش میپرسم: «با ماشینم درددل زیاد میکنم. توی جاده کسی غیر از من و او که نیست. با ماشین که عجین شدی، رفیقت میشود.» جواد میگوید حالا باید برود اصفهان، 24ساعت رانندگیِ به قولِ خودش یک کله! قبل رفتن ازش میپرسم تا حالا درباره شغلش با ثنا حرف زده؟ از دخترش پرسیده دوست دارد چه کاره شود: «راستش وقتی میرسم خانه، آنقدر خستهام که اصلا وقت نمیکنم با بچهها حرف بزنم. یادم باشد این بار ازش بپرسم.»
سرپایینی زندگی
متن پشت ماشین: می گذره ولی ردش می مونه
قبل از آمدن به پایانه بار، مدام از این و آن میشنیدم که «اون جا محیطش مردونه است». در قسمت بارگیری که رانندهها مثل پایانه مسافربری، مقصد را با صدای بلند و خطاب به مخاطبی نامعلوم اعلام میکنند، هیچ زنی دیده نمیشود اما در پارکینگها هم به خانمهای زیادی برمیخورم، هم به کلی بچه در سنوسال مختلف. فاطمه که یک چشمش به دختر 5سالهاش است، قبول میکند با من حرف بزند: «من و دخترم بعضی وقتها که فرصتی پیش بیاید همراه شوهرم میآییم. البته خیلی پیش نمیآید، مخصوصا در این سالهای اخیر که بار خیلی کم است و شوهرم مجبور میشود بیشتر خانه بماند. حالا هم که بار را تحویل داده، باید خالی برگردیم.» فاطمه میگوید شوهرش 10سالی است روی ماشین کار میکند ولی اگر کسی نظر او را بپرسد، میگوید: «اصلا فایده ندارد. اوضاع این کار همیشه در این سالها بد بوده، حالا بدتر هم شده.» حین صحبت کردنمان راننده سر میرسد، با صورتی گرفته و درهم. از او میخواهم چند کلمهای درباره شغلش حرف بزند. کوتاه و تلخ جواب میدهد: «چی بگم؟ نه جرئت میکنیم حرف بزنیم، نه فایدهای دارد.»
مدارا با زمانه
متن پشت ماشین: هر جور بچرخه چرخ تو روزگار، بازم می رقصم به سازت روزگار
ستایش درحال بازی کردن در محوطه است. چهار، پنج ساله به نظر میرسد و از آن بچههایی است که از دیوار صاف بالا میروند. از او میخواهم من را پیش مادرش ببرد. چند قدم بالاتر زن جوانی توی کامیون نشسته و دختر چندماههای کنارش خوابیده است. شهلا اهل پاسارگاد است، حوالی شیراز،می گوید: «من و دخترها، ستایش و نیایش، ماهی دو سه بار همراه شوهرم میآییم. برای ما سفر است و تفریح، شوهرم هم تنها نمیماند. این بار البته به قصد زیارت آمدیم.» هنگام حرف زدن ما، ستایش در چشم به همزدنی از پلههای کنار کله ماشین بالا میرود و خودش را به بار میرساند. شهلا میگوید وقتی او را 9ماهه حامله بوده در سفرهای شوهرش همراهیاش میکرده، با این که همه میگفتند کار خطرناکی است. «من نمیترسیدم. خودم هم از بچگی کنار دست پدرم توی جاده بودم. در منطقه ما، کشاورزی از رونق افتاده. زمین داریم ولی آب نیست. برای همین بیشتر مردها با ماشین کار میکنند. اما من از رانندگی دلِ خوشی ندارم. شوهرم هیچوقت خانه نیست، وقتی هم که میآید یا میخوابد یا کارهای ماشینش را راست و ریست میکند. ستایش وقتی میبیند بچههای دیگر با پدرشان میروند تفریح، گریهاش میگیرد. همه فکر میکنند رانندگی یعنی پول روفی! [پول پارو کردن] اما کسی از زحمت رانندهها و سختی کشیدن خانوادههایشان خبر ندارد. توی جاده بودن، بیخوابی دارد، خستگی دارد، شام و ناهار یکی شدن دارد و تنهایی.»
نصب العین!
متن پشت ماشین: در این دنیا جا به اندازه کافی برای همه هست، سعی کن جای اصلی خودت رو پیدا کنی
مهدی، اهل مشهد است و جوانتر از آن که از نامردی روزگار گلایه کند ولی خب از قرار معلوم دل پردردی دارد. وقتی درباره جمله پشت ماشینش سوال میکنم، میگوید: «این جمله برای من معنی و مفهوم زیاد دارد. حکایت روزگار و جامعه امروز ماست که هیچی سر جایش نیست. درواقع درددل من است با ماشینم.» مهدی که اسم خودش را جلوی ماشین نوشته، میگوید :این کار از قواعد ماشینبازهاست. ماشین بازی دیگر چه قواعدی دارد؟ «ماشین، مونس راننده است. وقتی هفتهای پنج روز توی جادهای، ماشینت را بیشتر از خانوادهات میبینی. راننده جماعت به ماشینش خیلی رسیدگی میکند. مراقب است فشار بهش نیاید. کسی حق ندارد درِ ماشین را محکم ببندد یا با کفش بیاید تو.» راننده ماشین باز گرچه شب و روزش را با عشقش میگذراند اما سختی و مشکل هم کم ندارد.وی می افزاید: «مهمترین دغدغه ما سوخت است. سهمیه گازوئیلی که به ما میدهند آن قدر کم است که 10، 15 روز بیشتر جواب نمیدهد. بقیه ماه را باید سوخت آزاد بخریم که از سه هزار تومان هست تا پنج هزار تومان. باربریها کمیسیون خیلی زیادی میگیرند و قیمت قطعات ماشین، سر به فلک میکشد. یک جفت لاستیک شده هشت میلیون تومان. خلاصه دخل با خرج نمیخواند. قدیمها ماشینداری خوب بود اما الان نمیصرفد.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.