اشکانیان و احیای استقلال سیاسی و فرهنگی ایران
نویسنده : جواد نوائیان رودسری info@khorasannews.com
اسکندر در سال 330 پیش از میلاد به ایران حمله کرد. او پس از شکست دادن داریوش سوم و از میان برداشتن مدافعان دلیر «دربند» پارس که «آریوبرزن» فرماندهی آنها را برعهده داشت، تخت جمشید، پایتخت اصلی هخامنشیان را اشغال کرد و به آتش کشید. با مرگ داریوش سوم، هنگام فرار، عملاً دوران حکومت هخامنشیان بر ایران، به پایان رسید و این سرزمین، به اشغال اسکندر درآمد. با این حال، دوران حاکمیت اسکندر نیز، دوامی نیافت. او که سودای تصرف هند را در سر میپروراند، بیپروا به سوی مرزهای این کشور تاخت؛ اما بیماری مجال رسیدن به این آرزو را، از اسکندر گرفت. او به بابل بازگشت و در سال 323 پیش از میلاد، در همین شهر، مُرد.
تسلط سلوکیان بر ایران
اسکندر فرزندی نداشت؛ به همین دلیل، سرزمین وسیعی که با قدرت و نبوغ نظامی به اشغال درآورده بود، میان سه سردار او تقسیم شد؛ مصر به «بطلمیوس»، مقدونیه و یونان به «آنتیگون» و ایران و بخشهایی از سرزمینهای مجاور آن، به «سلوکوس» رسید. به این ترتیب، دوران تسلط بیگانگان بر ایران آغاز شد و کشور، عملاً تا سال 250 پیش از میلاد، به طور کامل تحت تسلط سلوکیان قرار داشت. طی این مدت که بیش از 70 سال طول کشید، پادشاهان سلوکی کوشیدند متصرفات خود را افزایش دهند. آنها مانند اسکندر، همچنان سودای فتح هند را در سر داشتند، اما پادشاه مقتدر هند، «چاندرا گوپتا» مانع از اشغال سرزمینش به وسیله سلوکیها شد. سلوکیان در غرب نیز، با یونان و مصر، بر سر سرزمینهای ثروتمند بینالنهرین و شام، رقابت و کشمکش شدیدی داشتند.
سیاستهایی که به اعتراضات دامن زد
یکی از سیاستهای سلوکیان برای تداوم سلطه بر ممالک اشغال شده، تغییر بنیادین فرهنگ این مناطق بود. آنها با وجود اصالت مقدونی، کاملاً تحت تأثیر فرهنگ و تمدن یونانی قرار داشتند و آن را تبلیغ میکردند. این مسئله برای اقوام ایرانی تحت سلطه که دارای سابقه درخشان تمدنی بودند و عملاً با یونانیان در این عرصه رقابت میکردند، قابل تحمل نبود. به همین دلیل، تعدادی از حاکمان یونانی نژاد، با سود بردن از این نارضایتی، در برابر حکومت سلوکی ادعای استقلال کردند. یکی از این حاکمان، «دیودوت»، حکمران یونانی «باکتریا»(بلخ) بود که در سال 261 پیش از میلاد، 11 سال قبل از تأسیس دولت اشکانی، ادعای استقلال کرد. با این حال، او خود را جدا از فرهنگ یونانی نمیدانست و از این نارضایتی، صرفاً به عنوان محملی برای رسیدن به اهداف سیاسی و نظامیاش استفاده میکرد.
باختر ایران، کانون قیام
باختر ایران، به دلیل دور بودن از پایتخت سلوکیان، یعنی شهر سلوکیه(حدود بغداد کنونی)، برای حرکتهای استقلالطلبانه بسیار مستعد بود و این امر باعث شد، پارتها، یکی از اقوام آریایی مهاجر به ایران و ساکن مناطق شمال شرقی این سرزمین، برای رها کردن سرزمینشان از سلطه مقدونیها، علم استقلال برافرازند. پس از استقلال «سرزمین باختر» و ناتوانی سلوکیان از به انقیاد درآوردن دوباره حکمران آن، «اَرَشک»(آرش)، سردار دلاور ایرانی و یکی از رؤسای قوم پارت، فرصت را برای رهایی از بند اشغالگران مناسب دید. هرچند پیش از وی، قیامهای استقلالطلبانه در آذربایجان و پارس آغاز شدهبود، اما ایرانیان آن مناطق، به دلیل نزدیکی به کانون قدرت سلوکیان، نتوانسته بودند گامهای مؤثری در این جهت بردارند. اعلام استقلال «ارشک»، به سادگی اعلام استقلال «دیودوت» نبود. حکمرانان یونانی شمال شرق ایران، «ارشک» را یک ایرانی استقلالطلب میدانستند که در پی برکندن ریشه مقدونیها و یونانیان اشغالگر، از ایران است. به همین دلیل، او نزدیک به دو سال با مدعیان مناطق شمال شرقی جنگید و توانست با غلبه بر تمام آنها، در سال 250 پیش از میلاد، نخستین حکومت مستقل ایرانی را بر ویرانههای ناشی از دوران سلطه سلوکیان بنا کند. اما دوران حکومت «ارشک» دیری نپایید. به نوشته «حسن پیرنیا» در کتاب «تاریخ ایران باستان»، «ارشک» در حالی که میکوشید حکمران یونانی شهر «هکاتومپولیس»(صددروازه-نزدیک دامغان کنونی) را شکست دهد و این شهر را فتح کند، در میدان جنگ زخمی شد و سپس، درگذشت. با این حال، اقدام او برای کسب استقلال، چنان بر روحیه پارتها و دیگر اقوام ایرانی تأثیر گذاشت که جانشینان «ارشک»، به احترام او، لقب «اشک» را برای خود برمیگزیدند و بر سکهها، تنها نام او را ضرب میکردند. به این ترتیب، سلسله اشکانی، طولانیترین دودمان حاکم بر ایران، شکل گرفت.
سختیهای راه استقلال
اگرچه احیای استقلال ایران با قیام «ارشک» آغاز شد، اما با مرگ او در میدان نبرد، پایان نیافت. هنوز بخشهای وسیعی از فلات ایران در تصرف بیگانگان بود. زمانی که «تیرداد»، برادر «ارشک»، به جای او زمام حکومت را به دست گرفت، اوضاع در غرب ایران به شدت آشفته بود. «سلوکوس کالینیکوس»، پادشاه سلوکی که مقرش در شهر «انطاکیه» قرار داشت، مقهور ارتش منظم «بطلمیوس سوم» پادشاه مصر شد و مناطق غربی ایران، تا حدود ماد(استان همدان)، به تصرف نیروهای «بطلمیوس» درآمد. سلوکیان که از جانب شرق نیز به شدت احساس خطر میکردند، تصمیم گرفتند پیش از حمله به سپاهیان «بطلمیوس»، کار قیام پارتیان ایرانی را یکسره کنند. «سلوکوس کالینیکوس» مخفیانه با «دیودوت»، حاکم یونانی «باکتریا»، متحد شد تا بتواند فشار بیشتری بر ایرانیها وارد آورد. «تیرداد» میدانست که نبرد پیش روی او، جنگی سرنوشتساز است که شکست ارتش پارت در آن، میتواند به استقلالطلبی ایرانیان خاتمه دهد. خوشبختانه، پیش از آغاز نبرد، «دیودوت» مُرد و پسر وی، که دیگر پادشاه «باکتریا» محسوب میشد، تمایلی به جنگ با «تیرداد» نداشت. به این ترتیب، سواران دلاور پارتی، با شتاب فراوان خود را به ارتش سلوکی رساندند. به نوشته «ژوستن»، مورخ رومی، حملات برقآسای پارتها، به سرعت نیروهای سلوکی را تار و مار کرد. «تیرداد» در این نبرد سرنوشتساز، نه تنها بر سلوکیان پیروز شد، بلکه توانست تعدادی از سرداران نامی یونانی تبار را هم به اسارت درآورد. سلوکیها که تاب مقابله با دلاوران پارتی را نداشتند، تقاضای صلح کردند. «تیرداد» این پیشنهاد را پذیرفت. او به دوران صلح، برای استحکام بخشیدن به حکومتش نیاز داشت. در دوران «تیرداد»، شهر «صددروازه»(نزدیک دامغان کنونی)، به عنوان نخستین پایتخت ایران، پس از دوران اشغال برگزیده شد.
مهرداد بزرگ و بیرون راندن کامل بیگانگان
اشکانیان پس از مرگ «تیرداد» در سال 214 پیش از میلاد، به تلاشهای خود برای بیرون راندن سلوکیها از سراسر سرزمین ایران ادامه دادند. با این حال، تا سال 171 پیش از میلاد و آغاز سلطنت «مهرداد بزرگ»(اشک ششم)، پارتها هنوز نتوانسته بودند از قالب یک حکومت محلی خارج شوند و قلمرو خود را توسعه دهند. بخشهای وسیعی از ایران، همچنان تحت تسلط یونانیان منصوب حکومت سلوکی اداره میشد. واقعیت آن بود که اگر پارتها درصدد بیرون راندن سلوکیها از باقی مانده بخشهای اشغال شده ایران برنمیآمدند، دیر یا زود، مقهور دولتهای مقتدری میشدند که از غرب، شرق و شمال، آنها را تهدید میکردند. به همین دلیل، «مهرداد بزرگ» با اتخاذ سیاستهای دقیق و کماشتباه، کوشید به آرزوی دیرینه ایرانیان، جامه عمل بپوشاند. او به جای درگیری مداوم با حکمرانان سلوکی در غرب، توجه خود را به شرق معطوف کرد. در آن زمان، «اوکراتید»، پادشاه یونانی سرزمین «باکتریا»، به منظور توسعه قلمرو خود در جنوب شرق، به دره «پنجاب»(واقع در پاکستان امروزی) هجوم برده بود. در گیر و دار جنگ، پسر وی که داعیه حکومت داشت، پدر را به قتل رساند و این اقدام، اوضاع سرزمین «باکتریا» را به شدت بحرانی کرد. «مهرداد بزرگ» که مترصد فرصتی برای اجرای نقشه خود بود، بیدرنگ به سرزمین «باکتریا» تاخت و آن را ضمیمه قلمرو پارت کرد. با این اقدام ضربتی، مهم ترین حکومت یونانی در شرق ایران برافتاد و اشکانیان توانستند با خیالی آسوده، بیشتر توان خود را در غرب و نبرد با سلوکیها، برای آزادسازی سایر مناطق تحت اشغال، متمرکز کنند.با آغاز سلطنت «آنتیخوس پنجم»، پادشاه سلوکی که 14 سال بیشتر نداشت، «مهرداد بزرگ» از هرج و مرج پیشآمده در قلمرو سلوکیان به بهترین شکل ممکن استفاده کرد و در رأس ارتشی مجهز از سواران پارتی و متحدانش، به سوی سرزمین ماد تاخت. در نبرد سختی که میان اشکانیان و وابستگان حکومت سلوکی درگرفت، اشکانیان به پیروزی رسیدند و «مهرداد بزرگ» فاتحانه وارد «اکباتان»(همدان کنونی) شد و «کاسیس»، یکی از بزرگان ماد را، به حکومت این سرزمین منصوب کرد. «مهرداد بزرگ» پس از آرام شدن اوضاع در ماد و تثبیت حاکمیت ایرانیان بر این منطقه، به سوی جنوب کشور حرکت کرد؛ مقصد او ایالت «الیماایس» یا خوزستان امروزی بود. «مهرداد بزرگ» با ارتشی انبوه که به سبب پیروزیهای مکرر، از روحیه بالایی برخوردار بود، خود را به «شوش» رساند. در جنگ سرنوشتسازی که میان سپاه اشکانی و حکمرانان محلی سلوکی در نزدیکی این شهر درگرفت، سلوکیان شکست خوردند و خوزستان و پارس، آزاد شد. مدتی پس از این فتح باشکوه، سپاهیان ایران به سوی بابل حرکت کردند. زمان این حرکت با مرگ «آنتیخوس چهارم»، پادشاه سلوکی، همزمان بود. ایرانیان سایر مناطق که برای بیرون راندن کامل بیگانگان لحظه شماری میکردند، به لشکر اشکانی پیوستند. نبرد سخت و سنگین بابل و فتح آن توسط ایرانیان، عملاً دوران سلطه سلوکیان بر ایران را به پایان رساند. «مهرداد بزرگ» با در پیش گرفتن سیاستی همچون «کوروش» هخامنشی، توانست اوضاع کشور را آرام کند. پادشاه اشکانی با یونانیان ساکن در فلات ایران با ملایمت رفتار کرد و هیچگاه درصدد انتقام گرفتن از آنها، بر نیامد. «دیودور سیسیلی»، مورخ رومی، درباره «مهرداد بزرگ» مینویسد:«او، به دلیل رحم و انسانیتش، مورد اقبال عمومی قرار گرفت و دولت خود را توسعه داد. او حدود دولتش را به هند رساند و بر ممالکی سلطنت کرد که پیش از آن، تابع یونانیها بودند. با وجود دستیابی به چنین اقتداری و بر خلاف روش اغلب پادشاهان، نه در پی ناز و نعمت بود و نه عشرتپرست و گستاخ. او به همان اندازه که در میدان جنگ و در مقابل دشمن شجاع بود و شدت عمل نشان میداد، نسبت به اتباعش ملایم و مهربان بود. اشک ششم، پس از آنکه مردمان زیادی را به تابعیت دولت خود درآورد، بهترین شیوهها را برای آسایش و آرامش آنها به کار بست و از مردمش حراست کرد.»
احیای فرهنگ ایرانی
با تسلط اشکانیان بر سرزمین ایران، دوران اشغال به پایان رسید، اما هنوز تا احیای فرهنگ ایرانی، راه زیادی باقی مانده بود. بخشی از اشراف ایرانی، بر اثر تسلط صد ساله سلوکیان و فرهنگ یونانی بر ایران، همچنان «هلنوفیل»(دوستدار تمدن یونانی) باقی مانده بودند. نمادهای تمدن یونانی، تا اواسط دوران حکومت اشکانیان، در ایران رواج داشت. در سال 51 میلادی و در پی به حکومت رسیدن «بلاش یکم»، اشک بیست و دوم، احیای فرهنگ ایرانی نیز در دستور کار قرار گرفت. او استفاده از الفبای یونانی را محدود کرد و الفبایی برگرفته از خط آرامی را به عنوان الفبای رسمی ایرانیان رواج داد. «بلاش یکم»، اعتقادات دینی ایرانیان را هم احیا کرد و مانع از گسترش و تبلیغ اعتقادات دینی یونانی در ایران شد. به این ترتیب، استقلال سیاسی و فرهنگی ایران، پس از مرگ اسکندر، دوباره احیا شد و ایرانیان با عبور از یک گردنه خطرناک تاریخی، راه خود را به سوی آینده باز کردند.