پای حرف امام ایستادم
غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردی و توی آب نپریدم ،
من رو هل بده توی آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نیستی می تونی برگردی.غواص جواب داد: نه ، پای حرف امام ایستادم . فقط می ترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه.آخه تو یک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسایه ها تا درعملیات شرکت کنم.
والفجر8،اروند رود وحشی،فرمانده تا داد زد یا زهرا(س)،غواص قصه ما اولین نفری بود که توی آب پرید ! و اولین نفری بود که به شهادت رسید!
ترکشی به سینه اش نشسته بود . برده بودنش برای آخرین عمل .
حسین جانم!
چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمی کردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم.سریع رفتیم جلو.
همان طور که داخل سنگر نشسته بود،ظاهراً تیر یا ترکش به اواصابت کرده وشهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود همه بچه ها دورش جمع شدند.خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ، روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم » .
اگر مرا لایق یافتی
دو ماه ازشروع جنگ تحمیلی گذشته بود.یک شب بچه ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی درارتفاعات کانی مانگا تکه تکه شده است.
بچه ها رفتند و باهر زحمتی که بودبدن مطهرشهید رادرون کیسه ای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیت نامه این برادر بود که نوشته بود:«خدایا! اگر مرا لایق یافتی،چون مولایم اباعبدا... الحسین (ع) با بدن پاره پاره ببر.» از صفحه اول شناسنامه اش یه کپی گرفت بعد 1349 رو کرد 1339، می خواست دوباره از روش کپی بگیره که باباش از دور پیداش شد. پرسیدداری چیکار می کنی؟جواب داد اومدم برای ثبت نام کپی بگیرم اما نگفت واسه چه ثبت نامی.
توی مجلس سومش ،صاحب عکاسی به باباش گفت محمد تقی از شناسنامه اش چندبار کپی گرفت ، شما نمی دانید برای چی می خواست؟
و باباش تازه متوجه شده بود ثبت نامی که پسرش اون روز جلوی در عکاسی بهش گفت ، کاروان کربلا بوده و باباش حالا به این نتیجه رسید که نباید برای نرفتنش به جبهه، مانع تراشی می کرد.چون پسرش گلچین شده بود.
عمل جراحی
قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتند : بمان! بعد از عمل مرخصت می کنند ،این جوری خطرناکه.
گفت: وقتی اسلام در خطر باشه من این سینه رو نمی خوام...
خاطره ای از زندگی خلبان شهید احمد کشوری
استاد توی کلاس درس گفت
یک روز استاد توی کلاس درس گفت : تمام عضله های بدن از مغز دستور می گیرند . اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود ، حرکت و فعالیت آنهامختل می شود و اگر هم واکنش داشته باشند ، غیر ارادی و نامنظم است. یکی از دانشجویان که سن بیشتری نسبت به بقیه داشت و همواره خاموش بود ، بلند شد و گفت: ببخشید استاد! وقتی ترکشِ توپ سرِ رفیقِ من را از زیر چشم هایش برد ، زبانش تا یک دقیقه ا...اکبر می گفت!
ساکت شو !
خمپاره که آمد یکی داد می زد : ساکت شو ! ساکت شو ! تونمی تونی اشک منو در بیاری!؟
رفتم سمت صدا.دیدم یک نفر انگشت هایش قطع شده . این حرف را به دست خونی اش می گوید : ساکت شو! ساکت شو! تو ...