ناگهانِ شعر
تعداد بازدید : 24
امروز با شاعران افغانستان
عاطفه جعفری
تنهایی من پر از هیاهو شده است
دست همه سکوت ها رو شده است
هرچیز که دستش برسد می شکند
طفلی که درونم است بدخو شده است
*
گفتند به من که از سفر می آیی
من منتظرم بگو اگر می آیی
دلتنگ شدم بعد شهادت بابا
یک روز فقط روز پدر می آیی؟
*
توشمعی و پروانه شدن می ارزد
از عشق تو دیوانه شدن می ارزد
من تاب قفس ندارم اما باتو
محکوم به این خانه شدن می ارزد
*
راوی روایتی پر از درد شده
از قصه کودکانه دلسرد شده
او رفته مدافع حرم باشد چون
همبازی کودکی من مرد شده
علیرضاعلیزاده
سرنوشت ما به سرب سردی گره خورده است
به ضلع جنوبی پارکی
با نیمکت های سنگی
با چنارهای بلند
ما
ناگفته های زیادی را
به حرارت قهوه ها فوت کرده ایم
ما
آخر بن بست های زیادی
سیگار روشن کرده ایم
حالا کنار این خیابان یک طرفه
جایی برای تسلیم نیست
تو
چمدان به دست
در ضلع جنوبی پارکی
با نیمکت های سنگی
با چنارهای بلند
برای همیشه
جاری می شوی
من
پشت سرت
آخرین گلوله ام را
خالی کرده ام...
*
جنگ همچنان ادامه دارد
پوکه های بیشتری
هرشب
روی زمین می افتند
آمار تلفات
بگذار بالا برود
بوی دود
بگذار اتاق را خفه کند
صلحی در کار نیست
من با نبودنت
کنار نخواهم آمد!
*
وقتی آدم ها پیر می شوند
ناگهان کودکی در آنها متولد می شود
اینجا
جای خالی ات
آن پیرمرد خرفت
حالا طفلی شده است
که همه چیز را می خورد!