- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
روز تعطیل بود اما آقای معلم باز هم به مدرسه رفته بود تا پیگیر وضعیت آنجا و شرایط تحصیلی دانشآموزانش باشد. از صبح هرچه با او برای انجام این گفتوگو تماس میگرفتم، پاسخ گو نبود تا اینکه ساعت 10 شب، پیامک داد و نوشت: «سلام برادر، من الان درخدمتم. بنده امروز با این که تعطیل بود ولی باز هم سر کار و در مدرسه بودم. عذرخواهی می کنم و الان در خدمتم.» «طارق عچرش»، معلم جوان خوزستانی پنج سال است که هرروز دل به آب می زند و سوار قایق میشود تا خود را به مدرسه روستای کمبرخوردار مقطوعِ کارون برساند که اطرافش را آب احاطه کرده است. او وقتی به عنوان معلم وارد نظام تعلیموتربیت شد، برای تدریس به روستای عطیش آمد که بهرغم این که با محرومیتهای زیادی دست به گریبان است اما راه دسترسی دارد. در مجاورت روستای عطیش که در ساحل غربی تالاب شادگان قرار گرفته، روستای دیگری به نام مقطوع وجود دارد که فاقد راه ارتباطی است.اما دانش آموزان مشتاقی دارد که شیفته آموختن هستند. «عچرش» هر روز برای رسیدن به دانشآموزان ساکن در روستایی محروم و فاقد راه ارتباطی، خطرات زیادی را به جان میخرد تا امید به یادگیری را در دل شاگردهایش و اهالی این روستا زنده نگه دارد. در پرونده امروز زندگیسلام، گفتوگویی با این معلم خوشذوق و دلسوز خواهیم داشت که تنها درخواست و دغدغهاش در تمام صحبتهایش، رسیدگی بیشتر به اهالی این روستا و دانشآموزانش بود.
عکس ها : ایسنا
خودم در مدرسهای درس خواندم که صندلی نداشت
او در پاسخ به اینکه چرا شغل معلمی را انتخاب کرده است، میگوید: «من متولد 1365 هستم و از سال 96 به صورت حقالتدریس، استخدام آموزشوپرورش شدم. البته خودم هم ساکن روستای عطیش بوده و هستم و ابتدا در همین روستا مشغول به تدریس شدم. این را هم بگویم، زمانی که تصمیم گرفتم معلم شوم، بیکار نبودم. وقتی از دانشگاه در رشته حقوق دانش آموخته شدم، استاد لولهکشی آب، برقکار، نصاب ایزوگام و ... بودم اما به معلمی خیلی علاقه داشتم. من خودم بچه همین روستا هستم و تا کلاس پنجم در عطیش تحصیل کردم و این محرومیتها را با پوست و استخوانم تجربه کرده بودم. تا کلاس پنجم ابتدایی با اینکه عاشق درس خواندن بودم اما مدرسهمان حتی میز و صندلی نداشت. بعد از دوره ابتدایی، پیش فامیلها و آشناهایمان در شهر رفتم تا بتوانم درسم را ادامه بدهم. شاید باورش سخت باشد اما من بین 17 خانواده زندگی کردم تا اینکه لیسانس حقوقم را گرفتم. من معتقدم که معلمی عشق است، کار نیست.»
بعد از واژگونشدن قایق بچهها، همهشان ترکتحصیل کردند
او درباره اتفاقی که باعث شد اهالی روستای مقطوع تصمیم بگیرند دیگر فرزندان شان را به مدرسه در روستای مجاور نفرستند، میگوید: «در منطقه ما، روستایی همجوار روستای عطیش است به نام مقطوع که رودخانهای بین این دو روستا وجود دارد و تنها راه ارتباطی آنهاست. بچههای آن سمت آب یعنی روستای مقطوع، تا مدتها میآمدند روستای عطیش و در اینجا درس میخواندند چون در روستای خودشان مدرسه نداشتند. تا بچهها به مدرسه میرسیدند یا برعکس به خانه میرفتند دل در دلم نبود. همیشه نگران و مضطرب بودم که مبادا برای بچهها اتفاقی بیفتد. در نهایت آن چه میترسیدم رخ داد. چند سال پیش، یک روز که بچهها در حال برگشت به خانه بودند، رودخانه مواج و توفانی و قایقشان واژگون شد. بنابراین جان همه بچهها بهخطر افتاد اما خوشبختانه با کمک اهالی، همه دانشآموزان نجات یافتند و این اتفاق هیچ تلفات جانی در پی نداشت. بعد از آن، اهالی روستای مقطوع تصمیم گرفتند که بچهها را به مدرسه نفرستند. حرفشان هم پر بیراه نبود چون میگفتند که مسیرش بسیار خطرناک است، خدا این بار رحم کرده و معلوم نیست که دفعه بعد چه اتفاقی برای این بچهها بیفتد. بنابراین تمام بچههای این روستا و دانشآموزانشان، ترک تحصیل کردند. من از این اتفاق، خیلی ناراحت بودم و جای خالی این بچهها سر کلاس درس و مدرسه، بدجور اذیتم میکرد. روز و شب به فکر آنها بودم که چطور میتوانم دوباره شرایط را برای حضورشان سر کلاس درس فراهم کنم.»
تصمیم گرفتم هر روز با قایق به مدرسه بروم
«من آن زمان و بعد از این اتفاق یعنی واژگون شدن قایق بچهها، عضو شورای روستای عطیش بودم. بنابراین پیگیری کردم تا جلسهای با شورای روستای مقطوع برگزار کنیم. بخشداران این دو روستا هم آنجا بودند و این موضوع را در همانجا مطرح کردم که من حاضرم هر روز با قایق به آن روستا بروم. میدانستم هرکدام از دانشآموزان آن روستا چه آرزوهایی دارند و با درسخواندن باید به این آرزوها میرسیدند بنابراین تصمیم گرفتم که خودم هر روز با قایق به روستای شان بروم و مایه دلگرمی آن دانشآموزان شوم.» این معلم فداکار، با این مقدمه میافزاید: «توضیح هم دادم چون من خودم بچه این روستا هستم، میتوانم قایقرانی کنم و حاضرم هر روز این مسیر سخت و پر استرس را بهخاطر دانشآموزان روستای مقطوع طی کنم. اما یک درخواست هم داشتم که در آن روستا، اتاقی را در نظر بگیرند یا بسازند تا به عنوان کلاس درس، بچهها در آنجا جمع شوند و من تدریس را شروع کنم تا آنها از تحصیل محروم نمانند. اهالی و ساکنان روستا از این تصمیم من خیلی استقبال کردند، خیلی زود هم یکی از اهالی اتاقی را به ما اختصاص داد. البته مخروبه بود و نیاز به بازسازی داشت اما برای شروع، عالی بود. سپس مردم آن را تجهیز کردند، میز و صندلی و تخته وایتبرد خریدند و من هم بچهها را سر کلاس برگرداندم. آن روزی که این بچهها بعد از مدتها برگشتند مدرسه، برقی در چشمانشان دیدم که هیچوقت از یادم نمیرود. یادم است که روز اول، 24 دانشآموز داشتم اما روز بعد شدند 34 نفر، این یعنی آن تعداد از دانشآموزانی که کلا ترکتحصیل کرده بودند هم با درس و مدرسه آشتی کردند که انگیزه من را برای ادامه دادن این مسیر بیشتر کرد.»
برای کروناهم مدرسه
تعطیل نشد
او درباره علاقه دانشآموزان این روستا به تحصیل و اینکه آیا تحمل این سختی و خطرات برای تدریس، از نظر خودش ارزش دارد یا نه؟، میگوید: «شما ببینید، دانشآموزی که هر روز با قایق، این همه خطرات را میپذیرفته تا به مدرسه بیاید و چیزی یاد بگیرد، مسلما نه تنها عاشق درس است که استعداد هم دارد وگرنه خیلی زود از تحصیل زده می شد و پیگیر آن نبود. الان هم با اینکه مدرسهشان چند پایه است یعنی یک معلم برای همه پایههای تحصیلی وجود دارد، اما آنقدر با دقت گوش میدهند، با انگیزه تکلیفشان را انجام میدهند و پیگیر یادگیری هستند که آدم از تدریس به آنها لذت می برد و خستگیاش در میرود. من بارها بابت استعدادشان، متعجب شدم.» او درباره تعطیل نشدن کلاس های درسش در شرایط کرونایی هم میگوید: «من به خوبی میدانستم که بچههای این روستا نمیتوانند به صورت مجازی درس و مشق را ادامه دهند بنابراین در زمان کرونا هم تعطیل نبودیم چون در این روستا، اصلا اینترنت هم نیست. اگر هم بعضی اوقات آنتن بدهد، گوشی نیست. یادم هست وقتی که کرونا آمد و خبر تعطیلی مدارس به گوش بچههای روستا رسید، همه ناراحت شدند که دیگر آقا معلم را نمیبینند اما در تمام این دو سال و اندی حتی یک روز هم کلاس درس را تعطیل نکردم. همانطور که گفتم ما در روستا زیرساختهای لازم برای آموزش مجازی را نداشتیم. نه از اینترنت در روستا خبری است، نه مردم با گوشیهای اندروید آشنایی دارند. بچهها نگران این بودند که مدرسه تعطیل شود اما این طور نشد و ما کلاسهای خود را برگزار کردیم. حتی در کنار این کلاسها ،برنامههای اوقات فراغت هم داشتیم.»
خطرات عبور از این رودخانه
را بهجان میخرم
از او میپرسم که رفتن با قایق به مدرسه از وسط یک رودخانه برای خودتان خطرناک نیست؟ آقا معلم اینطور جواب میدهد: «راستش را بخواهید، خیلی خطرناک است. بارها هوا توفانی شده و عبور از رودخانه برای من ترسناک شده است. مثلا آخرین بار همین هفته پیش، باد شد و رودخانه آنقدر موج داشت که امکان عبور از آن وجود نداشت. تقریبا تا ساعت 9 شب، پیش یکی از اهالی نشستم تا شرایط کمی بهتر شود و بتوانم با قایق از رودخانه عبور کنم. عبور از رودخانه در شب هم واقعا ترسناک و خطرناک است. فقط همین یک بار هم نبوده، بارها و بارها این مشکل پیش آمده اما اکنون چارهای نیست و خطرش را به جان میخرم. جانم فدای تحصیل دانشآموزانم.»
حالا مدرسه 3کلاسه داریم اما آب، پنکه
و بخاری ندارد
«عچرش» درباره ساختهشدن مدرسه در این روستا بعد از تلاشهای شبانهروزیاش برای خاموشنشدن چراغ آموزش در منطقهای با 22 خانواده که این روزها 18 دانشآموز و هشت تا پیشدبستانی دارد، میگوید: «تقریبا سه سال در همان یک اتاق، تدریس میکردم تا اینکه یک خیر مدرسهساز به نام حاج رحیم کردونی که در شهرستان کارون معروف است و تا امروز بیش از 13 مدرسه ساخته و خودش هم فرهنگی و معلم بازنشسته است، به این روستا آمد. او یک مدرسه سه کلاسه برایشان ساخت که امسال مورد بهرهبرداری قرار گرفت و دانشآموزان این روستا، الان در همین مدرسه مشغول به تحصیل هستند. هرچند این مدرسه هنوز خیلی مشکل دارد. آب مدرسه وصل نشده، مخزن آب ندارد، حیاط آن نیمهکاره است و ... . در این وضعیت بیماری کرونا، نداشتن آب برای یک مدرسه، مشکل بزرگی است که امیدواریم زودتر حل شود. در ضمن، کولر، پنکه و بخاری و بهطور کلی، وسایل سرمایشی و گرمایشی هم ندارد.»
احساس میکنم در خانوادهای 18 نفره زندگی میکنم
حالا و بعد از گذشت پنج سال، رابطه «عچرش» با 18 دانشآموزش مثل یک خانواده صمیمی شده است. او با خودش عهد کرده که بماند و به دختران و پسرانش در مدرسه روستا، علم و دانش و راه و رسم زندگی بیاموزد. او در همین باره میگوید: «مطالعه و افزایش آگاهی رمز موفقیت و برونرفت مناطق محروم از وضعیت اسفناک امروزشان است. بچههای مناطق محروم روستایی باید با درسخواندن و افزایش سطح آگاهی و علمشان بستر رشد و ترقی منطقه خود را فراهم کنند. من با همین تفکر و اندیشه است که دوست ندارم هیچ وقفهای بین تحصیل بچهها ایجاد شود. الان بعد از پنج سال حس میکنم یک خانواده ۱۸ نفره در روستا دارم که همیشه منتظر من هستند. هر روز بعد از این که ساعت مدرسه تمام میشود، با بچهها دور هم جمع میشویم، نقاشی میکشیم، گپ میزنیم، بازی میکنیم، کتاب غیردرسی میخوانیم، نماز را به جماعت برگزار میکنیم و ... »
تنبیهوتحقیر دانشآموز آموزش را بیفایده میکند
او با اشاره به ویدئوهایی که در چند وقت اخیر از رفتار بعضی معلمها با دانشآموزان در شبکههایاجتماعی پر بازدید شده و شامل تنبیه یا تحقیر دانشآموزان است، میگوید: «متاسفانه من هم بعضی از اینها را دیدم و شنیدم. تجربه من نشان داده که بسیاری از دانشآموزان با کوچکترین تنبیه، از درس زده میشوند یا حتی ترک تحصیل خواهند کرد و این اتفاق نباید بیفتد. این مسئله در مناطق محروم، خیلی حساستر است. شما ببینید، دانشآموز در این مناطق، هر چیزی که یاد میگیرد، فقط در مدرسه است. بیشتر والدین و اطرافیانشان، بی سواد هستند و اگر هم کمی سواد داشته باشند، حوصله یا وقت آموزش ندارند ،پس چه کسی میخواهد به او کمک کند؟ بنابراین هر چیزی که دانشآموزان مناطق محروم یاد میگیرند، فقط سر کلاس است. حالا اگر حس خوبی از کلاس و معلم نداشته باشند، نتیجه آن آموزش و یادگیری معلوم است دیگر، بیفایده میشود.»
همه اهالی این روستا بیکار شدند
او در پایان از مشکلات اهالی این روستا، شغل و درآمدشان هم میگوید: «این روستا بهشدت محروم است. شغل اهالی قبلا ماهی گیری، پرورش دام و کشاورزی بود که الان، پساب نیشکر، صنایع فولاد، پساب شیلات و ... ، ماهیها و کشاورزی را از بین برده و بیشتر اهالی این روستا بیکار هستند و کاری از دستشان برنمیآید و شرایط بسیار سختی برای مردم این منطقه ایجاد شده است. مشکلات در این روستا فراوان است یعنی اگر بیایید و از نزدیک ببینید، باور نخواهید کرد. باید بیایید و از نزدیک ببینید که این روستا چه چیزهایی دارد! آیا خانه بهداشت دارد؟ آب دارد؟ جاده دارد؟ راه آسفالته دارد؟ مسجد دارد؟ نه، هیچکدام را ندارند. به جز یک مدرسه که آن را هم یک خیر ساخت، چیزی ندارند. کار دارند؟ نه، همه بیکارند. حتی این روستای مقطوع، مغازه هم ندارد! خواهشم این است که آموزشوپرورش موضوع تغذیه رایگان را برای بچههای منطقه محروم پیگیری کند یا حداقل خیران پای کار بیایند تا این مشکل حل شود.»
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گروه ورزش/ با این که چند روز پیش مسئولان باشگاه پرسپولیس و استقلال به شایعات نقل و انتقالاتی این دو باشگاه برای فصل آینده واکنش نشان دادند و تاکید کردند تمرکزشان روی فصل جاری مسابقات لیگ برتر است و فعلا زمان پرداختن به نقل و انتقالات نیست اما گمانه زنی ها درباره نقل و انتقالات سرخابی ها در رسانه ها و فضای مجازی ادامه دارد. با توجه به این که در سال جام جهانی قرار داریم و به دلیل برگزاری این مسابقات در آبان و آذر امسال در قطر، نقل و انتقالات و آماده سازی تیم ها برای فصل آینده دچار تغییرات اساسی خواهد شد و حتی کار نقل و انتقالات هم با سختی های تازه و عجیبی مواجه خواهد شد که بخشی از آن متوجه باشگاه ها و بخشی هم متوجه بازیکنان خواهد بود، قطعا در سال منتهی به جام جهانی وسواس و دقت بازیکنان برای انتخاب تیم به منظور از دست ندادن شانس حضور در جام جهانی یا افزایش شانس حضورشان در بزرگ ترین مسابقات فوتبال جهان، بیشتر خواهد بود و باشگاه ها هم با علم به این موضوع برای حفظ ستاره های ملی پوش یا جذب بازیکنان ملی پوش دغدغه بیشتری خواهند داشت. با در نظر گرفتن این نکات، گمانه زنی ها هم سمت و سوی متفاوتی گرفته و تمرکز روی لژیونرهای ایرانی شاغل در لیگ های آسیایی و اروپایی است. از این منظر کارشناسان و فوتبال دوستان اعتقاد دارند که نقل و انتقالات به سود سرخابی خواهد بود چرا که چند تن از لژیونرهای ایرانی که سابقه حضور در پرسپولیس و استقلال را دارند و البته شرایط خوبی در تیم های خارجی شان ندارند، برای آن که شانس حضور در جام جهانی قطر را از دست ندهند شاید بازگشت به لیگ ایران را گزینه مناسبی برای بهتر دیده و انتخاب شدن در فهرست نهایی تیم ملی بدانند.
چهار بازیکن سابق تیم ملی و پرسپولیس و چهار لژیونر استقلالی در فصل جاری شرایط خوبی در تیم های اروپایی و عربی شان ندارند و این در سال جام جهانی اصلا وضعیت خوب و خوشایندی برای آن ها نیست. کاوه رضایی، مهدی قائدی، محمد نادری و علی کریمی که به ترتیب در تیم های ادهارلی بلژیک، الشباب الاهلی امارات، آلتای اسپور ترکیه و الغرافه قطر بازی می کنند در فصل جدید یا نیمکت نشین بوده یا مصدوم شده اند و از شرایط آرمانی دور هستند یا مثل نادری با این که در بیشتر بازی ها بازیکن ثابت بوده اما تیمش شرایط خوبی ندارد و در لیگ 20 تیمی ترکیه در رده هجدهم است. محمد حسین کنعانی زادگان، احمد نوراللهی، شجاع خلیل زاده و مرتضی پورعلی گنجی که به ترتیب در تیم های الاهلی قطر، الشباب الاهلی، الریان قطر و شنژن چین بازی می کنند هم مثل چهار لژیونر استقلالی چندان شرایط خوبی در تیم های شان ندارند. به جز شجاع و کنعانی زادگان، دیگر بازیکنان مورد اشاره به تناوب در فهرست های تیم ملی بوده اند و حالا با وضعیت نه چندان خوب خود یا تیم شان نگران از دست دادن جام جهانی قطر هستند و برای همین باید در تابستان امسال یک انتخاب هوشمندانه و با سیاست داشته باشند و حتی برای از دست ندادن تیم ملی مبالغ هنگفت را هم از اولویت خارج کنند. با توجه به وضعیت فعلی این هفت لژیونرسرخابی، قطعا پیشنهاد خارجی جالبی برای آن ها وجود نخواهد داشت البته باز اوضاع محمد نادری بهتر از سه نفر دیگر است چرا که عملکرد او نوسان زیادی نداشته و مشکل فقط اوضاع نامناسب تیمش است. با در نظر گرفتن دو عامل جام جهانی قطر و نبود پیشنهاد خوب خارجی، چشم امید این بازیکنان احتمالا به لیگ برتر ایران خواهد بود و چه انتخابی بهتر از بازگشت به تیم های سابق و درخشش با پیراهن پرسپولیس و استقلال و دیده شدن توسط کادرفنی تیم ملی. البته این یک بازی دو طرفه است و کادرفنی سرخابی هم باید فرصت طلب و موقعیت سنج باشند و به موقع وارد عمل شوند تا دیگر رقبا این چند لژیونر با کیفیت را از چنگ شان خارج نکنند به خصوص که تیم های صنعتی گل گهر، فولاد و سپاهان همیشه در کمین بازیکنان شاخص هستند و رقابت نزدیکی با سرخابی برای جذب ستاره ها داشته اند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
مرکز پیشگیری و کنترل بیماریهای اروپا در بیانیهای اعلام کرد مواردی از هپاتیت در دانمارک، ایرلند، هلند و اسپانیا شناسایی شده است. مقامات بهداشت، در حال بررسی 79 مورد تایید شده در انگلستان، 14 مورد در اسکاتلند و 15 مورد در سراسر ولز و ایرلند شمالی هستند.هپاتیت خفیف در کودکان به دنبال عفونت های ویروسی بسیار شایع بوده، اما آن چه هم اکنون مشاهده می شود کاملاً متفاوت است.برخی از موارد مبتلا در انگلستان نیاز به مراقبت های تخصصی و تعداد کمی نیاز به پیوند کبد داشته اند.
علت چیست؟
دانشمندان میگویند: «به احتمال زیاد ویروسی که باعث علایم آنفلوانزا میشود، معروف به آدنوویروس، می تواند علت این بیماری باشد.»پروفسور سوزان هاپکینز، مشاور ارشد پزشکی سلامت انگلیس، میگوید که: «مقامات هنوز در حال بررسی عوامل احتمالی هستند که میتواند پشت این شیوع ناگهانی باشد، اما محتملترین علت که تاکنون شناسایی شده، آدنوویروس است.»
این بار تقصیر کووید نیست
پروفسور هاپکینز میگوید: «برخلاف شایعات تاکنون هیچ ارتباطی بین شیوع هپاتیت در کودکان با زدن واکسن کووید19 کشف نشده است اما ما علل احتمالی دیگر از جمله کووید19 و عفونت ها یا محرک های محیطی را رد نمیکنیم.»او به آسوشیتدپرس گفت: «اگر هپاتیت نتیجه کووید باشد، با توجه به شیوع بالای کووید19 عجیب است که شاهد شیوع گسترده هپاتیت در سراسر کشور نباشیم. درست است که تست کرونای برخی از کودکان مثبت بوده ، اما WHO گفته است که برای تعیین این که آیا ارتباطی بین این موارد وجود دارد یا خیر، به تجزیه و تحلیل ژنتیکی ویروس نیاز است.»
هپاتیت و علایم آن را بشناسیم
هپاتیت معمولاً نتیجه یک عفونت ویروسی است، همچنین می تواند در اثر قرار گرفتن در معرض برخی مواد شیمیایی، نوشیدن بیش از حد الکل، داروها و برخی اختلالات ژنتیکی ایجاد شود. پنج نوع اصلی هپاتیت وجود دارد که توسط ویروسهای خاص ایجاد میشود.برخی از انواع هپاتیت می تواند بدون هیچ مشکل جدی از بین برود، در حالی که برخی دیگر می تواند طولانی مدت باشد.سازمان بهداشت انگلستان به والدین گفته است که مراقب علایم هپاتیت مانند زردی چشم و پوست، ادرار تیره، خارش پوست، درد عضلانی و از دست دادن اشتها در کودکان باشند و در صورت بروز این علایم با پزشک عمومی تماس بگیرند.
پیشگیری با شستن دستها
پروفسور هاپکینز میگوید: «برای به حداقل رساندن احتمال عفونت، والدین باید بر شستن و بهداشت دست ها در خانه نظارت داشته باشند و با این کار از انتقال این بیماری جلوگیری کنند.»
منبع : NHS و رویترز
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سیدخلیل سجادپور- سه سال قبل، مادرم برای آن که مرا آدم کند و از خلافکاری بازدارد، منزلمان در پایین شهر را رها کرد و به بالاشهر آمدیم تا به خاطر معاشرت با فرزندان بالاشهری ها، من هم با ادب شوم ولی ...به گزارش اختصاصی خراسان، این ها بخشی از اظهارات یک پرونده جنایی است که نیمه شب هفتم فروردین و در یک نزاع خیابانی، دو نفر به نام های ایلیا و امیر را با ضربات چاقو درحالی به قتل رساند که خودش نیز از ناحیه گردن به شدت مجروح شده بود. عوامل این نزاع مرگبار با دستورات شبانه قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) و تلاش گسترده کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی طی 48 ساعت دستگیر و به پنجه عدالت سپرده شدند. براساس این گزارش، درحالی که هفت تن از خنجرکش های خیابانی در بولوار دانش آموز مشهد، دستگیر شده بودند، جوان 20 ساله بعد از بازجویی های مقدماتی توسط سروان منفرد (افسر پرونده) به قتل دوتن از دوستانش با انگیزه اختلافات قبلی در حضور قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب اعتراف کرد و سپس به بازسازی صحنه جنایت پرداخت. او پس از بیان جزئیات قتل دو جوان در چهارراه دانش آموز مشهد، به سوالات خبرنگار خراسان نیز درباره سرگذشت خود پاسخ داد. آن چه می خوانید نتیجه این گفت وگو با خنجرکش خیابانی است.
نامت چیست؟ علی – خ.
چند ساله هستی؟ 20 سال دارم.
تا کلاس چندم درس خواندی؟ تا کلاس دهم دبیرستان تحصیل کردم.
چرا ادامه ندادی؟ باید برای مخارج خانه کار می کردم.
مگر پدرت بیکار بود؟ نه! او کارگر کارخانه است.
فرزند طلاقی؟ نه! پدر و مادرم با هم زندگی می کنند.
مادرت خانه دار است؟ بله! ولی از زمانی که به خاطر دارم او هم کار می کرد تا مخارج زندگی را تامین کند. مادرم قبلا از کودکان نگهداری می کرد و بعد هم با پراید در تاکسی تلفنی بانوان مشغول کار بود.
اهل مشهدی؟ بله! در بولوار دوم طبرسی زندگی می کردیم که بعد مادرم مرا به منطقه آزادشهر آورد تا با بالاشهری ها زندگی کنم! چرا؟ معتقد بود نباید با بچه های پایین شهر بگردم باید با بالاشهری ها معاشرت کنم تا آدم شوم و ادب یاد بگیرم!
از چند سال قبل در بولوار امامت ساکن شدید؟ از حدود 3 سال قبل به این منطقه آمدیم.
بعد از ترک تحصیل چه شغلی داشتی؟ ابتدا شاگرد مکانیکی شدم ولی بعد به «بنگ فروشی» رو آوردم!
چرا ؟ وقتی در مکانیکی کار می کردم با جوانی بزرگ تر از خودم دوست شدم که تاثیر زیادی روی من داشت او مرا با خودش به تفریح می برد و بعد گفت: از مکانیکی چیزی عاید تو نمی شود، بیا کنار خود من زیر بال و پرت را می گیرم. هم خرج خودت را در می آوری و هم به خانواده ات کمک می کنی!
مگر آن جوان چه کاره بود؟ در پارک ملت «بنگ» می فروخت.
معتاد بودی؟ نه! برای اولین بار همان دوستم که «علی – ز» نام دارد سیگار حاوی بنگ را به دستم داد. اول امتناع کردم ولی اصرار کرد که سیگار است من هم کشیدم و بعد از آن دیگر حس لذت جویی رهایم نکرد و به یک معتاد «بنگی» تبدیل شدم.
یعنی بعد از این ماجرا تو هم توزیع کننده مواد مخدر شدی؟ بله! پارک ملت پاتوقم بود. آن جا به دختران و پسران جوان «بنگ» می فروختم و خودم نیز مصرف می کردم.
سابقه هم داری؟ بله! اولین بار به خاطر چاقوکشی روانه کانون اصلاح و تربیت شدم و 30 ماه در زندان بودم.ماجرا چه بود؟ 17 ساله بودم و تازه به بالاشهر آمده بودیم که یکی از دوستانم نزد من آمد و گفت که با پسر دیگری دعوا کرده اند. من هم بادی به غبغب انداختم و چاقو را برداشتم تا از دوستم حمایت کنم ولی درحالی که من یک ضربه بیشتر به طرف مقابل نزدم آن دوستم بیش از 20 ضربه به او زد ولی در نهایت چاقوکشی به گردن من افتاد البته بحث سرقت گوشی و زورگیری مقرون به آزار هم بود که نتوانستم اثبات کنم و راهی زندان شدم.
خدمت سربازی هم رفته ای؟ بعد از آزادی از زندان به خدمت سربازی رفتم ولی چون «بنگی» بودم و خودزنی می کردم مرا به بیمارستان فرستادند و بعد از آن که از مغزم عکس گرفتند به خاطر بیماری اعصاب و روان از سربازی معاف شدم و باز هم به پارک ملت بازگشتم.
با دختری هم ارتباط داشتی؟ بله! در پارک ملت که بنگ و گل می فروختم با دختری آشنا شدم که از من «بنگ» می خرید مدت یک سال با هم ارتباط داشتیم.
آن دختر تنها بود؟ نه! پدر و مادر داشت که در بالاشهر زندگی می کردند در واقع اوضاع مالی خوبی داشتند.
روزی چقدر «بنگ» مصرف می کردی؟ روزی 20 گرم.
درآمدت چقدر بود؟ روزی حدود 500 هزار تومان سود می کردم که مبلغی به خانواده ام می دادم و بقیه را برای «رفیق بازی ها» و آن دختر هزینه می کردم.
«رفیق باز» بودی؟ من هرچه می کشم از همین «رفیق بازی»هایم است.یک روز در پارک ملت زمانی که مشروبات الکلی مصرف کرده بودیم، ماموران انتظامی از راه رسیدند. وقتی دیدم یکی از دوستانم در محاصره پلیس قرار گرفته است تلاش کردم تا او را فراری بدهم ولی خودم دستگیر شدم و نه تنها سه ماه در زندان بودم بلکه 80 ضربه شلاق هم خوردم!
با مقتولان چگونه آشنا شدی؟ سال 99 وقتی دوباره از زندان آزاد شدم در یک گل فروشی کار می کردم که در زمینه تزیین خودروی عروس فعالیت داشت، آن جا بود که با یکی از مقتولان آشنا شدم. آن روز او نزد من آمد و گفت در آن سوی خیابان چند نفر مرا زدند و فرار کردند. من هم با همین غرورم با چاقو به دنبال آن ها افتادم و چاقوکشی کردم که باز هم هشت ماه در زندان بودم، بعد خانواده ام دیه را ریختند و مرا آزاد کردند. این بار قصد داشتم آدم شوم ولی نشدم.
چه شد که باز هم دعوا کردی؟ بعد از این ماجرا یکی از دوستانم قصد داشت سوپرمارکت راه اندازی کند که باهم کار کنیم ولی در همان روز چند نفر از همین افرادی که با هم اختلاف پیدا کرده بودیم به خانه ما ریختند و شیشه ها را شکستند به گونه ای که مادرم بیهوش شد و او را به بیمارستان بردم، بعد هم از آن ها شکایت کردم که همین موضوع به اختلافات دامن زد چرا که آن ها قصد داشتند با تهدید و چاقوکشی از من رضایت بگیرند. به همین دلیل هم یک بار مرا به شدت کتک زدند و پول ها و گوشی مرا گرفتند. دوباره روز بعد آمدند که بیا آشتی کنیم. آن ها با همین بهانه مرا به بیابان بردند و به شدت تحقیرم کردند و از این صحنه های زشت فیلم گرفتند که بعد هم ادامه این اختلافات به درگیری چهارراه دانش آموز انجامید و آن ها با خنجر به من و دوستم حمله کردند که در این میان دو نفر از آن ها کشته شدند.
ریشه همه این ماجراها را در چه چیزی می دانی؟ فقط غرور و رفیق بازی!
مادرت تو را نصیحت نمی کرد؟ چرا! خیلی دلسوزانه نصیحتم می کرد که با این دوستانم رفت و آمد نکنم ولی آن زمان گوش شنوا نداشتم. شاید اگر همان پایین شهر ساکن بودیم این سرنوشت برایم رقم نمی خورد! اوضاع بالاشهری ها خیلی اسفبارتر از پایین شهر است!
آخر این «رفیق بازی ها» کجاست؟ یا مرگ است یا زندان!
اولین بار چه زمانی چاقو به دست گرفتی؟ پنج سال قبل یکی از دوستانم چاقویی به من هدیه داد اما مادرم آن چاقو را از من گرفت و پنهان کرد که با کسی دعوا نکنم ولی بعد خودم چاقو خریدم.
چند خواهر و برادر داری؟ یک خواهر و یک برادر دارم.
ازدواج کرده اند؟ خواهرم در دوران عقد طلاق گرفت چون نامزدش جوانی مشروب خور و لات بود!
پشیمانی؟ خیلی! مگر می شود کسی در این شرایط قرار بگیرد و پشیمان نشود!
الان چه احساسی داری؟ فقط می خواهم از این وضعیت رها شوم. خیلی زجر می کشم!
چرا شغل مکانیکی را ادامه ندادی؟ اشتباه کردم! اگر با مردی بزرگ تر از خودم رفاقت نمی کردم، شاید باز هم تقدیرم به گونه دیگری رقم می خورد.
چرا همه اعضای بدنت را خالکوبی کرده ای؟ فقط به خاطر خودنمایی و غرور! با برخی از همین افرادی که با هم درگیر شدیم به بولوار پیروزی می رفتیم و در آن جا خالکوبی می کردیم.
می دانستی چه تصاویری را خالکوبی می کنی؟ نه! فقط از این طرح ها خوشم می آمد! در واقع کله ام باد داشت! برای همین خالکوبی ها هم خیلی سرزنش شدم اگر حتی یک سنگ پا به دستم بدهند حاضرم همه پوستم را بخراشم تا از شر این خودنمایی های بیهوده رها شوم. مادرم خیلی نصیحت می کرد که این کار را نکنم ولی گفتم که آن قدر «بنگ» می کشیدم که به حرف کسی توجه نمی کردم.
آثار خودزنی هم داری؟ بله! حدود 70 تا 80 بار خودزنی کرده ام، به یک باره اعصابم به هم می ریزد و خودم را با تیغه کاشی، چاقو یا اشیای نوک تیز می زنم.
چرا با خودت چاقو حمل می کردی؟ مدتی بود که دیگر چاقوکشی را کنار گذاشته بودم ولی بعد از آن که فهمیدم دوستانم قصد دارند مرا کتک بزنند تا از من رضایت بگیرند دوباره چاقو برداشتم! البته بیشتر دوستانم مرا تحریک می کردند.
اگر زمان به عقب بازگردد چه می کنی؟ فقط به خانواده ام کمک می کنم! هیچ دوستی بهتر از پدر و مادر نیست. دور «رفیق بازی» و خلاف را خط می کشیدم اگر آن روز چاقو به همراه نداشتم این حادثه رخ نمی داد. اکنون حتی از دیدن چاقو هم دست و پایم می لرزد! کاش هیچ گاه چاقویی ندیده بودم!
در بازداشتگاه کابوس هم می بینی؟ بله! هر شب وحشت زده از خواب می پرم، سرم گیج می رود!
از مرگ می ترسی؟ خیلی ترس دارم! کاش چنین غلطی نکرده بودم!
روی دستت خالکوبی کرده ای که «افسانه ای به نام رفاقت» یعنی چی؟ من برای همین «رفیق بازی ها» به این روز افتادم. با هرکسی رفاقت کردم از پشت خنجر خوردم! باور کنید چیزی به نام «رفاقت» وجود ندارد!
چرا قتل کردی؟ من قصد کشتن آن ها را نداشتم، فقط می خواستم از خودم دفاع کنم! فیلم دوربین ها را ببینید. آن ها با خنجر و شمشیر به من حمله کردند و من فقط از خودم دفاع کردم، اگر من نمی زدم آن ها مرا می کشتند همان طور که به گردنم زدند که اگر دیر به بیمارستان می رسیدم من هم مرده بودم!
وقتی از زندان آزاد می شدی، چرا باز دعوا می کردی؟ دوستانم به سراغم می آمدند و باز مرا تحریک می کردند. کاش هیچ دوستی نداشتم!
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.