زوایایی پنهان ازخاطرات عضو تیم پزشکی امام(ره)
وقتی امام در سیسییو بودند اعلام وضعیت قرمز شد، آقا خیلی آرام گفتند چراغ را خاموش کنید، ما قلب مان بهخاطر موشک باران میتپید اما من که قلب امام را با مانیتور کنترل میکردم، دیدم ذرهای تغییر پیدا نکرده و این خیلی عجیب بود. 29 سال از رحلت امام امّت میگذرد. امامی که با رفتنش گویی تکهای از جان و نفْس تکتک امتش را با خود به آسمانها برد. از همین رو مردم در سوگش اینچنین مبهوت و پریشان بودند. امامی که در تنگناها و بلایای سالهای سخت انقلاب و جنگ با مردمش همراه و سهیم بود. پدر امت بود و فقدان پدر سخت است...
29 سال از رحلت امام میگذرد و این فاصله و بُعد زمانیِ نزدیک به 3 دهه، راه را برای تحریفِ راه و رأی و نظر امام هموار میکند و تحریف درباره شخصیت بزرگی چون روحا... الموسوی خمینی امری جدّی است: «آیا شخصیتها را هم میشود تحریف کرد؟ بله. تحریف شخصیتها به این است که ارکان اصلی شخصیت آن انسان بزرگ، یا مجهول بماند، یا غلط معنا شود، یا بهصورت انحرافی و سطحی معنا شود؛ همه اینها برمیگردد به تحریف شخصیت. شخصیتی که الگوست، امام و پیشواست، رفتار او و گفتار او برای نسلهای بعد از خود او راهنما و رهنمود است، اگر تحریف شود زیان بزرگی به وجود خواهد آمد. امام را نباید بهعنوان صرفاً یک شخصیت محترم تاریخی مورد توجّه قرارداد؛ بعضی اینجور میخواهند.»
- بیانات در مراسم بیست و ششمین سالگرد رحلت امام خمینی. 14/3/94
«مجید جوادی نسب»، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی بقیة ا... ، متخصص مراقبت های ویژه و عضو تیم پزشکی امام خمینی (ره) که روزها و شب های فراوانی را در جماران سپری کرده است.به گزارش فارس او راوی حقایقی از سبک زندگی مردی به نام «آقا روح ا... خمینی» است.
سیستم فرستنده ضربان قلب
سال 65 که امام دو ماه در بیمارستان بستری شدند. مجبور شدیم دستگاه فرستندهای برای کنترل ریتم قلب امام در داخل جیب لباس ایشان قرار بدهیم. در تمام اوقات از طریق سیستم فرستنده نوار قلبشان کنترل می شد. بعد از دوماه اول بیماری ایشان، ساختمانی بود که امام در طبقه پایین سکونت داشتند و ما در طبقه بالا مراقبت های دقیق تر و مناسب را انجام می دادیم. در تمام محیط خانه هم زنگ اخباری کار گذاشته بودند که امام یا اطرافیان درصورت مشاهده هر گونه ناراحتی آن را فشار بدهند و با اعلام زنگ، تیم پزشکی سریع خودش حضور می یافت. در این میان یک بار بود که یک ماه به صورت شبانه روزی مراقب امام بودیم و از جماران بیرون نیامدیم.
بلند گفتند:«سلام علیکم و رحمة ا...»
به جماران که رسیدم، امام را بستری کرده بودند. سریع روپوش پوشیدم. با احتیاط خودم را آماده کردم. حس عجیبی داشتم. آن قدر شگفت زده بودم که صدایم در گلویم نمی پیچید. آرام سلام دادم. امام دراز کشیده بودند روی تخت. سلام کردم رفتم سمت دستگاه. من یواش سلام کردم و ایشان بلند گفتند:« سلام علیکم و رحمة ا...» جواب سلام را با صدای بلند می دادند. آن چنان جواب دادند که من شرمنده شدم و خجالت زده دستگاه داخل اتاق را وارسی کردم و سریع بیرون آمدم. دیدن امام درآن لحظه و شیرینی سلام ایشان را نمی شود توصیف کرد.این یک ویژگی ایشان بود که به تمام جوانب و اطراف خود دقت می کرد. زمانی که در اتاق نبودند ما اتاق را نظافت وآماده می کردیم. ایشان آن قدر به اطراف خود دقت نظر داشتند که اگر شما یک وسیله ای را جا به جا می کردی متوجه میشدند. یک بار بعد از نظافت اتاق، وسایل جا به جا شدند. وقتی ایشان به اتاق برگشتند، گفتند چرا وسایل روی میز جا به جا شده. تا آن موقع نمی دانستم روی میز ایشان هر چیزی جای مشخصی داشت. ادکلن شان، کتاب ها و دیگر وسایل همه جای مشخصی داشتند. این شد که ما همیشه بعد از ترک امام از اتاق سی سی یو تصمیم گرفتیم تا از فضای اتاق و جای وسایل عکاسی کنیم. چنان که بعد از هر بارنظافت، مطابق عکس های مان، وسایل را بچینیم.
دو ساعت قبل از نماز صبح بیدار می شدند
قدم زدن، مطالعه کردن، گوش دادن به اخبار، دعا خواندن، ملاقات ها، خواب قیلوله و... همه این ها وقت مشخصی داشت. شانه زدن، ادکلن زدن و مرتب کردن محاسن سر ساعت انجام می شد. وقت شان تغییر نمی کرد. جمعه ها اول می رفتند حمام. ساعت 8:5 دستگاه فرستنده جدا می شد تا 9:5. این کار همیشه راس ساعت انجام شد. ملاقات ها هم راس ساعت انجام می شد. صبح ها از دو ساعت قبل از نماز بیدار می شدند و مشغول عبادت بودند. این ها یک سیستم برنامه ریزی دقیق برای همه ما ایجاد کرده بود.
یک بار قرآن را زیر مفاتیح گذاشتم...
یک بار درباره قرآن و مفاتیح اشتباه کردم. قرآن را زیر مفاتیح گذاشتم. ایشان با لحن مهربانی گفتند:»هیچ وقت قرآن را زیر مفاتیح نگذارید و روی قرآن هیچ چیزی را قرار ندهید.» ایشان برای قرآن خیلی احترام قائل بودند.تکیه کلامشان این بود« سلامت باشید». این را با حالت خاصی می گفتند که متوجه می شدی مورد تشکر قرار گرفته ای. هر کاری برای ایشان انجام می دادیم می گفتند:«سلامت باشید».یک روز صبح داشتم می رفتم بیرون و ایشان در حیاط قدم می زدند. من آمدم سلام کنم و از حیاط بیرون بیایم که ناگهان ایشان جلوی من ایستادند. گفتند این درختی که همه اش سبز است، اسمش چیست؟ من اول سوال ایشان را متوجه نشدم . فکر کردم می گویند درخت همیشه سبز. این بود که عرض کردم:« آقاجون درخت کاج است.» ایشان عصایش را بلند کردند و آن دورتر را نشانم دادند و گفتند « اون درخت را می گم.» درختی که سر تا پا سبز بود. من اسمش را نمی دانستم. این بود که گفتم:" آقا این درختی است که شهرداری کنار خیابان ها می کارد."امام لبخندی زدند و گفتند: «سلامت باشید و رفتند.» روز بعد من آمدم از یک نفر پرسیدم و فهمیدم اسمش اقاقیاست. بعد با فاصله کمتر از 48 ساعت آمدم که در حیاط سر زمان مقرر امام داشتند قدم می زدند . سلام کردم و رفتم بالا. به بچه ها گفتم دیروز امام از من سوالی کرده که جوابش را بلد نبودم و رفته ام و پرسیده ام. اما خجالت می کشم الان بروم به ایشان بگویم. بچه ها مرا تشویق کردند که حتما برو و به ایشان جوابش را بده. باز برگشتم به حیاط و سلام کردم. وقتی سلام کردم ایشان ایستادند. گفتم: "آقا جان من رفتم اسم آن درخت را پرسیدم. اسمش اقاقیاست." ایشان با کمال مهربانی و نگاه آرامش بخشی، ضمن تشکر از من در یک جمله پاسخ دادند و فرمودند: " گفتند اقاقیاست. سلامت باشید." یعنی از فرد دیگری پرسیده بودند و جوابش را یافته بودند اما چنان صمیمانه و مهربان جوابم را دادند که فهمیدم امام در پیدا کردن پاسخ سوالات شان چقدر دقیق هستند.
در جمع خانواده صحبت سیاسی نمیکردند
در ساعتی که خانواده برای دیدار می آمدند، این قدر جمعشان گرم بود که آدم احساس نمیکرد حالا این بزرگ مرد، رهبر یک مملکت است. گپ و گفت های شان با اعضای خانواده معروف بود. با همه خانواده سروکله میزدند. سیاسی صحبت نمیکردند. با خانواده مزاح می کردند. بگو و بخندی در اتاق بود که حتی احساس نمی کردی امام بستری و بیمار هستند. با بعضی، از جوانی شان حرف می زدند. برای برخی از حال شان می گفتند. با بچه ها بگو و بخند می کردند. یادم هست پس از تولد علی، او را آوردند که امام در گوشش اذان بخوانند. گفتند مراقب باشید که سرش به جایی نخورد. گاهی علی بعدها که بزرگ تر شده بود می آمد در بیمارستان با امام بازی می کرد. گوشی پزشکی را می گرفت و دکتر امام می شد و با ایشان شوخی می کرد. می دانید حضرت امام برای نام گذاری دختر، فقط نام فاطمه و زهرا را میپذیرفتند. در خانواده خودشان هم چند تا فاطمه بود. یک بار در یکی از ملاقات ها که اعضای خانواده جمع بودند دختر خانم ها از ایشان پرسیدند آقا ما چند تا فاطمه داریم و هر کدام را صدا می کنیم همه جواب می دهند. حالا چه کنیم؟ امام به شوخی جواب داد:" خب یکی را فاطی صدا کنید و یکی را فوتی " که همه خندیدند.
وقتی امام ناراحت شدند
میگفتند استفاده بی مورد برق، مورد ضمان است. حرام می دانستند. هیچ وقت ندیدم که چند چراغ خانه را با هم روشن کنند. به هر جا وارد می شدند برق آن جا را روشن می کردند و هر وقت خارج می شدند، خاموش می کردند. مثلا حتی در راهرو هم وقتی می خواستند حرکت کنند، یک چراغ روشن می کردند و حرکت میکردند. وقتی داخل اتاق نشسته بودند، اگر می خواستند بروند دست شویی چراغ اتاق را خاموش می کردند. با وسواس و دقت نظر این مسئله را رعایت می کردند.
می خواستند بروند برای ملاقات عمومی، قبل از رفتن تاکید می کردند چراغ ها را خاموش کنید. یک بار بعد از ملاقات که رسیدند، دیدند چراغ های متعددی روشن است. ناراحت شدند، اعتراض کردند و گفتند وقتی کسی در اتاق نیست، این همه چراغ، چرا روشن است؟
آموزش تنظیم امواج رادیو
یک بار ایشان داشتند استراحت می کردند که مرا صدا زدند و رادیو را خواستند. یک رادیو بود که هفت تا موج داشت. گفتند این را روشن کن. من کار با آن رادیو را بلد نبودم و خواستم بیرون بروم و از همکاران بپرسم. ایشان با لحنی مهربانانه گفتند:«کجا؟ » نه به حالت دستوری. بلکه خیلی صمیمی گفتند: کجا می ری؟ رادیو در دستم بود که اول اشاره به ولوم دستگاه کردند که روی کجا تنظیمش کنم. بعد اشاره به موج رادیو کردند و گفتند: «بیارین بیارین بیارین تا این جا.» با همین لحن. بعد این دکمه سبز رنگ را فشار بدهید. وقتی دکمه را زدم گفتند لطفا بگذارید روی میز. جالب این بود که با وجود فاصله شان، موج را دقیقا به من گفتند. چنان دقیق موج را نشان دادند که وقتی رادیو روشن شد صدا صاف و بی خش بود. این دقت امام برایم خیلی شگفت انگیز بود.ایشان کاملا به صدا های رادیو ها آشنا بودند. هنوز رادیو را باز نکرده، می توانستند از روی صدا تشخیص بدهند که کدام رادیو را گرفته اند. یک بار یکی از بچه ها رادیو را از بیرون آورد و سریع وارد اتاق شد تا به آقا بدهد. همین که وارد شد و رادیو را روشن کرد، امام تا صدای رادیو را شنیدند گفتند رادیو عراق است ببرید بیرون. هرگز به رادیو عراق گوش نمی کردند چون مدام فحاشی می کرد. حرف درست و حسابی برای شنیدن نداشت. اما رادیو بی بی سی را همیشه سرساعت و مرتب گوش می دادند.رادیوهای بیگانه را 6 صبح گوش می دادند. امام همیشه 5 تا 10 دقیقه اخبار ساعت های مختلف را گوش میکردند.برخی مواقع می دیدم که زمان خواندن روزنامه یا شنیدن رادیو و دیدن تلویزیون، یادداشت هایی برمی داشتند.
شهادت می دهی که این خون نیست؟
اولا این که برای ورود به داخل اتاق، یک آویزی قرار داده بودند که وقتی در باز میشد صدا می داد و همه متوجه میشدند کسی وارد شده. یک قاعده و رمزی را هم گذاشته بودند که هر کس وارد می شد می گفت یا ا... و امام پاسخ می داد بسم ا... تا فرد حق ورود به اتاق را پیدا می کرد. وقتی ما داخل اتاق بودیم و خانم ها وارد می شدند امام سریع به خانم ها اعلام می کردند یا ا... که یعنی نامحرم داخل هست تا آن ها مراعات کنند. با وجودی که اعضای خانواده را دیده بودیم و گاهی به عنوان مریض مراجعه می کردند ولی امام این احتیاط ها و دقت نظر را در برخورد محرم و نامحرم داشتند.یک بار روی بازوی شان یک پنبه الکل گذاشته بودم که جای تزریق یک سوند قلبی بود. بعد که پنبه را برداشتم ، جای آن قرمز شده بود. البته خون نبود. فقط رنگش قرمز بود. به اندازه یک نصف عدس فرض کنید. می خواستند وضو بگیرند. سوال کردند:
« این خونه؟» گفتم: «نه آقا جان، این خون نیست.»باز گفتند:«شهادت میدهی که این خون نیست؟»گفتم: بله آقا. برای من جالب بود که ایشان به عنوان یک مجتهد، از یک متخصص شهادت گرفتند.
این همه سبزی برای کیست ؟
امام مراقب بودند از این که خوردنی یا هر چیز اضافه ای وارد خانه نشود. آقای رضا فراهانی که خرید ها را انجام می داد، یک بار سبزی خوردن خریده بود. امام در حیاط ایشان را دیده و پرسیده بودند:«این همه سبزی برای کیست ؟»حاجی فراهانی گفته بود برای خانه خریده ام. امام مقداری از سبزی را جدا کردند و گفتند:« ما به این همه سبزی نیاز نداریم.» همین مقدار کافی است بقیه را به آقایان دفتر بدهید.
اعلام وضعیت قرمز شد
وقتی که ایشان در سی سی یو بودند و پدافند شروع به کار کرد، اعلام وضعیت قرمز شد. می دانید که جماران هم یکی از نقاط حساس بود. البته ایشان هیچ وقت نپذیرفت که به پناهگاهی که در آن نزدیکی درست کرده بودند برود. آقا خیلی آرام گفتند که چراغ را خاموش کنید. یعنی یک رفتار عقلانی و منطقی و موضع امنیتی در برابر واقعه. بعد خود ما قلب مان شروع می کرد به تپیدن از بمباران و موشک باران. من که قلب امام را با مانیتور کنترل می کردم، دیدم ذره ای تغییر پیدا نکرده. خیلی عجیب بود. طبیعتا در آن وضعیت باید دچار تغییر می شد. ضربان قلب ما می زد اما قلب امام انگار که آرام تر از قبل باشد مشغول کار خودش بود. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
هنوز این صدا در قلبم هست
یک روز کارهمه ما در اتاق سی سی یو تمام شده بود. همه داشتیم از اتاق بیرون می رفتیم. من آخرین نفری بودم که خواستم از اتاق بیرون بروم که ناگهان صدای شان را شنیدم. مرا با لحنی بسیار زیبا صدا کردند. کلام شان این بود:" نگاه کن" این گونه صدا زدند. بعد نکاتی را فرمودند که به دفتر منتقل کنم. کلام شان خیلی صمیمی و دوستانه بود. من تمام جانم لرزید و تا مدت ها این کلام در من حالت شعف ایجاد کرده بود. سریع برگشتم فقط نگاه کردم. یک سیمای نورانی که یک دست لباس سفید پوشیده بودند و رویشان هم یک لحاف سفید بود. دیدنی ترین تصویری که می شد دید و صدایی که می شد شنید. هنوز این صدا، در قلبم هست.