نگاهی متفاوت به پیادهروی، سرگرمیِ عصرهای پاییزی از دریچه فلسفه، ادبیات و مبارزات مدنی
تعداد بازدید : 114
با من قدم بـزن!
نویسنده : الهه توانا | روزنامه نگار
هرکسی توی زندگیاش، اصلی نهچندان قاعدهمند و منطقی دارد که براساس آن آدمها را طبقهبندی و حتی ارزشگذاری میکند. اصلِ من، پیادهروی است و خیلی جدی معتقدم آدمها به دو دسته «پیاده» و «سواره» تقسیم میشوند. خودم به این اصل، وقتی آگاه شدم که دیدم همه دوستان نزدیکم در یک ویژگی با من اشتراک دارند و آن جنون پیادهروی است. از وقتی یادم میآید خود ناراحتم را با قدم زدنهای طولانی، تسکین داده و دستِ خود خوشحالم را گرفته و به حظِ تماشا دعوتش کردهام. اگر از خواندن این جمله ها جا خوردهاید، بهتان حق میدهم. پیادهروی، از آن کارهای مرسومی نیست که آدمها به آن دلبسته باشند و حال خوب و بدشان به آن وابسته باشد. سینما، کافیشاپ، مهمانی، باشگاه و سفر قابل درک است اما کسی از راه رفتن، از این توقعها ندارد. مگر کسی که توی پرسهزنیهای شبانه، سکوت شهر را شنیده، صبحهای زود، کوچه پسکوچهها را کشف و عصرها، لذت تخیل را تجربه کردهباشد؛ تخیلِ قصه آدمهای عجولی که حواسشان به چشمهای کنجکاو او نیست. از آنجایی که این طبقهبندی، کاملا حسی و شخصی است و دنبال صادرکردن حکم کلی نیستم، باخیال راحت میگویم که بهنظر من پیادهها خودشان را بهتر میشناسند. آنها از مواجهه با خودشان و تنهاشدن با فکرها و ترسها و غصههایشان، هراسی ندارند. پرونده امروز، ابراز ارادتی است به پیادهرویِ محبوب که اتفاقا در فصل پاییز، بیشتر میچسبد.
فلسفه درباره پیادهروی چه نظری دارد؟
راه رفتن؛ تعویق سقوط
ارسطو که معرف حضورتان هست؟ از غولهای فلسفه یونان باستان که اسم و رسم اش درکنار سقراط و افلاطون، مساوی است با اساس فلسفه. جناب فیلسوف، عادت داشتهاست موقع تدریس فلسفه قدم بزند و بههمین دلیل اسم مکتب اش را گذاشتهاند «مشاء» و به پیروانش میگویند «مشائیون»؛ یعنی راهروندگان، چون باز همان طور که مستحضرید واژه عربی «مشی» بهمعنی راهرفتن است. درباره وجه تسمیه فلسفه مشاء تفاسیر دیگری هم گفته شدهاست اما سر این یکی، توافق بیشتری وجود دارد. خب برداشتتان از این قضیه چیست؟ اگر فکر میکنید من این نکات را کنار هم گذاشتهام تا از پیادهها دفاع کنم، باید بدانید نشریه آلمانیزبان «فلسفه» که بسیار معتبر است، در ویژهنامهای که به راهپیمایی اختصاص داده، درباره ارتباط بین راه رفتن و توانمندی در اندیشیدن نوشتهاست: «تاریخ فلسفه به نوعی با راه رفتن همگام و همراه بودهاست. نیچه میگوید: "تا میشود نباید نشست و به اندیشهای که در هوای آزاد زاده نشده، باور داشت". خود او کتاب «آواره و سایهاش» را تماماً بهجز چندخط، هنگام راه رفتن نوشت. «کورت بایِرتس»، استاد فلسفه دانشگاه مونستِر آلمان، کتاب مفصلی نوشته و در آن به پیوند تنگاتنگ رفتن و اندیشیدن پرداختهاست. او معتقد است که فیلسوفان، پیادهروی و اندیشیدن را جدا از یکدیگر نمیدانند؛ مثلا شوپِنهاور، راه رفتن را «تعویق سقوط» میداند و بر این کار پا میفشارد. درباره «کانت» هم میگویند فقط دوبار در زندگی، پیادهروی روزانهاش را قطع کرد؛ یکبار برای آگاهی از اوضاع انقلاب کبیر فرانسه و بار دیگر برای خواندن کتاب «امیل» ژانژاک روسو. مسیر پیادهروی کانت در زادگاهش، کونیگسبرگ، به افتخار او «کوی فلسفه» نامگذاری شدهاست». فیلسوف دیگری که عضو تیم معتقدان به پیادهروی بهشمار میآید، «هنری دیوید ثورو»ی آمریکایی است. ثورو، فیلسوف آنارشیستی که با مقاله «نافرمانی مدنی»اش روی شخصیتهای بزرگی مثل «گاندی»، «لوتر کینگ» و «تولستوی» تأثیر گذاشته، از پیشگامانِ فلسفه پیادهروی است. او، پیادهروی را نوعی جهادکردن میداند و عادتش به قدم زدن را اینطور توضیح میدهد: «نمیتوانم سلامتی و روحیهام را حفظ کنم مگر آنکه به دور از هرگونه تعاملاتِ دنیوی، دستکم چهارساعت از روز را – که اغلب بیش از این طول میکشد – صرفِ پرسه زدن در جنگل، بیشهزارها و تپهها کنم». به باورِ ثورو، پیادهروی صرفا عملی جسمانی نیست، بلکه تمرینی معنوی، سفری هم به درون و هم در جهان است که به ما اجازه میدهد خودمان را ببینیم، نه آنطور که به چشمِ دیگران میآییم بلکه همانطور که هستیم. به همین دلیل پیادهروی تبدیل به یکی از موضوعات محوری تفکرات و نوشتههای او شد، تاحدی که کسی مثل «والدو امرسونِ» متفکر و فیلسوف را هم متوجه اهمیت پیادهروی کرد. امرسون که استاد ثورو بود، براساس شیوه زندگی او، باور دارد که «رابطه ذهن و بدن، ظریفتر از آن چیزی است که تصور میکردیم» و درباره شاگردش میگوید: «طولِ پیادهرویهای او هماندازه نوشتههایش بودند. اگر در خانه مینشست و در را به روی خودش میبست، هرگز حتی یک کلمه هم نمینوشت».
چه رابطه ای بین مبارزات مدنی و پیادهروی وجود دارد؟
گامهای معترض
آنچه تا الان درباره پیادهروی خواندید، با تصویر رایج این عمل همخوان بود؛ قدم زدن برای رسیدن به یک هدف ذهنیِ انفرادی. ذاتِ این عمل، بین همه آدمها مشترک است و فیلسوفها و نویسندهها همان بهرهای را از آن میبرند که من و شما. پیادهروی اما میتواند به فرمهای دیگری هم دربیاید؛ سالهاست در هرجای دنیا وقتی بیعدالتی و تبعیض از حدی فراتر میرود راهپیمایی، اولین راهِ اعتراض و مبارزه بدون خشونت بهشمار میرود. در بخش پیادهروی و فلسفه، به تأثیرگذاری ثورو روی گاندی اشاره کردم. توضیح مفصلترش را اینجا به نقل از وبسایت «فلسفیدن» بخوانید: ماهاتما گاندی، با الهام از آموزههای ثورو، یک روش نافرمانی مدنی بیخشونت ابداع کرد به نامِ «ساتیاگراها»؛ فلسفهای که درنهایت منجر به استقلالِ هند در سال 1947 شد. ساتیاگراها که در لغت به معنای «پافشاری بر حقیقت» است، فرد را به پرورش خود دعوت میکند تا برای شرکت در اقدامات گروهیِ منظم آماده شود و همراهِ دیگران در اعتراضاتِ صلحآمیز در مقیاسی عظیم شرکت کند. گاندی اما درباره نافرمانی مدنی و مفهوم ساتیاگراها فقط حرف نمیزد، بلکه خودش هم به آن عمل میکرد. او در سال 1930، اجتماع بزرگ معروف به «راهپیمایی نمک» را در اعتراض به حق انحصاری انگلستان در تصفیه و فروش نمک، رهبری کرد. ماجرای این راهپیمایی 25روزه و 480کیلومتری این است که حکومت انگلیسی هند، بر هر 40کیلوگرم نمک طعام یک روپیه مالیات درنظر گرفتهبود و این وضعیت در هند سابقه نداشت. گاندی، پیشاپیشِ هزاران تن از هندیهای پیاده عازم ساحل دریا شد تا بهجای خریدن نمکِ مالیاتدار، از دریا نمک جمعآوری کنند. گرچه پلیس، بسیاری از معترضها (بیش از 80هزار نفر، از جمله پسر گاندی) را دستگیر کرد اما این پیادهرویِ اعتراضی که مردم سر راه به آن میپیوستند، به بیدار شدن ناسیونالیسم هندی از خواب طولانیاش، کمک بزرگی کرد. نافرمانی مدنی هندی، بعدها الگوی خیلیها شد. در دهه 1950 و 1960، صدهاهزار آمریکایی در طول جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان، با شرکت در راهپیماییهای صلحآمیز برای آزادی مبارزه کردند. تاریخ، از این راهپیماییهای سرنوشتساز کم ندارد. خب، چه فکر میکنید؟ انگار کارهای زیادی از پیاده ها برمیآید.
پیادهروی به آفرینش گران ادبی چه کمکی میکند؟
پرسهزنی برای نوشتن
اهالی ادبیات، به تنبلی شناخته میشوند. راه دور نمیرویم؛ همین خود شما، چه تصوری از شاعرها و نویسندهها دارید؟ آنها توی تصویر ذهنیتان، احتمالا تنپرورهای همیشه لمیدهای نیستند که نای تکان خوردن ندارند؟ خب شاید بعضیهایشان تنبل باشند اما تعداد دستبهقلمهای فعال هم کم نبوده و نیست. «احمد اخوت»، داستاننویس و منتقد، در مطلبی با عنوان «نوشتن در راه» از نویسندگانی که پیادهروی را بهعنوان فنی برای ذهنورزی بهکار میگرفتهاند فهرستی تهیه کرده است؛ مثل «ویلیام وردزورث»، طلایهدار جنبش رمانتیک در ادبیات انگلستان که یک نویسنده و ناقد پرحوصله وقت گذاشته و حساب کرده و فهمیده جناب ویلیام در طول عمرش 180هزار مایل یعنی 289هزار کیلومتر، راه رفتهاست. او راه میرفت، شعرهایش را در ذهن اش مینوشت و اسم آنها را «Walk Poem» یا «قدمشعر» گذاشت. وردزورث، ذهنینویسی شعر را از راهرفتن جدا نمیدانست و معتقد بود این دو از یکدیگر جداییناپذیرند. همانطور که در شعر وزن وجود دارد، راهرفتن هم دارای ضربآهنگ و ریتم مخصوص به خود است. او هنگام پیادهروی با ضربآهنگ گامهایش بهاصطلاح کوک میشد و شعرهایش را در ذهن اش مینوشت و مدتی بعد آنها را روی کاغذ میآورد. وردزورث معتقد بود نباید اشعارش را بلافاصله در دفتر شعرهایش بنویسد، بلکه باید اجازه بدهد مدتی در ذهن اش پخته شوند. شاعر بزرگ انگلیسی برای نوشتن شعرهایش به پیادهروی نیاز داشت. نویسنده هموطنِ وردزورث، «چارلز دیکنز» را هم که حتما میشناسید اما بعید است بدانید او هم از عاشقان پیادهروی بوده است. دیکنز، از صبح تا بعدازظهر مینوشته و عصرها، گاهی هم نیمهشبها در خیابانهای لندن پرسه میزده است. پرسهزدن -کلمهای که خود دیکنز در اینباره بهکاربرده- باعث نمیشود پیادهرویهای او را کاری بیهوده و صرفا برای وقتگذرانی بدانیم. او در مقالهای که درباره پیادهرویهای شبانهاش نوشته، دستاوردهایش از این کار را فهرست کردهاست؛ چیزهایی که در کار نوشتن بسیار به کمک اش آمده، مثل آشنایی با زندگی بیخانمانها. غیر از اینها، پیادهروی برای دیکنز نوعی مسکن بود. چون فشار نویسندگی و پشتمیزنشینی و بیتحرکی را از بین میبُرد. خودش گفتهاست: «اگر این راهپیماییهای طولانی و دور از خانه نبود از فشار روانیِ یکجانشینی و نداشتن تحرک منفجر میشدم». اگر قبول کنیم که دویدن شکل دیگری از راه رفتن است، میتوانیم اجازه بدهیم «هاروکی موراکامی» هم در باشگاه هواداران پیادهروی، عضو شود. موراکامیِ ژاپنی که چندسالی است طرفداران ایرانی پروپاقرص پیدا کرده، روزی 10کیلومتر میدود. او که اوایل برای خلاصی از عادت سیگارکشیدن و وضعیت بد جسمانیاش به دویدن روی آوردهبود، حالا برای کارش فلسفهای دارد؛ «گاهی روزها هوا خیلی گرم یا خیلی سرد یا کاملا ابری است ولی من از عادت روزانهام دست نمیکشم. میدانم اگر یک روز ندوم روز بعد هم نخواهمدوید. طبیعت بشر به گونهای است که از پذیرش بارهای اضافه و غیرضروری سر باز میزند. نوشتن هم همین حالت را دارد. من هر روز مینویسم تا ذهن ام عادت کار را از دست ندهد و روزبهروز بتوانم عیار ادبیام را بالاتر ببرم».
چرا پیادهروی مهم است؟
مصائب عابر پیاده بودن
خب طبق قاعدهای که حرفش بود، شما یا پیاده هستید یا سواره. اگر پیاده باشید که لابد با خواندن این پرونده، کلی با خودتان حال کردید و به اطلاعاتتان اضافه شد و بهوقت اش دربرابرِ سوال «پیادهروی میکنی؟ خب که چی؟»، پاسخ درخوری در آستین خواهید داشت. اگر سواره باشید، هم ممکن است دلایلتان برای پیادهروی نکردن همچنان به قوت خودش باقی ماندهباشد و هم ممکن است تحت تأثیر قصهها و ماجراهای ما بدتان نیاید برای مدتی پیاده بودن را امتحان کنید. کاری هم ندارد، خرجش یک جفت کفش کتانی است. فقط باید آمادگی مواجهه با موتوریهای زبروزرنگی را داشتهباشید که بیهوا و بوقزنان و هوکِشان(!) توی پیادهرو سبز میشوند. داربستِ ساختمانهای درحال ساخت و در دست تعمیر و زبالههایشان هم تصاویر آشنایی هستند که از این به بعد زیاد با آنها برخورد خواهیدکرد. اگر سوسول نباشید، جان سالم بهدربردن از آن ها کار سختی نیست. فوقش مجبور میشوید بین افتادن سنگ روی سرتان و برقزدگی چشمتان با دستگاه جوش و رفتن زیر ماشین، یکی را انتخاب کنید. پیادهروی تاریک، پیادهروی کندهکاریشده، پیادهرویی که پارکینگ و درواقع ملک مطلق کسبه محل است و این تازگیها پیادهروهایی که کافهها و آبمیوهفروشیها بیتوجه به عرض آن و موقعیت منطقه در آن صندلی چیدهاند، موانعی هستند که باید پریدن و جهیدن از آنها را یاد بگیرید. اینها را نگفتم تا ناامیدتان کنم، فقط خواستم حواس شما و توجه کسانی را که مسئولیتی برعهدهشان هست، بهسختیهای پیادهبودن جلب کنم. پیادهروی جدا از فایدههای فردی، منفعتهای جمعی هم دارد. شهرها برای بالابردن کیفیت زیست محیطی از طریق کاهش سوخت فسیلی، بهبود سلامت جسمی و روانی مردم، افزایش روابط اجتماعی بین شهروندان و کمک به انسانیکردن محیطهای شهری، به پیادهرو و عابر پیاده نیاز دارند. اهمیت این نکته را بعضی کشورها بهخوبی درک کردهاند؛ ایجاد «فضاهای پیادهمدار» در این کشورها، پاسخی است به نیاز شهرها و آدمها به پیادهروی و کاهش تسلط خودرو بر انسان.
با چند شهر پیاده مدار دنیا آشنا شوید
بوستون | ماساچوست؛ در زمره یکی از پیادهمدارترین شهرها قرار دارد. «مسیر آزادی» یا «Freedom Trail» به طول چهارکیلومتر، یک فضای عالی پیادهروی و از جاذبههای این شهر است. مسیر آزادی، از 16 مکان تاریخی عبور و فرد را بهسمت نقاط مهم تاریخی بوستون هدایت میکند. محله «بیکنهیل» که در عکس میبینید هم مکان شاخصی برای قدم زدن است.
ونکوور | کانادا؛ گرچه شهری متراکم و فشرده است اما شبکه وسیع حملونقل عمومی و سامانه جامعی برای عابران و دوچرخهسوارها دارد. پیادهروی در این شهر از تفرجگاه ساحلی شروع میشود، به جزیره میرسد و در طول مسیر از بازارها، مغازهها و کافهها هم بینصیب نیست.
بارسلونا | اسپانیا؛ «رامبلا» یک تفرجگاه پیادهمدار گسترده با ردیفهایی از درخت است که در قلب «بارسلونا» جای دارد. در این تفرجگاه، مغازهها، نوازندگان خیابان، دستفروشان و رستورانها محیط مناسبی را برای قدم زدن بهوجود آوردهاند. این پیادهراه از بندر بارسلونا شروع میشود و تا میدان مرکزی شهر ادامه مییابد.
لندن | انگلستان؛ با شبکه وسیعی از پارکها، جاذبههای تاریخی و جلوههای طبیعی، رویایی برای دوستداران پیادهروی است. لندن، مجموعهای از محلههای جالب است که فرصتهای زیادی برای پیادهروی به ارمغان میآورد؛ از جمله مسیر سبز «جوبیلی» بهطول بیش از سه کیلومتر که به ونیز کوچک معروف شدهاست و بخشی از آن، در عکس دیده میشود.
منابع: انسانشناسی و فرهنگ، مرکز مطالعات ژاپن، دویچهوله، دنیای اقتصاد، رویدادهای معماری