شعر طنز
تعداد بازدید : 51
زرویی در حلقه رندان
سحر بهجو | شاعر و طنزپرداز
شنیدم چو طناز شاعر بمیرد
به لبخند و شادی وافر بمیرد
بلرزانده مسئول را شعرهایش
زمین لرزه شد هشت ریشتر بمیرد
به زور قوافی بخوانید کسره
«آمیز ممتقی» و «چغندِر» بمیرد
شنیده که در آن طرف سوژه داغ است
براند سریعا... شوماخر بمیرد
چنان از نک و نال پیری گریزد
که ترجیح داده «تین ای جر» بمیرد
چنان قبض کرده ست ارواح مسئول
که این کاره بوده ست و ماهر بمیرد
اگرچه خودش عالمی درد دارد
سبکبار و آسوده خاطر بمیرد
غریب است طناز در سرزمینش
به خاکش به حکم مهاجر بمیرد
شنیدم چنین شاعری گر بمیرد
یقین هم تراز مفاخر بمیرد