با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
محمدعلی بهمنی
***
ای مهربان تر از من
با من
در دست های تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
حمید مصدق
***
دلگیرم از تقدیر و دستم بند جایی نیست
لعنت به آغازی که آن را انتهایی نیست
سقراطم و شاگردهایم دشمنم هستند
این درد را جز شوکران نوشی دوایی نیست
دست گدایی پیش هرکس بردم، الا او
ما را قنوتی هست، اما "ربنایی" نیست
دنیا به جز غربت چه دارد؟ هیچ بعد از هیچ
در دوستانت هم بگردی آشنایی نیست
چشم تماشای شکوهت را ندارد دهر
آن روز کفشات می دهد دنیا که پایی نیست
نجار پیری هستم و این آخر عمری
حالا که محتاج عصا هستم... عصایی نیست
حسین زحمتکش
***
دلم گرفته
درست مثل لک لک
که بالهایش را
برای کوچ امتحان میکند...
گروس عبدالملکیان
***
در نبودت،
خوب خیاطی شدم
صبح تا شب
چشم میدوزم به در!
فرامرز عرب عامری
***
بیحوصله پر بهانه برمیگردد
شبها که به آشیانه برمیگردد
تنهاتر و زخم خوردهتر از هر روز
تنهایی من به خانه برمی گردد
جلیل صفربیگی