ملاقات با شریعتی، اخوان ثالث و جلال آلاحمد در خیابان ارگ
محل دورهمیهای جمعی از مشهورترین اندیشمندان، نویسندگان و شاعران ایران در کجای مشهد بود؟
جواد نوائیان رودسری – وقتی در حاشیه خیابان قدیمی ارگ مشهد قدم میزنیم و از دیدن ردپای گذشتهای نهچندان دور بر صفحه پُر زرق و برق دوران خودمان لذت میبریم، باورش سخت است که بدانیم این خیابان، روزگاری، محل آمد و شد افرادی بودهاست که در همان دوران یا مدتی پس از آن، برای خودشان وزنهای بودهاند در اندیشه و ادبیات. خیابان ارگ، نخستین خیابان مدرن مشهد، اوایل دهه 1330 و در کوران مبارزات ملیشدن صنعت نفت، میزبان کافهای شد که خیلی زود، بسیاری از جوانان پرشور مشهدی سر از آن درآوردند؛ قهوهخانهای که صاحب مهربانش، خود اهل شعر بود و جوانان شاعر و نویسنده را قدر میدانست. برای آنهایی که تاریخ معاصر مشهد را مرور میکنند، نام «داشآقا» و قهوهخانهاش معروف است و بینیاز از توضیح. اما امروز میخواهم برای کسانی که درباره این مکان مهم و تأثیرگذار در تاریخ مشهد نمیدانند یا کم میدانند، روایت کافه مشهور خیابان ارگ را نقل کنم تا بدانند که اگر تهرانیها و پایتختنشینان، به «کافه نادری» و پاتوق تاریخی روشنفکرانش مینازند، مشهدیها هم با «داشآقا»، کم از آنها ندارند؛ قهوهخانهای که هرچند امروز دیگر وجود خارجی ندارد، اما در روزگار خود میزبان افرادی مانند دکتر علی شریعتی، مهدی اخوانثالث، استاد محمدرضا شفیعیکدکنی، احمد کمالپور، غلامرضا شکوهی، استاد محمدرضا حکیمی، محمد قهرمان، فریدون مژده، قدسی، فخرالدین حجازی و جلال آلاحمد شد و برای خودش تاریخی ساخت به وسعت اندیشه و شعر این آدمها.
آغاز داشآقا
کافه «داشآقا» در خیابان ارگ، کوچه سینما ایران قرار داشت؛ جای خیلی دنجی بود و یکی از دلایل سهگانه هجوم روشنفکران و شاعران به این قهوهخانه، همین دنجبودن آن محسوب میشد؛ دو دلیل دیگر را «ارزان» و «پناهگاه»بودنش گفتهاند؛ اما به ادعای پرویز خرسند، نخستین جاذبه کافه داشآقا همان ارزان بودنش بود! همهجا یک لیوان چای پنج ریال بود و در داشآقا دو ریال! دنج و پناهگاهبودن را شاید میشد در کافههای دیگر، مثل کافه «اتحاد» در انتهای باغ ملی یا کافه «چمن» در خیابان ارگ هم پیدا کرد؛ اما ارزانی فقط برند اختصاصی داشآقا بود و برای دانشجو و روشنفکری که همیشه تهِ جیبش شپش پُشتک و وارو میزد، چه جایی بهتر از آنجا! صاحب کافه سیدعلیاکبر تبریزیان نام داشت که به دلیل هیبت و زور زیادش، به «داشآقا» مشهور شد و این، علت نامگذاری کافه معروف شهر مشهد در دهه 1330 بود. او در سال 1290ش، همراه با خانوادهاش از تبریز به مشهد کوچ کرد و در ابتدای جوانی، مدتها کارگر کافه «علی طبسی»، در ابتدای پایین خیابان بود. بعد از مدتی، با سرمایه پدر و همکاری برادرش، مقابل باغ نادری کافه مستقلی راه انداخت که زیاد برایش آمد نداشت؛ جنگ جهانی دوم شروع شد و تبریزیان بهناچار راه تهران پیش گرفت و مدتی در کارخانه قند کهریزک کارگری کرد. او اوایل دهه 1330 به مشهد بازگشت و کافهاش را در تیمچه «نصیرالملک»، واقع در خیابان ارگ بهراه انداخت و خیلی زود به دلیل راه آمدن با مشتریان و ارزان بودن خدماتش، مورد توجه دانشجویان، نویسندگان، شاعران و روشنفکرانی قرار گرفت که یا مشهدی بودند یا به مشهد سفر میکردند.
بحثهایی که گُل میانداخت
آغاز به کار کافه در بحبوحه ماجرای ملیشدن صنعت نفت، خودش بهانه درگرفتن بحثهای داغ سیاسی در کافه داشآقا بود. طرفداران دکتر مصدق و نهضت ملی در کافه جمع میشدند و گاه بحثهایشان آنقدر گُل میانداخت که پاسی از شب میگذشت و کافه همچنان باز بود. دکتر علی شریعتی که در آن ایام، هنوز دیپلم ادبی داشت و پایش به دانشگاه نرسیده بود، با دوستان خودش به «داشآقا» میآمد و در بحثها شرکت میکرد. شاعران نوگرا هم بودند؛ مهدی اخوانثالث هر روز سری به کافه میزد؛ حتی برخی معتقدند شعر «آخر شاهنامه» را، او با الهام از فضای کافه داشآقا و البته شاهنامهخوانی «صادق علیشاهی»، نقّال فقید مشهدی که در قهوهخانههای شهر، بساط نقالی پهن میکرد و شاید، گاه به گاه گذرش به «داشآقا» هم میافتاد، سرودهاست. انگار داشآقا هم با این رویکرد جوانان همراهی داشت. خود او هم زیاد مُسِن نبود؛ 45 سال تازه اول چلچلی و جوانی است!
جدال ادبی داشآقایی!
کافه داشآقا پاتوق محمد قهرمان، شاعر مشهور مشهدی هم بود؛ او میآمد و فریدون مژده با احمد کمالپور و قدسی و آنوقت، با رسیدن جعفر محدث، بازار شعرخوانی و نقد ادبی گرم میشد و دار و دسته دکتر شریعتی هم شیرجه میزدند وسط بحثی که گاهی با داد و قال ادامه مییافت و شفیعیکدکنی، جوان محجوب شهرستانی آن روزها، در گوشهای به نظاره مینشست و لبخند میزد. استاد محمدرضا شفیعیکدکنی، بعدها کافه داشآقا را «پاتوق درجه اول ادبی شهر مشهد» خواند و از آن روزهای خوب شعر و شاعری، حکایتها داشت. نام جعفر محدث را آوردم و حیفم میآید که نگویم او همان کسی است که به خواهش ناصر تقوایی در فیلم معروف «ناخدا خورشید»، نقش «خواجه ماجد» را بازی کرد؛ محدث در کودکی فلج اطفال گرفته بود و به همین دلیل، با ویلچر به کافه داشآقا رفت و آمد میکرد. واقعاً چه تفاوتی داشته دنیای جوانی آن روزگار با دوران جوانی ما که سرمان یکسره در موبایل و تبلت است و از هر چه معاشرت، گریزانیم!
بزرگان هم میآمدند
داشآقا کافه خبرنگاران و روزنامهنگاران مشهدی هم بود؛ خودِ دکتر شریعتی که از اوایل سال 1333ش در روزنامه خراسان مشغول به کار شدهبود، یکی از همین روزنامهنگاران محسوب میشد؛ فریدون صلاحی هم با شریعتی میآمد؛ نمایشنامهنویس جوان آن روزها که همراه با شریعتی در روزنامه خراسان و دیگر نشریات شهر، مطالبی را چاپ میکرد. کافه سیدعلیاکبر تبریزیان یا همان داشآقای خودمان، محل پذیرایی از بزرگان هم بود؛ مثلاً جلال آلاحمد، طی چند باری که به مشهد سفر کرد، با دوستان و علاقهمندانش در «داشآقا» وعده گرفت یا استاد محمدرضا حکیمی گاهی به دعوت علاقهمندانش به کافه میآمد تا درباره مباحث مختلف حرف بزنند و گفتوگو کنند. بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332، اوضاع کمی ناجور شد؛ صحبتکردن درباره گذشته و مبارزه با اختناق و استعمار، گران تمام میشد؛ خیلیها فکر میکردند که دیگر کار داشآقا تمام است و پاتوق، بیپاتوق! اما تبریزیان اصلاً به این مسائل اهمیتی نمیداد. حتی با شناختی که از مشتریان داشت، به قدیمیها میفهماند که غریبهای در جمعیت است و گاه که از ساواکیبودن فردی اطلاع پیدا میکرد، جوری به همه این قضیه را میفهماند. کافه داشآقا اوایل دهه 1350 تعطیل شد، دلیلش را نمیدانم، اما شاید جای دنج و ارزانی که او برای فکرکردن جوانان به وجود آورد، خیلی به مذاق رژیم خوش نمیآمد؛ داشآقا در سال 1363ش درگذشت. بد نیست در اینجا از زندهیاد رضا افضلی، شاعر فقید شهر مشهد نیز یادی کنیم که عمری برای احیای کافه داشآقا در عرصه شعر کوشید؛ افضلی، تیرماه سال گذشته بدرود حیات گفت.