به بهانه نمایش تعدادی از نقاشی های ناصرالدین شاه برای نخستین بار در کاخ گلستان
تعداد بازدید : 93
دورهمی دشنه و قلم مو در پنجه« قبله عالم»
آیا شاه قاجار در تابلوی «طایفه اجنه در شب شنبه» سراغ سبک «سوررئالیسم» رفته است؟
جواد نوائیان رودسری – دوره سلطنت ناصرالدینشاه، با وجود همه رویدادهای اسفبار، دورهای تأثیرگذار بود؛ دورهای که در آن تغییرات عمدهای در عرصههای مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به وجود آمد. عصر طولانی ناصری، عصری است که در آن ایرانیان به تدریج با مظاهر تمدن غرب آشنا شدند و به آن واکنش نشان دادند؛ در کنار این تأثیرگذاری و نیز، مرور وقایع مهم آن که طی نیمقرن به وقوع پیوست، مطالعه بر روی شخصیت ناصرالدینشاه نیز، خالی از لطف نیست. اگر چه ، شناخت عمومی او را در کسوت شخصیتی خائن، کمتوان و بیعرضه در اداره امور مملکت نشان می دهد اما وی خالی از استعداد نبوده است. به زعم برخی از مورخان، ناصرالدینشاه از نوعی زیرکی در اداره امور برخورداربود که برای اعمال آن ، تنها خواست خود و میل وافرش به بقای سلطنت را لحاظ میکرد؛ به دیگر سخن او حاضر بود هر چیزی را فدا کند، به شرط آنکه قبله عالم بماند و تا آخر عمر ماند! اما زندگی خصوصی چهارمین شاه قاجار، از منظر اتفاقات و ویژگیهای گوناگونش، بسیار جذابتر از زندگی سیاسی اوست.علاوه بر زندگی خصوصی ناصرالدینشاه، که مملو از وقایع حرمسرا و ماجراهای عاشقانه در کنار بی رحمی و خونریزی است؛ شاه قاجار استعدادهایی هم داشت که گاه در تقویت و بروز آنها تردید نمیکرد. یکی از این استعدادها، نقاشی بود که البته با انگیزه هایی همچون فخر فروشی ممزوج شده بود.این تفاخرها البته باعث شد در دوران پنجاه ساله حکومت ناصری، طیف قوی و تأثیرگذاری از استادان نقاشی در ایران پدید آیند. بهتازگی و با همت مجموعه کاخ موزه گلستان نیز ، تعدادی از نقاشیها و طراحیهای ناصرالدینشاه، به صورت مجازی، در معرض دید عموم قرار گرفتهاست. این اقدام را باید برای شناخت بهتر چهارمین شاه قاجار و نیز، بررسی تحولات فرهنگی و هنری دوران حکومت وی، فرصتی مغتنم بدانیم.به عبارت دیگر ، این آثار نشان می دهد که اگر شاه بی کفایت و در عین حال مستبد قاجار در یک دست، قلم نقاشی داشته است، در دست دیگرش همواره دشنه ای بوده و با نهایت بی رحمی بر مردم ستم دیده حکم می رانده و هر آزادی خواه منتقدی را از دم تیغ می گذرانده است.
مشق نقاشی از دوران طفولیت
ناصرالدینشاه از کودکی به نقاشی و طراحی علاقهمند بود. معیرالممالک در خاطرات خود نقل میکند که شاه قاجار از 10 سالگی به صورت جدی به نقاشی رو آورد و سعی کرد از استادان اطرافش برای بهبود کار خود استفاده کند. احتمالاً به همین دلیل بود که وقتی در 16 سالگی به تخت سلطنت نشست، امیرکبیر در «مجمعالصنایع» بازار تهران که برای فعالیت هنرمندان رستههای مختلف فنی و هنری راهاندازی شدهبود، حجرهای را به ابوالحسنخان غفاری کاشانی، استاد چیرهدست نقاشی و دانشآموخته مراکز هنری ایتالیا اختصاص داد. ابوالحسنخان که بعدها لقب صنیعالملک را از ناصرالدینشاه دریافت کرد، عموی کمالالملک، نقاش نابغه دوره قاجار بود. ناصرالدینشاه به صنیعالملک علاقه وافر داشت و از او هنر نقاشی میآموخت. سیاه مشقی از شاه قاجار در دست است که وی تصویر استاد خود را از پشت سر نقاشی کرده است. ناصرالدینشاه، افزون بر مشغولیت به هنر نقاشی، میکوشید هنرمندان این عرصه را نزدیک خود نگه دارد؛ از میان نامهای مشهوری که به نام نقاشان دربار ناصری شهرت یافتند، میتوان به محمودخان ملکالشعرا، اسماعیلخان جلایر، محمدحسنخان افشار، عبدا...خان معمارباشی، محمداسماعیلخان و کمالالملک اشاره کرد؛ از میان این افراد، توجه شاه قاجار بیشتر به اسماعیلخان جلایر، محمودخان ملکالشعرا و به ویژه، کمالالملک معطوف بود.
پُز دادن به خارجیها!
شاه قاجار، ممارست فراوانی در هنر نقاشی داشت و این باعث ارتقای توانمندی او شده بود؛ آنگونه که حتی برخی خارجیهای متملق هم به آن اعتراف میکردند. یاکوب پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصری، در خاطراتش مینویسد: «خودِ شاه خوب طراحی میکند. لااقل خیلی بهتر از اغلب هنرمندان دیگر ایرانی. وی یک نفر را با سمت نقاشباشی در خدمت دارد که اغلب به وی دستور میدهد شبیه او را بکشد. اما چون حوصله زیاد نشستن و مدل شدن را ندارد، معمولاً آنقدر صبر میکند تا نقاش، کشیدن سبیل او را به اتمام برساند و بعد خود به تنهایی صورت را کامل کند.» روش ناصرالدینشاه در طراحیهای خودش هم همین بود؛ فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران»، به نقل از میرزاحسین صاحباختیار مینویسد: «خودم ایستاده بودم که اعتمادالسلطنه آمد به شاه عرض کرد صورت میرزا تقیخان [امیرکبیر] را میخواهیم در تاریخ سلطنت اعلیحضرت ثبت کنیم و نداریم. شاه گفت: صورت او در نظرم هست. قلم آوردند و خود شاه طرحی تهیه کرد. این طرح مأخذ همان صورتی است که در [کتاب] مراتالبلدان نقش شده است.» در حالی که مملکت در فقر و فلاکت فرو رفته بود اما ناصرالدین شاه دل مشغولی های دیگری داشت. او در سفر هم ولکن نقاشی نبود و حتی سعی میکرد توانمندیاش در این عرصه را به رخ فرنگیها بکشد. در یکی از سفرها و پس از دیدار ماژور تالبوت انگلیسی، نظر ناصرالدینشاه به دختربچه هفتساله او و صورت زیبایش جلب شد. شاه در روزنامه سفرش نوشت: «میخواستیم ناهار بخوریم، طولوزان آمد؛ عرض کرد که ماژور طالبُت(تالبوت)، دوپسر و یک دخترش را آورده است. میخواهد حضور بیاورد، گفتم بیایند، آمدند ... دخترش خودش میگفت چهار سال دارد، امّا به نظر هفتساله میآمد. خیلی دختر ملوس، مقبول، قشنگ و بامزهای بود. موهای زردِ بافته، چشمهای کبود، خیلی شیطان و بامزه و خندهرو بود. بهقدری خوب بود که از این بهتر نمیشود. با او صحبت کردیم. بعد ماژور طالبت کتابی داد و خواهش کرد صورت دختر او را در کتاب بکشم، من هم شروع کردم؛ نیم ساعت طول کشید. ماژور دخترش را نگاه داشته بود که تکان نخورد، با وجود این خیلی تکان میخورد و درست نمیایستاد؛ امّا شبیه و خوب کشیدم، آنها رفتند و ناهار خوردیم.»
نقاش صاحبسبک و صاحبنظر؟!
شاه به تدریج، در اواخر عمر، خودش را در زمینه نقاشی صاحبنظر میدانست. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطراتش گزارش دادهاست که یکبار هنگام بازگشت از دوشانتپه، شاه دستور داد نقاشیهای داخل یک قهوهخانه را پاره کنند؛ چون از نظر فنی ضعیف به نظر میرسید! ناصرالدینشاه به لحاظ سَبْک و موضوع، چندان ثباتی نداشت؛ گاه به پیروی از کمالالملک و عموی وی، مشتاق سبکهای شبیه به «رئالیسم» میشد و گاهی به سراغ اوهام خودش میرفت و طرحی از «طایفه اجنّه در شبِ شنبه» میکشید که شامل موجوداتی نیمه پلنگ است و بیشتر آدم را یاد نقاشان سبک «سوررئالیسم» (فراواقعگرایی) میاندازد؛ سبکی که در دوره ناصری هنوز متولد نشده بود و بعدها، در دهه 1920م، توسط آندره برتون و دوستانش که پیش از آن تفکرات «دادائیستی» داشتند، به وجود آمد. شاه قاجار برای شروع نقاشی، منتظر بوم و قلم و رنگ نمیماند؛ گاهی در حاشیه کتابها یا حتی فرمانهای سلطنتی نقاشی میکشید؛ خیلی مقیّد نبود که آثارش را حفظ کند و آنها را به درباریان میبخشید. معیرالممالک در خاطراتش مینویسد: «روزی شاه در دیوانخانه تفرج مینمود و کمالالملک معروف که به دستور او بعضی پرده میساخت، در گوشهای اشتغال به نقاشی داشت. شاه نزد او آمده، به تماشا ایستاد و چون پرده کوچک سادهای آماده کار در کنار بساط وی دید، هوس نمود که استعداد خویش را بیاموزد و در دم، قلم به دست گرفته، در ظرف یک ساعت دورنمایی فکری(خیالی) از کوه و نهر آب و تک درختی بپرداخت که برای تفنن سلطان، در اندک زمانی خوب بود. پرده مزبور را برای امینالسلطان که هنوز به صدارت نرسیده بود، فرستاد و سالها به دیوار کتابخانه پارکش که اکنون سفارت روس است، آویخته بود.»