- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
این مرد که به جایی پشت دوربین خیره شده و چینهای ابرو و خمیدگی پشتش از اضطراب و نگرانی خبر میدهد، «زبیگنیو رلیگا»ست؛ او و دستیارانش که یکیشان (سمت راست تصویر) از شدت خستگی و فشار در حالت نشسته به خواب رفتهاست، تقریبا یک روز کامل را صرف عمل پیوند قلب بیماری کردهاند که او را روی تخت میبینید. زبیگنیو حالا خیره به دستگاهی که ما نمیبینیم، علایم حیاتی بیمارش را بررسی میکند -و حتی بهاندازه زمانی برای درآوردن دستکشهای خونین اش چشم از آن برنمیدارد- تا بفهمد عمل جراحی 23ساعتهاش چه نتیجهای داشتهاست. عملی که در زمان خودش یعنی در سال 1987 غیرممکن قلمداد میشد اما دکتر زبیگنیو مصمم بود که به بیمارش، «تادیوژ زیتکویتس»، شانسی –هرچند اندک- برای زنده ماندن بدهد. تادیوژ که هیچ پزشک دیگری حاضر نبود عمل پیوند قلب او را برعهده بگیرد، 30سال بعد از ثبت این عکس و هشت سال بعد از درگذشت نجاتدهندهاش، دکتر زبیگنیو، زندگی کرد. در این پرونده با رلیگا زبینگیو افسانهای، زندگی و اقداماتش، آشنا خواهیدشد.
اولین عمل پیوند قلب در لهستانِ بحرانزده
دهه 80 میلادی در لهستان تحت حاکمیت کمونیسم، دهه بحران است. اوضاع سیاسی نابسامان، زندگی مردم در همه زمینهها ازجمله حوزه سلامتی را با مشکل مواجه کردهاست. سیستمهای مراقبت بهداشتی همگانی، ضعیف و ناکارامد است. حتی امکانات سادهای مثل دستکشهای استریل هم موجود نیست و پزشکان بهدلیل کمبودهای شدید، دستکشهای پزشکی یکبارمصرف را چندینبار ضدعفونی و استفاده میکنند. در چنین شرایطی، هر عمل جراحی سادهای به چالش تبدیل میشود چه برسد به عمل پیوند قلب، یعنی همان چیزی که «تادیوژ زیتکویتس»، معلم 60ساله لهستانی به آن نیاز دارد. تادیوژ به هر متخصص قلبی که میشناسد، مراجعه میکند و همه جوابش میکنند، همه بهجز دکتر زبیگنیو رلیگا. تادیوژ در نامهای خطاب به رلیگا مینویسد: «من معلم هستم، قلب مریضی دارم و به کمک نیاز دارم.» نه رلیگا و نه هیچ پزشک دیگری در لهستان پیش از این عمل پیوند قلب انجام ندادهاند. اولین پیوند موفقیتآمیز قلب انسان در جهان، حدود 20سال پیش توسط تیمی از پزشکان آفریقای جنوبی انجام شده و حالا در لهستانِ 1987 که حتی هیچ ماده قانونی درباره عمل پیوند قلب تنظیم نشده، یک نفر قرار است تیغ جراحی بهدست بگیرد. رلیگا پیش از این تنها روی سگها و اجساد تمرین کرده و هیچکدام از همکارانش، تصمیم او را برای انجام این عمل تأیید نمیکنند. البته او و تیمش سه سال پیش دست به عمل جراحی مشابهی زدهاند اما بیمار دو ماه بعد از پیوند از دنیا رفتهاست. اوضاع مساعد نیست اما هیچچیز نمیتواند رلیگا را منصرف کند. او و دستیارانش، عملی را که هیچکس به موفقیت آن باور ندارد، شروع میکنند. 23ساعت بعد تصویری از دکتر رلیگا در حافظه دوربین «جیمز استنفیلد»، عکاس مجله «نشنالجئوگرافیک» ثبت میشود. او حالا ازپس انجام اولین عمل پیوند قلب در لهستان برآمده و هشت سال بعد اولین جراحی خواهدبود که یک دریچه قلب مصنوعی را به انسان پیوند میزند.
تلاش برای ارتقای سطح علمی جامعه پزشکی
در دانشکدههای پزشکی دهه 80، دستیاران جوان، صرفا اجازه دارند کار استادهای باتجربهشان را تماشا کنند اما در کلینیک رلیگا، پزشکان جوان میتوانند به طور مستقل کار کنند تا ورزیده شوند. رلیگا سیستم سلسلهمراتبی رایج در بیمارستانها را تحقیر میکند که در آن رئیس بخش، همهکاره و خداوندگار است و پرستاران، زیردست و مطیع. او از حسادت حرفهای رایج درمیان [بعضی از] پزشکان، مبراست و دلش میخواهد همکاران جوانش در مهارت و چیرهدستی از او پیشی بگیرند. همکارانی که درنهایت صمیمیت او را «پیرمرد»، «دایی زبیچ» و «بابا» صدا میکنند. دایی زبیچ، خلقوخوی خاص خودش را دارد؛ حین انجام عملهای جراحیاش کارهای «لویی آرمسترانگ»، نوازنده جاز مشهور را گوش میکند بهویژه قطعه «What a wonderful world» را که بهفارسی میشود «چه دنیای شگفتانگیزی»! در سختترین لحظات عمل، وقتی زندگی بیمار به مویی بند است، درنهایت خونسردی و تسلط کار میکند، از انجام عملهای سخت و طولانی ابایی ندارد و بدش نمیآید در سیاست هم سرکی بکشد. دکتر رلیگا را در خارج از کشورش با دستاوردهای پزشکیاش میشناسند اما همه در لهستان بهیاد دارند که دایی زبیچ، سال 1993 بهعضویت سنای این کشور درآمد و سال 2001 مجدد انتخاب شد. سال 2005 در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کرد اما از آنجاییکه برای کمپین حمایتی به بودجه زیادی نیاز داشت، از کاندیداتوری انصراف داد و گرچه در رقابت برای نشستن بر صندلی ریاستجمهوری شکست خورد اما احترام و ارادت مردم کشورش را همیشه بههمراه داشت؛ چه در لباس پزشکی و چه در مقام سیاسی. با اینهمه دکتر رلیگا خیلی هم شخصیت آرمانی و دور از حاشیهای نداشت؛ متاسفانه مثل دودکش سیگار میکشید (بله، پزشکان هم مرتکب چنین خطایی میشوند)، مثل ماهی مینوشید و موقع رانندگی، تا جایی که جا داشت، گاز میداد. البته دکتر سرگرمیهای سالمی هم داشت؛ عاشق فوتبال بود و با حیوانات هم میانه خوبی داشت.
کلینیکی برای برگرداندن بیماران قلبی به زندگی
کمی به عقب برگردیم، به دسامبر 1938، یعنی حدود 49سال پیش. در روستایی در 50کیلومتری غرب ورشو در خانه زوج معلمی، پسری بهدنیا میآید بهنام زبیگنیو. او تنها فرزند پدر و مادری تحصیلکرده است و امید میرود که در آینده به جایی برسد اما سالها از پی هم میگذرد و هیچ بارقه هوش و استعدادی در پسرک نمایان نمیشود. زبیگنیو از درس و مدرسه فراری است و ترجیح میدهد وقتش را به شوخی و بازی بگذراند. در سرش آرزوهایی میپروراند مثل فیلسوف شدن و تأمل در کار جهان اما والدین اش، با جدیت زیاد پیگیر درس خوان کردن پسرشان هستند و موفق هم میشوند. زبیگنیو با همه سربههواییاش با نمرات خوب از دبیرستان دانش آموخته و راهی دانشکده پزشکی میشود. در دانشکده، عشقِ پنهان زبیگنیو به پزشکی، خودش را نشان میدهد و سروکله عشق دیگری، دختری بهنام «آنا وایسچوک» هم پیدا میشود. زبیگنیو، کمکم در جامه پزشک جوان متأهل جا میافتد. دوره کارآموزیاش در جراحی را در نیویورک و دیترویت آمریکا میگذراند؛ فرصت فوقالعادهای که طی آن میتواند با امکانات و تجهیزاتی کار کند که در کشور خودش، لهستان، وجود ندارد. دکتر زبیگنیو رلیگا پس از اتمام تحصیلات، به کشورش برمیگردد و در مرکز قلبوعروق ورشو مشغول بهکار میشود. جایی که بیمارانی که پیوند قلب آخرین فرصتشان برای زنده ماندن است، از آن ناامید برمیگردند. دکتر رلیگا تصمیم میگیرد عملهای پیوند قلب را شروع کند اما رئیس بخش جراحی مخالف است؛ روشهای نوآورانه رلیگا بسیار پرخطرند و بیمارستان نمیخواهد زیربار ریسک آنها برود. زبیگنیو بهناچار کلینیکی شخصی راهاندازی میکند و از آن پس عملا همه زمانش را در آن کلینیک میگذراند تا دانش و تجربهاش را غنی کند.
مفید و موثر
تا آخرین روزهای زندگی
برگردیم به آن روز خاص؛ عمل پیوند قلبی که 23ساعت طول کشید. اما دشواری آن عمل تنها در مدت زمان طولانی اش نبود. رلیگا بعدها در مصاحبهای میگوید: «مشکل اصلی این بود که برای انجام عمل به یک قلب نیاز داشتیم و در آن زمان، نه افکار عمومی و نه پزشکان موافق این کار نبودند. مفهوم مرگ مغزی وجود داشت اما پذیرفته نشدهبود و ما باید با این چالش اخلاقی دستوپنجه نرم میکردیم.» چالش این بود: قلب باید در تن بیمار مرگمغزی بماند که ظاهرا هنوز زنده است یا در بدن بیماری که حیاتش به آن وابسته است اما معلوم نیست از زیر عمل جان سالم در ببرد یا خیر؟ باید تصمیم گرفت . رلیگا همین کار را میکند و پایان قصه را میدانید؛ قلب پیوندی، «تادیوژ زیتکویتس» را تا 30سال دیگر سرپا نگه میدارد. دکتر رلیگا به عملی کردن غیرممکنها عادت دارد؛ در جمهوری ورشکسته خلق لهستان که نخ جراحی هم بهزحمت پیدا میشود، یکی از معروفترین کلینیکهای جراحی قلب را تأسیس میکند که در آن مطالعات درباره پیوند اعضا توسعه پیدا میکند و تقریبا نیمی از جراحان قلب لهستان را آموزش میدهد. رلیگا در سال 2007 به سرطان بدخیم ریه مبتلا میشود. او میداند که بیماریاش تا چه اندازه ویرانگر است اما دست از کار نمیکشد. روحیه قویاش را تا پایان عمر حفظ میکند و امیدوار است که کار بزرگش، ساخت یک قلب مصنوعی در آزمایشگاه قلب مصنوعی که بهابتکار او تأسیس شده، تا پیش از مرگ بهسرانجام برسد. زبیگنیو رلیگا در 8 مارس 2009 در 70سالگی از دنیا میرود. مرگش لهستان را تکان میدهد، مراسم تشییع جنازه بهصورت زنده از تلویزیون پخش میشود و درخیل جمعیت دوستدارانش چهره دو نفر قابلتشخیص است؛ «جیمز استنفیلد» که تصویر کار بزرگ او را ماندگار کرد و عکس اش در فهرست 100 عکس مهم تاریخ قرار گرفت و «تادیوژ زیتکویتس» که آن قلب غیرممکن در سینهاش میتپد و حالا 88ساله است. دوستداران زبیگنیو در مراسم تشییع جنازهاش او را با قطعه محبوبش «چه دنیای شگفتانگیزی» بدرقه میکنند.
پیشنهاد فیلم
در ستایش «رلیگا»
اگر ماجرای زندگی دکتر زبیگنیو رلیگا برایتان جالب است، از تماشای فیلم «خدایان» (Bogowie) لذت خواهیدبرد؛ درامی زندگینامهای محصول سال 2014 به کارگردانی «لوکاس پالکوسکی» که قصه رلیگای افسانهای را با جزئیات بیشتری از آنچه در بضاعت این پرونده بود، روایت میکند. تماشای چالشهایی که دکتر زبیگنیو پشتسر میگذارد؛ از بدخواهیها و کارشکنیهای همکاران تا موانعی که دولت کمونیستی لهستان سر راهش میگذارد، هم دیدنی است و هم عبرتآموز، البته برای آنهایی که در فیلمها دنبال ایده و انگیزه میگردند. درواقع میشود خدایان را جزو فیلمهای انگیزشی دانست، از آنهایی که پایان قصه از ابتدا معلوم است و قهرمان ظرفیت این را دارد که منبع الهام تماشاچی شود. درست به همین دلیل لازم نیست نگران این باشید که پایان فیلم را در این پرونده لو دادهایم چون در این نوع فیلمها، سیر قصه است که اهمیت دارد نه آنچه درنهایت اتفاق میافتد. اگر موفقیتهای جشنوارهای فیلم برایتان مهم است، بد نیست بدانید که خدایان در بخشهای مختلف، در مجموع 19 بار برنده جایزه و 9 بار نامزد جایزه شدهاست.
منابع: greatpoles، zmescience.com، krakowpost.com
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
خاطرهانگیزهای باصفای «آیفیلم»
بازپخش سریالهایی چون «آژانس دوستی»، «آینه عبرت»، «تفنگ سرپر» و «خانه سبز»، روزگار خوش دهههای گذشته تلویزیون را به یاد میآورد
مصطفی قاسمیان
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سجادپور- مرد آجیل فروش طی یک جنایت هولناک در مشهد گلوی همسرش را با انگیزه اختلاف مالی برید و سپس خود را تسلیم پلیس کرد.
به گزارش اختصاصی خراسان، عصر روز پنج شنبه گذشته، مرد جوانی وارد کلانتری شفای مشهد شد و از قتل همسرش در منزل مسکونی پرده برداشت. او به افسران دایره تجسس گفت: چند ساعت قبل همسرم را به خاطر اختلافاتی که با یکدیگر داشتیم هدف ضربات چاقو قرار دادم و به قتل رساندم! در پی اظهارات تکان دهنده این مرد جوان، بلافاصله گروهی از نیروهای تجسس با دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) عازم خیابان هدایت 47 شدند تا موضوع را بررسی کنند. از سوی دیگر گروه تجسس کلانتری با هماهنگی قاضی دکتر صادق صفری وارد ساختمانی شدند که روی مغازه آجیل فروشی بنا شده بود. سروان آریایی (رئیس دایره تجسس) با مشاهده جسد خون آلود، بی درنگ اظهارات متهم به قتل را تایید کرد و مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع داد. طولی نکشید که مقام قضایی به همراه گروهی تخصصی از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی، به محل وقوع جنایت رسیدند و بدین ترتیب تحقیقات قضایی در این باره ادامه یافت.
تحقیقات میدانی مقام قضایی بیانگر آن بود که زن جوان در حالی هدف اصابت بیش از 20 ضربه کارد قرار گرفته است که گلوی او نیز به طرز فجیعی بریده شده بود.
گزارش اختصاصی خراسان حاکی است: همزمان با کشف کارد دسته فلزی (آلت قتاله) در داخل سینک ظرف شویی آشپزخانه و بررسی های کارشناسی در صحنه جرم، متهم نیز با دستور قاضی صفری به محل وقوع قتل هدایت شد. کرکره آجیل فروشی بسته بود و کارآگاهان متهم را از در کوچک آهنی که در کنار مغازه قرار داشت وارد ساختمان کردند در انتهای راهرو پس از طی 15 پله به منزل نقلی 35 متری رسیدند که جسد زن 34 ساله کف پذیرایی قرار داشت. خون زیادی روی قالی منزل ریخته بود و عکس خانوادگی این زوج به همراه پسر کوچکشان روی دیوار خودنمایی می کرد.
بررسی های اولیه حاکی از آن بود که «بهاره» حدود 3 ساعت قبل هدف ضربات بی رحمانه کارد قرار گرفته و به قتل رسیده است.
در همین حال برادر متهم که قاتل را قانع کرده بود تا خود را به پلیس تسلیم کند درباره این ماجرا به مقام قضایی گفت: حدود ساعت 16:40 بود که برادرم (حمید) با من تماس گرفت و گفت: «بیا با تو کار دارم!» وقتی نزد او رسیدم ناگهان مقداری آب به صورتم پاشید و گفت: من «بهاره» را کشته ام! خیلی تعجب کرده بودم به همین دلیل آرام آرام تا سر چهارراه رفتیم و بعد از آن که یک بطری آب معدنی خریدم او را ترغیب کردم که خودش را به کلانتری معرفی کند.
برادرم با همسرش از مدتی قبل اختلاف داشت و به تازگی هم آجیل فروشی را به نام همسرش ثبت کرده بود!
بنابر گزارش خراسان، در پی اظهارات برادر متهم به قتل و با اشاره «قاضی صفری»، «حمید» (متهم به قتل) نیز در برابر مقام قضایی ایستاد و درباره چگونگی وقوع این جنایت تکان دهنده گفت: من و همسرم اختلاف دیرینه داشتیم. خانواده او خیلی در زندگی من دخالت می کردند این درحالی بود که شرایط اقتصادی خوبی نداشتیم و من مجبور شدم خودروام را نیز بفروشم!
به گزارش خراسان، متهم این پرونده جنایی پس از تفهیم اتهام از سوی قاضی ویژه قتل عمد مشهد ادامه داد: همه اختلافات ما به خاطر مغازه ای بود که مدتی قبل خریدم و همسرم اصرار داشت که سند آن را به نام او ثبت کنم! به همین دلیل همواره مرا تهدید به طلاق می کرد ولی من همسرم را دوست داشتم . به گونه ای که نمی توانستم حتی یک روز دوری یا قهر او را تحمل کنم!
البته از چند روز قبل که همسرم مرا خیلی اذیت می کرد به او گفته بودم که تو را می کشم! قانون هم مرا قصاص می کند! ولی هیچ برنامه ریزی خاصی برای این جنایت نداشتم.
بعد از ظهر پنج شنبه وقتی همسرم از سرکار به خانه آمد و ناهارش را خورد کنار سفره دراز کشید. پسر 6 ساله ام نیز در خانه مادرزنم بود و من و «بهاره» تنها بودیم. در یک لحظه گلویش را فشار دادم ولی چون سروصدا می کرد با چاقویی که در کنار سفره قرار داشت ضربات متعددی به گلویش زدم و دیگر نفهمیدم چند ضربه هم به نقاط مختلف پیکرش وارد کرده ام.
براساس این گزارش، در حالی که تحقیقات قضایی، تا پاسی از شب ادامه داشت، اولیای دم نیز در کلانتری شفای مشهد حضور یافتند و از داماد قاتل شکایت کردند.
از سوی دیگر با صدور دستوری ویژه قاضی دکتر صفری متهم 40 ساله این پرونده جنایی برای بررسی ابعاد دیگر این جنایت هولناک در اختیار کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گرفت و بدین ترتیب بازجویی های تخصصی توسط سرهنگ نوریان (افسر پرونده) ادامه یافت.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حدود 10سال پیش در انگلیس، نوعی سیب توسرخ تولید شد؛ «Redloves»، سیبی با گوشت و پوست قرمز که گفته میشد دراصل بومی قزاقستان است اما بهدلیل طعم زیادی ترش آن طرفدار چندانی نداشت تا اینکه فردی بهاسم «مارکوس کوبلت» بعد از 20سال تحقیق و آزمونوخطا توانست نوع اصلاحشده این سیب را در انگلیس تولید کند. بعد از آن اروپای مرکزی، استرالیا و چین موفق شدند مجوز تولید آن را کسب کنند و گویا در جمهوریآذربایجان، هلند و آفریقای جنوبی هم پیدا میشود. این سیب منحصربهفرد حالا به میوهای محبوب تبدیل شدهاست که هم در ظرف میوه پیدایش میشود و هم در ظرف سالاد، هم در انواع کیک و دسر بهکار میرود، هم در نوشیدنیها. آنتیاکسیدان (ضدسرطان طبیعی) بالایی دارد، طعم آن ملس و ظاهرش ویژه است و با قیمت بالا در دنیا بهفروش میرسد. بهنظر میرسد این میوه نادر و کمیاب از ایران به سایر نقاط دنیا سفر کرده یا دستکم همزمان با آنها کشت میشدهاست؛ شاهدش باغهای سیبتوسرخ یا «ترشو» در روستاهای سمنان و آذربایجان است. روستای «بکران» واقع در شهرستان «میامی» استان سمنان یکی از معدود پرورشدهندگان سیبسرخ در ایران است؛ در ادامه با دونفر از اهالی این روستا درباره محصول خاص منطقهشان گپ میزنیم.
ترشوی قدیمی به تازگی معروف شدهاست
«حسین رنجبر»، 44ساله ، معلم، عضو سابق شورا و خبرنگار محلی روستاست. آقای رنجبر میگوید با اینکه درخت سیبتوسرخ از زمانهای قدیم در روستایشان بوده اما تازه چندسالی است که موردتوجه قرار گرفته: «آنطور که میگویند حدود 100سال پیش درخت سیبتوسرخ در روستا کاشته میشده اما اهالی چندان روی خوشی به آن نشان نمیدادند. یادم میآید همیشه یک لایه خاک روی این سیبها مینشست تا حدود 15سال پیش که عدهای ازطرف جهاد کشاورزی به بکران آمدند و گفتند ترشو، سیب خاص و نادری است. آنموقع بود که مردم توی خانههایشان سیبتوسرخ کاشتند، به درختهای ترشوی باغشان رسیدگی کردند، عکس و مجسمهای از این درخت در ورودی روستا نصب شد و از شهرهای اطراف، مشتری پیدا کرد.» با اینحال سیبتوسرخ همچنان برای خیلیهایمان ناشناخته است و در بازار هم نمیبینیمش. چرا؟ آقای رنجبر توضیح میدهد: «در روستای ما کلا 70، 80 تا درخت سیب توسرخ بیشتر نیست. از این تعداد شاید حدود 30تا بارده باشد. درست است که در این چندسال استقبال از سیب توسرخ بیشتر شده اما درختی نیست که هرجایی رشد کند. خیلیها دانه آن را کاشتند ولی نگرفت. آن چندتایی هم که به تازگی اضافه شده، بیشتر پاجوش است. درختهای موجود هم بار زیادی ندارند؛ هر درخت شاید حدود 10، 15کیلو سیب بدهد، آن هم خیلی ریز و کوچک.» بکران، روستای کوچکی است با 1280 نفر جمعیت که شغل نیمی از آنها کشاورزی است. آیا سرمایهگذاری روی این میوه منحصربهفرد نمیتواند روی اقتصاد روستا تأثیر مثبت بگذارد؟
اهالی روستا دربند بازار نیستند
رنجبر میگوید: «عمده محصول بکران، یونجه، جو و گندم است. مدتی است که اهالی به پستهکاری هم روی آوردهاند که درآمد خوبی دارد ولی سیب توسرخ هنوز جای خودش را در روستا باز نکردهاست. آنهایی هم که درخت سیبتوسرخ دارند، چندان بهفکر بازار نیستند. در بکران رسم بر این است که صاحبان باغ ها، محصولشان را بین خانواده و قوموخویش پخش میکنند. ازطرف دیگر خیلی از باغ های روستا بهدلیل فوت یا مهاجرت صاحبانشان، خشک و رها شدهاند و ترشو هم جزو این درختهای رهاشده است.» ویژگی بکران چیست که درخت سیب توسرخ در آن بهعمل میآید؟ رنجبر جواب میدهد: «اینجا تابستانها گرموخشک است و زمستانها، معتدل و بدون یخبندان. ظاهرا ترشو که ما آن را بیشتر توی غذا، بهجای سیبزمینی، استفاده میکنیم از این آبوهوا خوشش میآید.»درخت سیب توسرخ آنطور که آقای رنجبر توضیح میدهد نه آب زیادی میخواهد، نه رسیدگی به آن ازنظر آفت و سم پاشی زحمت بیشتری از درختهای دیگر دارد، پس شاید با تبلیغ و آموزش بتواند مثل همنوعش در انگلیس، جای خود را در بازار پیدا کند تا هم مشتریان از منافع غذایی و داروییاش بهره ببرند و هم کشاورزان از کاشت و برداشتش. در ادامه یک کشاورز بکرانی اطلاعات بیشتری درباره این میوه دراختیار ما میگذارد.
دانه ترشو را از بکران به انگلیس بردند
«احمد مرادصالحی» 44ساله است و درباره قدمت درخت سیبتوسرخ مثل آقای رنجبر به شنیدههایش از بزرگترها استناد میکند: «پدربزرگ ما 110سالی عمر کرد، حالا 35سال است از دنیا رفته و آنطور که برای پدرم تعریف کرده از حدود 17، 18سالگی از درخت سیب توسرخ خبر داشته؛ یعنی میتوانیم بگوییم این درخت از حدود 130سال پیش در این منطقه بودهاست. 12-10 سال پیش عدهای از انگلستان آمدند و از باغ ما برگ و دانه و چوب ترشو با خودشان بردند. حالا میگویند سیب توسرخ مال انگلستان است. خب البته قدیمها این سیب توی روستا خیلی به چشم نمیآمد. حتی ممکن بود برای کاشتن درختهای دیگری مثل زردآلو تبر به جانش بزنیم و بیندازیمش اما الان که جهانی شدهاست، مردم دورش را میگیرند و به درختهای خشکشدهاش هم رسیدگی میکنند. راستش از وقتی عکس آن را در اینترنت انداختند، تازه مردم یادشان آمده که به این درخت توجه کنند. اگر شما سیب توسرخ را ندیدهباشید، شاید ندانید که چه میوه خاصی است؛ ریشه درخت قرمز است و میوهاش را که گاز میزنی از لبولوچهات انگار بزاق خونی میچکد. »
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.