اصغر معاذی
برای پرسه زدن تا صبح...شب خیال تو کافی بود
دلم هوای نمردن داشت که حس و حال تو کافی بود
سکوت بود و هوای تو...فرشته ای که نجاتم داد
برای بردنم از این شب...صدای بال تو کافی بود
میان بغض و شکستن ها دلم برای تو می لرزید
که شانه های تو را کم داشت که دستمال تو کافی بود
به جز حرارت دستانت کسی نپرسید از حالم
اگرچه خوبی حالم را فقط سوال تو کافی بود
چقدر باد که می کوبید...چراغ خلوتمان روشن
چقدر برف که می آمد....چقدر شال تو کافی بود
تمام شب که پر از ابرم...تمام شب که نمی بارم
دلم به صورت ماهت قرصکه احتمال تو کافی بود
تو خود هوای غزل بودی...لب تو بست دهانم را
برای نقطه پایانم همیشه خال تو کافی بود
مهدی سهراب رمضانپور
رباعی اول
هر چند شروع داستانت این نیست
لبخند بزن اگر نشانت این نیست
ای شاخه پر شکوفه ام خشک مشو
مزد زحمات باغبانت این نیست
رباعی دوم
دورت قفسی نمی تواند باشد
حتی هوسی نمی تواند باشد
در سینه من که مخزن احساس است
بعد از تو کسی نمی تواند باشد
رباعی سوم
آری، نه نبود نور، ماهی را کشت
نه شوری بی شَعور، ماهی را کشت
با ریشه پیر، کَورسویی می گفت:
تقدیر قنات کور، ماهی را کشت.