![](/Resource/images/titrbullet.png)
کارگاه شعر
تعداد بازدید : 31
سنگ بنایی به نام عاطفه در شعر
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/b52ed25d-d1ba-4ea3-9b23-bb6338d247c8.jpg)
رنگ آمیز
کارشناس ارشد ادبیات کودک و نوجوان
هر شاعری نگاه ویژه خود را به جهان، زندگی و اتفاقات مختلف پیرامونش دارد. او نیز مانند همه مردم دنیا احساسات و حالات روحی متفاوتی را در دوران زندگیاش تجربه میکند، اما در انعکاس این احساسات به مخاطبانش از تصاویر و دایره واژگانی خاصی استفاده میکند که مخصوص خود اوست و برآمده از احوال درونیاش است. تخیل، وزن و زبان بدون وجود عاطفه شاعرانه نمیتواند شعری را به وجود آورد که قدرت انتقال احساسات شاعر را به مخاطب داشته باشد. این یعنی اگر شاعر تحت تاثیر احساسی قرار نگیرد و عواطفش برانگیخته نشود، شعری خلق نمیشود، بنابراین عامل اصلی پیدایش یک شعر به «عاطفه» برمیگردد. عواطفی مانند غم، شادی، اشتیاق، دلتنگی، عشق و مهر، نوعدوستی، خشم، حسرت، ناکامی، انتظار، نوستالژی (اشتیاق بیشازحد برای بازگشت به وضعیت و دورهای از زندگی که آن را از دستدادهایم یا آن چه خاطرههای گذشته را در وجودمان برمیانگیزد که ترکیبی است از غمی شیرین با حسرت. از دیدار دوباره زادگاهمان یا اشیا و مکانهای قدیمی و... به این احساس میرسیم)
در ادامه چند شعر سپید کوتاه اثر «نگار فرهمند» از اعضای ارشد مرکز تخصصی ادبیات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشهد را میخوانیم. او در این شعرها عواطف و احساسات شاعرانهاش را از پنجره نگاه شخصی خودش بروز داده است. ممکن است هرکدام از ما بهنوعی یک یا چندگونه از این احساسات را که او در شعرش آورده، تجربه کرده باشیم یا نظیرش را در بروز عواطفِ دیگران دیده و حس کرده باشیم؛ مانند عاطفه غم و دلتنگی که در شعر اول هست یا انتظار، حسرت و عشق و مهر که در شعر دوم احساس میشود. عواطف شعر سوم را شما پیدا کنید.
شعر اول:
این اقیانوسهای در چشم
خونهای به جگر
سنگهای بر سینه
تیرهای در گلو
دردهای لایتناهیِ بیصدا
اینهمه مهجوری و مغمومی
برای برگشتنت کافی نیست؟
شعر دوم:
سالهاست درها و پنجرهها را بستهام
تا که هوایت نپرد از سرخانه
و غروبها که میرسد
میترسم خواب نبردم
و برای دیدنت بیدار بمانم
محبوبِ طالبِ وداعِ من!
تو بگو!
چگونه میشود اینهمه نیاز را
از یک قابِ چوبی طلب کرد؟
شعر سوم:
تنها همینجا
در همین سررسیدهای سالهای گذشته
صفحههای رنگ و رو رفته خطخطی
خوابهای گاه و بی گاه
عکسهای قدیمیِ دسته جمعی
تنها در همین شعرها
تو و من
با هم هستیم