به مناسبت روز بزرگداشت سید جمال الدین اسدآبادی
تعداد بازدید : 49
مجاهدت برای بیداری اسلامی،ازاسدآباد تا پاریس
نویسنده : جواد نوائیان رودسری info@khorasannews.com
در هنگامه هجوم استعمار به سرزمین های اسلامی و در بحبوحه گرفتاری مسلمانان در دام پرخطر فقر و جهل، مردی وارد میدان شد که اندیشه ها و مجاهدت هایش، چراغ امید را در دل دلسوختگان روشن و نوید بیداری مسلمانان را در فضای غبار گرفته آن دوران، طنین انداز کرد. سیدجمال الدین اسدآبادی، رادمردی از تبار دین و اندیشه بود که پیش از دیگران، به راز عقب ماندن جهان اسلام و پیش افتادن غرب، در صناعت و مدنیت، پی برد و مبارزه ای بی امان را برای بیداری جهان اسلام آغاز کرد. بی تردید می توان او را آغازگر نهضت بازیابی عظمت مسلمانان نامید؛ عظمتی که در پرتوی تعالیم جهانشمول اسلام شکل می گرفت و یادآور عصر طلایی تمدن اسلامی بود.
استادشهید مرتضی مطهری، در کتاب «بررسی نهضت های اسلامی در صدساله اخیر»، درباره سیدجمال الدین اسدآبادی می نویسد:«او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو کرد، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد ... نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی، هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها ... سید جمال در نتیجه تحرک و پویایی، هم، زمان و جهان خود را شناخت و هم با دردهای کشورهای اسلامی – که داعیه علاج آنها را داشت – دقیقا آشنا شد.»
مایه افتخار اسلام و ایران
سیدجمال الدین حسینی اسدآبادی همدانی، در سال 1217(هـ.ش)، در اسدآباد همدان متولد شد. پدرش «سید صفدر» و مادرش «سکینه بیگم»، دختر مرحوم «میرشرف الدین حسینی قاضی» بود. آثار خاندان اسدآبادی هنوز هم در اسدآباد وجود دارد. او در 5 سالگی، فراگیری علوم دینی را نزد پدر دانشمندش آغاز کرد و مدتی بعد، برای تکمیل درس راهی تهران و قزوین شد. سید به سرعت مقدمات علوم دینی را فراگرفت و با تفسیر قرآن آشنا شد.
او چندی بعد، به نجف اشرف رفت و در آن جا، از محضر علمای بنام عصر، همچون شیخ مرتضی انصاری، در فقه و اصول و ملا حسینقلی درجزینی همدانی، در اخلاق و عرفان، بهره های علمی و معنوی فراوان برد. سید در سال 1232(هـ.ش)، به پیشنهاد شیخ انصاری، عازم هندوستان شد و در آن جا، ضمن آشنایی با علوم جدید، کوشش کرد مردم و به ویژه مسلمانان را علیه استعمار انگلیس بسیج کند و به مبارزه وا دارد. با این حال، او به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسی ها، پس از یک سال ونیم اقامت در آن دیار، مجبور به ترک آن جا شد و به عثمانی رفت.در این کشور نیز جایگاه علمی و توجه سلطان عثمانی به سید، حسادت درباریان را برانگیخت و او را وادار کرد به مصر مهاجرت کند.
سید در مصر توانست یک نهضت فکری ضداستعماری را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام «انجمن مخفی» به وجود آورد. انگلیسی ها که از بیدارگری های سید به شدت بیمناک بودند، او را وادار به ترک مصر کردند. با این حال، شاگرد خاص وی، «محمد عبده»، توانست راه او را در مصر ادامه دهد. با انتشار اندیشه های سیدجمال، مصر به کانون بیداری اسلامی در سال های پایانی قرن نوزدهم میلادی تبدیل شد.
مرزبانی اندیشه اسلامی
سید جمال پس از ترک مصر، مدتی به هندوستان رفت و سپس راهی اروپا شد. او در پاریس، با همکاری «محمد عبده»، دست به انتشار روزنامه «عروة الوثقی» زد و به اتهامات «ارنست رنان» علیه اسلام، پاسخ هایی جانانه داد و از مرزهای اعتقادی مسلمانان دفاع کرد. سید به دعوت ناصرالدین شاه به ایران نیز آمد.
او گمان می کرد، می تواند با نزدیک شدن به شاه، اندیشه های اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما وقتی دریافت شاه، بیش از هر عامل دیگری در بدبختی و عقب ماندگی جامعه ایران نقش دارد، در برابر او ایستاد و به همین دلیل، به شکلی رقت انگیز به عتبات تبعید شد. سید جمال پس از تبعید از ایران، به بصره رفت و از آن جا، نامه ای به آیت ا... العظمی سیدحسن شیرازی نوشت و در آن نامه، ظلم های فراوان شاه به مردم ایران را یادآور شد.برخی معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از سوی میرزای شیرازی، تأثیر فراوانی داشته است.
حضور سید در عراق، طی سال های 1270 تا 1271(هـ.ش)، بر وضعیت فکری و سیاسی شهرهای شیعه نشین عراق و گسترش دعوت به وحدت در جامعه اسلامی تأثیرگذار بود. سید سال های پایانی عمر خود را در عثمانی گذراند و به صورت غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراتور عثمانی قرار داشت.وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه، توسط میرزارضا کرمانی، به اسلامبول رسید، سلطان عثمانی که نسبت به سید جمال بیمناک شده بود، دستور قتل او را صادر کرد. سرانجام روز 19 اسفندماه 1275، سیدجمال الدین اسدآبادی را مسموم کردند و به شهادت رساندند و پیکر او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپردند.
آخرین نامه سیدجمال
سیدجمال الدین اسدآبادی در آخرین روزهای عمر خود در نامه ای به یکی از دوستانش، که ظاهراً آخرین نامه اوست، می نویسد:«دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس، محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات. نه از گرفتاری متألّم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای آزادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کِشته های خود را ندرویدم.
به آرزویی که داشتم، کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش! من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید اندیشه خود را در زمین شوره زار سلطنت، فاسد نمی نمودم.
آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم، فاسد گردید. در این مدت، هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول [در زنجیر] و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام [نابود شدن] صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود.
صفحه روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلک های ایرانیِ من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه رسیده ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت عوام خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید. با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار.»