
ما کودکیم و طاقچه عاشقی بلند
تنها امید، روی غرور ایستادن است
در جبر عشق، داعیه حفظ اختیار
با ظرف یخ کنار تنور ایستادن است
سیدسعید صاحب علم

مرغ در دامم، مرا پروانه پرواز نیست
در گلویم نغمه هست و رخصت آواز نیست
شاهباز آسمان سیرم که در بال و پرم
همت پرواز هست و قدرت پرواز نیست
مهدی سهیلی

در جوابِ راستی با خلق، بُهتان خورده ایم
خنجرِ بسیار از این "لطف فراوان" خورده ایم
کشتیِ در گِل نشسته ایمن از گرداب هاست...
ما که دل کندیم از ساحل، به توفان خورده ایم
حسین زحمتکش

نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوش تر زبوی سنبل آیو
چو شو گیرُم خیالش را در آغوش
سحر از بستُرم بوی گل آیو
باباطاهر

باید امشب چمدانی را
که اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
روبه آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد : سهراب !
کفش هایم کو ؟
سهراب سپهری

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
سعدی

دریا توفانی بشه غریبا آشنا میشن
تموم نا خداها یک شبه با خدا می شن
رفیقاى نیمه راه، زیادى هارت و پورت دارن
چند قدم باهات میان بعدش ازت جدا مى شن
جورابش یه جفت باشه آدم، خیالش راحته
بیشتر از یه جفت باشه همیشه تا به تا مى شن
ناصر فیض

کسی به در کوبید
بلند شد
موهایش را مرتب کرد
در را باز کرد
باد بود
برگشت
آشفته مو
شهاب مقربین