نشست بنویسد قدرت خیال نداشت
پرنده بود ولی روی شانه بال نداشت
سکوت کرد نه این که گلایه مند نبود
گلایه داشت ولی نای قیل و قال نداشت
کشید آینه موی سفید را به رخش
اگر چه بیشتر از بیست و چند سال نداشت
تمام زندگی اش را برای شعر گذاشت
برای زندگی اش لحظه ای مجال نداشت
برای دلخوشیِ اندک و هزار غمش
جواب پس داد و فرصت سوال نداشت
پرنده پر نزد و بال بال زد تا مرگ...
دریغ... حسرت آزادی اش زوال نداشت
حسین صادقی
***
درون خانه دگر عطر نان و ریحان نیست
و رزق و روزی ما بعد تو فراوان نیست
تو رفتی و همه جا بذر مرگ پاشیدند
بهارهای پس از تو کم از زمستان نیست
بدون مهر تو سخت است زنده ماندن من
شبیه شاخه گلی آن زمان که باران نیست
میان آتش هجر تو سوختم اما
دریغ، آخر این شعله ها گلستان نیست
تو پرکشیدی و گفتی به من که پیله تن
برای قامت پروانه غیر زندان نیست
عباس جواهری رفیع
***
رها کنید مرا تا به کار خود برسم
به دردهای دل بیقرار خود برسم
از این حکایت حرمان گلایه ها ببرم
به نزد یار خودم، گر به یار خود برسم
چقدر راه به خورشید مانده ای مهتاب
که من به مشرق شب های تار خود برسم؟
غبار راه تو چشم مرا گرفته، مگر
پی غبار به شهر و دیار خود برسم
سلاح آخرم اشک است شاید این گونه
به قلب لشکر چشم نگار خود برسم
در این زمانه که بازار فتنه ها داغ است
روم به داد دل داغدار خود برسم
سید مهدی حسن زاده
***
باد !
می برد با خود
ذره های وجود مرا
دل نمی بندم به خود
کویر را
امتحان،
صبر است !
الهه درخشان