شعر طنز
تعداد بازدید : 59
دغدغه های کارمندی
سحر بهجو |شاعر و طنزپرداز
می دهد با خستگی ما را سلام
دائما زیر فشار قرض و وام
می شمارد روزها را یک به یک
تا بیاید آن حقوق بی دوام
کیف او از گردنش نازک تر است
می شود ده روزه پولش هم تمام
پشت میزش می نشیند تا غروب
در سرش می پرورد رویای خام
با مدیر ای کاش بودش قوم و خویش
می گرفتش ساده ترفیع مقام
باجناقش می رود تا ترکیه
او نهایت می رود اما خمام
سفره اش هر لحظه کوچک تر شود
نان خشکی می خورد جای طعام
وی شریف و منصف و زحمتکش است
لایق و شایسته هر احترام
مثل شیر مادرش پولش حلال
جیب هایش خالی از مال حرام
تازگی مد شد که «فرزندت کجاست؟»
حق او گم می شود در ازدحام
فیش او با صفرهای اندکی
صفر خوبان از زمین تا پشت بام
او که باشد در چنین اوضاع خیت؟
کارمندی ساده بودش... والسلام!