![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/cdc3266c-efe2-4452-8139-499e584bc8b4.jpg)
ای جنگل بزرگ من! این برگهای زرد
بازیچههای بال و پر بادهای سرد
زیبایی گشاده رخ رازهای تو
خوشرنگی نهفته آوازهای تو
فردا شوند یکسره در برف ناپدید
خسبند زیر چادر یخ بسته سفید
در شاخههای لخت تو زنگولههای تیز
گردند بر سر کفن برف اشک ریز
آهو بسان کودک بی مادر و پدر
تنها گرسنه، کمرو گمراه، در به در
افتند گاه گاه، چو تیر از کمان مرگ
در برف سم و پوزه گذارد برای برگ
این ابرها که روی تو هستند در گذار
مانند کوه و دره و دریای بالدار
با گنجهای زرین از کان آفتاب
در دستهای لاغر تو سیمهای ناب
فردا شوند یکسره چون کیسه سیاه
ریزند همچو مستان در برد و باختگاه
یک روز برفهای تو گردند زیر و رو
یخها شوند آبله رخسار و زشت رو
آهوی بی گناه شود زخمدار و لنگ
با خون خود نویسد در برف سیمرنگ:
از میخهای چکمه مرد تفنگدار
بدرود، جنگل من، خوش باش در بهار
***
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/1e0f0951-4a32-42bb-a3f2-c6fad1ce6c07.jpg)
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود
گل شکفته خداحافظ! اگر چه لحظۀ دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغلپیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود
***
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/657d6dfa-ac7b-4ccf-b18b-0f2a4a7fb564.jpg)
چند سالی است که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازۀ تنهایی من در من نیست
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردی است که در آهن نیست
حس بیقاعدۀ عقل و جنون با من بود
درک این حالِ بههمریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازۀ تنهایی من در من نیست...