- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نوائیان – بعد از ماجرای مصادره مولوی، فارابی، نظامی و چند تن دیگر از مفاخر تمدن ایرانی اسلامی، حالا نوبت به یکی از مشهورترین چهرههای علمی تاریخ جهان، یعنی شیخالرئیس بوعلی سینا رسیده. یکی از شبکههای تلویزیونی ترکیه با کلید زدن تولید سریالی درباره ابنسینا، درصدد مصادره آن برای فرهنگی جعلی است که طی سالهای اخیر، تلاش زیادی برای مستندسازی آن در ترکیه شده. معاون فرهنگی وزیر ارشاد، دیروز و در گفتوگویی با ایرنا به این موضوع اشاره کرد و گفت: تولید محتوای فرهنگی درباره مفاخر جهان متداول، اما تحریف تاریخ نخبگان مذموم است. البته یاسر احمدوند به این مسئله هم پرداخته که تلاش برای معرفی مفاخر فرهنگ ایرانی اسلامی ضروری است و آنچه تا کنون برای معرفی ابنسینا انجام شده، با وجود کیفیت و جذابیت مناسب، کافی به نظر نمیرسد و تلاش برای معرفی این دانشمند بزرگ ایرانی از طریق عرصههای گوناگون هنری، از جمله پویانمایی، ضروری است. صحبتهای آقای احمدوند، هرچند چشمانداز خوبی دارد و شنیدن آن از زبان یکی از مدیران ارشد فرهنگی امیدوارکننده است، اما ماجرای مصادره مفاخر، با اظهار نظرهای صرف و حتی توبیخ و تشرهای رسمی، دردی را دوا نمیکند. اینکه اینبار ترکیه به سراغ کسی آمده که هم ایرانی است و هم مقبره وی در خاک ایران قرار دارد، معنای خوبی ندارد؛ یعنی مفاخر ایرانی، حتی اگر در جغرافیای سیاسی ایران امروز هم مدفون باشند، از شرّ مصادره و مصادرهکنندگان در امان نیستند. نکته جالب اینجاست که هدف مصادره، اینبار دانشمندی است که هیچگاه در قلمرو حکومتهای ترکنژاد قرن چهارم و پنجم هجری نزیسته و همواره در حمایت حکومتهای ایرانینژادی چون سامانیان، زیاریان و آلبویه قرار داشتهاست؛ به دیگر سخن، ترکیه در این هجمه برای مصادره مفاخر، حتی منتظر بهانههای جعلی پیشین هم نمانده. در برابر این رویکرد، تکلیف ما چیست؟ آیا باید بنشینیم و صرفاً به امید ساختن برنامهها و مستندهایی بنشینیم که فقط کاربری داخلی دارید؟ آیا ایرانیها در ایرانی بودن بوعلی شک دارند که باید برای آنها برنامههایی ویژه تدارک ببینیم؟ بگذارید منصف باشیم؛ ما نمیگوییم که ساخت چنین برنامههایی ضروری نیست. فرزندان ما باید مفاخر ملی خودشان را بشناسند و بدانند که اجدادشان، در تاریخ چند هزار ساله و ثبت شده نوعِ بشر، چه جایگاه ویژه و راهبردیای داشتهاند. اما نکته اینجاست که این برنامهها، این تلاشها و این خروجیها، برای آنچه که در هجمه به مفاخر ملی میبینیم، اصولاً کاربرد ندارد. ما برای معرفی مفاخرمان، نیازمند برنامهای پایدار و طولانی مدت برای مخاطب قرار دادن همه دنیا هستیم. باید تمام دیپلماسی فرهنگی ما، تمام نمایندگیهای ما در سازمانهای فرهنگی بینالمللی، تمام رایزنان فرهنگی ما در سراسر دنیا، تمام مستندسازان، فیلمسازان، نویسندگان، پژوهشگران و همه وطندوستانی که قادر هستند با هنر خود، نظر مخاطبان جهانی را به سوی جلب کنند، وارد میدان شوند و مسئولیت دولت، حمایت قاطع و بدون نوبت از آنهاست.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
وقتی حرف از جدایی یک زوج بچهدار میشود یا یکی از آنها، فوت میکند، جمله «تکلیف بچه/بچههاشون چی میشه؟» پرتکرارترین سوالی است که در ذهنها شکل میگیرد. موقعیت و فرضیههای مختلفی مطرحمیشود که میتواند فرزند را نگران کند. خیلی وقتها درباره چالشها و مسائل یک مادرِتنها برای نگهداری فرزند صحبت میشود ولی کمتر شنیدهایم یک پدر مجرد برای بزرگکردن فرزندش با چه مسائل و چالشهایی مواجه است و چطور باید این مسیر را طیکند؟ شاید بگویید چون بیشتر مردها بعد از جدایی یا فوت همسرشان، ازدواج مجدد را انتخاب میکنند یا دلشان به نیروی کمکی مانند مادر یا خواهر گرم است؛ اما پدرانی هم هستند که دنیایشان متفاوت است. آنها پدر مجرد بودن را انتخاب و فرزند خود را به تنهایی بزرگ میکنند. انتخاب سختی است و چالشهای عجیبوغریبی هم دارد اما رفتار جامعه با چنین پدرانی معمولا مثبت است و گاهی حتی بیشتر از کار یک مادر مجرد به چشم میآید. میخواهیم ببینیم در خانوادهای که شامل پدر مجرد و فرزند/فرزندان است چه خبر است و این پدران چه چالشهایی دارند؟ اگر شما هم یک پدر مجرد هستید یا در اطرافیانتان کسی را دارید که این سبک زندگی را انتخاب کردهاست شاید حرفهای روانشناس و دو پدر مجردی که با آنها صحبتکردیم به کارتان بیاید. به هر حال تربیت فرزند برای یک مرد در بیشتر موارد، سختتر از یک زن است و چه بهتر که از آن بیشتر گفته شود. بعضی اسامی را برای رعایت حریم شخصی افراد در این گزارش، تغییر دادهایم.
مثل یک کودک
کنار دخترم زندگیکردم
گفتوگو با یک پدر که مجبور شدهاست دخترش را از یکروزگی بهتنهایی بزرگ کند
آیدا دهه نودی است و پدرش سعید دهه هفتادی. سعید 29ساله و پدری مجرد است که از دختر 6سالهاش بهتنهایی مراقبت میکند. او در یکی از شهرهای شمالی کشور زندگی میکند. آیدا از یکروزگی با پدرش بزرگ شدهاست و این یک تجربه فوقالعاده سخت برای این پدر جوان بوده. البته او در این راه از مادرش هم کمک خواسته چون هیچ تجربهای از بچه و بچهداری نداشتهاست. سعید میگوید روحیه دخترش حساس است و تا وقتی خیالش از آینده او جمعنشود، نمیتواند به ازدواج دوباره، فکر کند. او در یک نمایشگاه خودرو کار میکند و بیشتر روزها دخترش را با خود به سرکار میبردهاست تا از آب و گِل دربیاید.
بزرگترین مسئله نگاه دخترم به همسنوسالهایش بود
چالشهای مراقبت از آیدا، یکی دو تا نبودهاست. سعید درباره روزهای سختی که گذرانده است، میگوید: «یکی از مشکلاتی که خود من را هم خیلی اذیت میکرد وقتی بود که به یک مهمانی میرفتیم یا در جمعی بودیم که دخترم بچههای همسنوسال خودش را در کنار پدر ومادرشان میدید. او رفتار آن بچهها را زیر نظر میگرفت و این موضوع در رفتارش هم خیلی تاثیرمیگذاشت چون من هر کاری هم انجام میدادم قطعا نمیتوانستم جای مادرش را برایش پرکنم. این بزرگترین مسئله من بود و خیلی اذیت میشدم. وقتی دخترم نمیتوانست چیزی را که بقیه بچهها تجربه میکنند، بگذراند حسرت را در نگاهش میدیدم.» بغضش اجازه نمیدهد جمله را به آخر برساند. چندثانیه میگذرد و حرفش را اینطور ادامه میدهد: «همین که در جامعه یک تفاوت کوچک برای ما قائل بشوند، کمک بزرگی است. یک مثال میزنم که من تا آخر عمر نمیتوانم فراموشش کنم. چند روز پیش دخترم را مهدکودک بردم. وقتی دم در رسیدیم، دستم را گرفت و اصرار کرد با او داخل بروم. کفشهایم را درآوردم تا دخترم را همراهی کنم. یکدفعه خانمی با دادوبیداد شروع کرد که ورود آقایان ممنوع است و مگر اینجا جای مردهاست! با این که هیچ برگهای روی در نزده بودند. آن روز تنها کسی که با پدرش به مهد آمده بود، دختر من بود. خیلی سخت و سنگین بود. من با این مسئله کنار میآیم اما روحیه کودکانه دخترم برای هضم و تحمل این موضوع، ضعیفتر از من است. ما چنین مسائلی را در این شش سال همیشه داشتیم.» از سعید میپرسم با احساسات دخترانه آیدا چه برخوردی داشتهاست؟ میگوید: «شاید نتوانید این مسئله را درک کنید که رابطه من و دخترم هیچوقت رابطه پدر و دختری نبودهاست. من با دخترم بچگی کردم؛ حتی به اندازه همه بچگیهایی که خودم در دوران کودکی نداشتم. مثل یک کودک کنارش زندگی کردم. مثل یک رفیق کنارش بودم و با او رفاقت کردم. نگذاشتم در این زمینه کمبودی داشته باشد و احساس تنهایی کند. دوست داشتم آنقدر با من راحت باشد که هیچ وقت، هیچ چیز را از من پنهان نکند. تمام تلاشم را کردم و موفق هم بودم.»
مردها خیلی تنهاتر میشوند
گفتوگو با پدر مجردی که چند سال است با 2پسر خود زندگی میکند و به خاطر چالشها قید ازدواج مجدد را هم زده!
عباس 41سالهاست. 2 پسر 10 و 13ساله دارد. 8سال پیش یک شکست مالی بزرگ داشته که روی کیفیت زندگیاش تاثیر گذاشته است. همانجا از همسرش جدا شده و حالا 3 سالی میشود که مسئولیت نگهداری و بزرگکردن فرزندانش برعهده اوست. پایتختنشین است، بعد از این شکستها، از جریان زندگی کنار نکشیده و ترجیحداده دوباره به زندگیاش معنا ببخشد.
میگفتند خودش از پس کارهایش برمیآید
عباس قصهاش را اینطور روایت میکند: «بچهها بعد از جداییمان خیلی کوچک بودند و رفتند پیش مادرشان. تقریبا از سه سال پیش وقتی یکیشان هفت و دیگری 10سالهبود دایم پیش من هستند. البته من و مادر بچهها، رابطهمان را بعد از جدایی خیلی محترمانه و کنترلشده نگهداشتیم تا وجود مادرشان را حسکنند. حتی مادرشان کلید خانه را دارد، گاهی از پسرها سرمیزند و برایشان غذا میپزد. سعیکردیم بعد از جدایی همهچیز را با احترام پیش ببریم. مادرم با بچهها رابطه خوبی دارد ولی متاسفانه یا خوشبختانه من همیشه دنبال استقلال فردی و مالی بودم. حتی وقتی مجرد بودم در 22سالگی با اطلاع پدرم خانه مستقل داشتم. همین اخلاق باعث شد بعد از جدایی کسی باورش نشود که باید جلو بیاید و به من کمک کند. میگفتند فلانی خودش از پس کارهایش برمیآید و اینطور بود که فشار به حداکثر رسید. خودِ فرایند طلاق واقعا طاقتفرساست و من هم خیلی احساساتی هستم. یکهو ریتم زندگیام تغییر کرده بود. انگار یک پرده سیاه جلوی چشمم کشیده بودند که آن طرفش را نمیدیدم. واقعا نمیدانستم فردا کجا قرار است بیدار شوم، کجا بروم، چه کار کنم و چه چیزی بخورم؟ تا یک سال، حال خیلی بدی داشتم و آن اوایل بچهها پیش من نبودند. کمکم که بچهها بزرگتر شدند و توانستند حداقل از لحاظ کارهای شخصیشان مستقل باشند با من زندگی میکنند.»
هر پدر و مادر مجرد یک کوه مشکل دارند
«من همیشه در جمعها میگویم مردها بعد از طلاق خیلی بیشتر از آن چیزی که دیگران فکرمیکنند تنها میشوند. جامعه ما یک جوری است که مردهایی مثل من که میخواهند از برخی کارها هم خودداری کنند خیلی تنها میشوند. مثلا در برخی مشکلات و مسائل مالی شرکت، دوستانم بعضی وقتها میگویند چرا اینقدر تنهایی و هیچکسی نیست کمکت کند؟ میگویم من تنها یک پدرومادر پیر دارم که تنها یک خانه دارند نمیتوانم بگویم همان را هم بفروشید. در مسائل عاطفی هم ترجیحم این است با خانمی که ازدواج کرده است و بچه دارد آشنا شوم. احساس میکنم این خانمها برای ازدواج با من مناسبتر هستند اما در چند موردی که پیش آمد فهمیدم این خانمها هم خودشان کوهی از مشکلات هستند. یعنی دو آدم پر از مشکل میخواهند کنار هم قرار بگیرند و برای هم حال خوب بسازند، اصلا اتفاق نمیافتد. برای خودم در این هشت سال چند مورد اتفاق افتاد و دیدیم فقط مشکلات را سر هم هوار کردیم. برای همین مدتی است قید آشنایی و ازدواج را هم زدم چون نمیتوانم در رابطه مطلوب خودم بروم. چیزی که میپسندم با چیزی که دارم در آن زندگی میکنم فرسنگها فاصله دارد. برای همین تصمیم گرفتم حواسم به بچهها و کسبوکارم باشد. دو، سه تا دوست هم دارم تا فشار زندگی کمرم را خم نکند. با هم هستیم ولی در کل، دلچسب نیست. حداقل خود من حال خوبی ندارم و تنها ظاهر زندگی را حفظ کردم.» اینها صحبتهای عباس درباره چالش و مشکلاتش به عنوان یک پدر مجرد است.
هیچکس حس امنیت به من نداد
در چند سالی که مسئولیت پسرها با عباس بوده، روی شخصیت خودش کار کرده و معتقد است تنها چیزی که میتواند به او کمک کند، دریافت حس امنیت است. او میگوید :«من نه کمک مالی میخوام نه این که کسی تروخشکمان کند. فقط به حس امنیت نیاز دارم. به این که دلم خوش باشد یکی دارد میبیند چه کار میکنم. البته یک دوره جدید هم شرکت کردم که این حس را هم از بین ببرم. چون طبق تعاریف جدید پزشکی فهمیدهام معطل ماندن بابت این که یک نیروی خارجی حالت را خوب کند، یکی از تعاریف اشتباه است. میخواهم خودم هوای خودم و بچههایم را داشته باشم تا دو آدم سالم تحویل جامعه بدهم. دوست داشتم این حس امنیت را داشته باشم اما از کسی این حس را دریافت نکردم. الان هم تا جایی که حسمیکنم رابطه خوبی با پسرها دارم. با هم استخر میرویم، بازی میکنیم، فیلم میبینیم و برایشان وقت میگذارم. منتی هم نیست چون خودم از در کنارشان بودن لذت میبرم. هنوز هم جا دارد بهتر بشود ولی فکر کنم بتوانم به خودم نمره قبولی بدهم.» باور این پدر این است که بخشی از مشکلات پدران و مادران مجرد مانند حس امنیت و حمایت شدن از یک جنس است اما فرقهایی هم دارد. میگوید: «بعضی وقتها خانمهایی که مجبورند بهتنهایی بچه را بزرگ کنند بیشتر از مردها اذیت میشوند ولی راه برای خانمها بازتر از مردهاست. ما مردها علاوه بر مشکلات خودمان، مشکل تربیت بچهها، تامین خوراک و پوشاک و ... را داریم و اگر هم خانمی وارد زندگیمان شود باید همه اینها را برای او هم تهیه کنیم اما اگر یک خانم بخت یارش باشد همیشه مردی هست که حمایتش کند.»
به پدران مجرد ترحم نکنید!
یک روانشناس از تفاوت نگاه جامعه به پدران مجرد، تنهایی آنها و ضرورت کمککردن به آنها میگوید
دکتر مجید ابهری | روانشناس و رفتارشناس اجتماعی
ساختار مردانه به شکلی است که تنهایی بزرگکردن فرزند برای آنها بسیارسخت است چرا که باید در برابر فرزند خود رفتارهایی در دو نقش پدرانه و مادرانه داشته باشند. حال این که باید بدانیم رفتار اطرافیان و جامعه نسبت به پدران مجرد باید چه باشد و چه کارهایی کمککننده است. نگاه عمومی به پدران مجرد این است این گونه افراد هیچ حرکتی قادر نیستند انجامدهند. از پختن یک ناهار یا شام عاجزند یا از شستن و جمعکردن لباس فرزند یا فرزندانشان ناتوان هستند. بنابراین با نگاهی پر از عجز به این پدران مینگرند. در حالی که خیلی از پدران مجرد خیلی بهتر از دوران تاهل فرزند خود را اداره میکنند. خانواده و اطرافیان باید به این گونه افراد بدون ترحم و زیادهروی در محبت، جوری کمک کنند که بتوانند بدون آنها نیز زندگی را اداره کنند. کمکها میتواند بیشتر درباره نگهداری فرزندان، شستوشو و پختوپز و کارهایی مشابه این باشد و تربیت فرزند/فرزندان باید به طور اختصاصی بر پدر متمرکز باشد. اگر این کمکها ساختهاست که چه بهتر در غیر اینصورت باید اجازه دهند این پدران خودشان زندگیشان را اداره کنند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
بازگشت اهالی سرزمین پرستاره «مادری»
5 نکته درباره گروه بازیگران و ستارههای حاضر در سریال پرحاشیه «سرزمین مادری» مانند شهاب حسینی، جواد عزتی، نیکی کریمی، علی شادمان و محمدرضا فروتن
مائده کاشیان
چهره ها
4 نکته درباره اعتراف «جمشیدی» به اشتباه مجرد ماندنش
نگاهی روانشناسانه به صحبتهای اخیر «پژمان جمشیدی» که گفته بهنظرم نه سینما اینقدر مهم بود و نه فوتبال، خیلی صادقانه بگویم باید زودتر به خانواده و ازدواج فکر می کردم
سیدزهرا جلیلی هاشمی| روانشناس
پژمان جمشیدی که 46 ساله است، به تازگی در مصاحبهای گفته: «یک کمی کم دارم به خودم میرسم و کم به چیزهای مهمتر در زندگی ام فکر میکنم. به نظرم نه سینما اینقدر مهم بود و نه فوتبال .این نظر شخصی منه، خیلی چیزها دارم که هنوز بهش نرسیدم و بهش فکر نکردم و براش زمان نذاشتم، خیلی صادقانه بخوام بگم، اولیش خانواده و ازدواجه. من همیشه آرزوی داشتن بچه داشتم چون من خیلی بچه دوست دارم...». آیا این احساس برای همه افراد مجرد در دهه چهارم و پنجم زندگیشان پیش خواهد آمد؟
ضرورت برقراری تعادل بین عشق و کار در جوانی
سن 40 تا 60 سالگی در چرخه زندگی زمانی است که انسان دوست دارد نسل بعدی را پرورش دهد. انسان در این دوران سنی دوست دارد فرزندان و نوههایی داشته باشد تا به آنها محبت بورزد و نسل بعدی را پرورش دهد. بنابراین اگر فردی در دوران جوانی و قبل از 40 سالگی به دوستداشتن و عشق در زندگی خود توجه نکند و در این سن نتواند تعادلی بین عشق و دوست داشتن و در ادامه آن ازدواج و سر و سامان گرفتن و کار و هدف و علایق شخصی برقرار کند، در 40 سالگی به بعد احساس خلأ میکند و دچار بحران میشود. هرچقدر هم انسان موفقی باشد و به همه خواستهها و اهداف خود و پول و ثروت رسیده باشد، اگر به این بعد وجودی خود توجه نکند باز هم این بحران و این احساس خلأ به سراغش میآید. نمونه آن همین صحبتهای اخیر پژمان جمشیدی است.
انتخاب همسر مناسب بهجای ازدواج نکردن
اگر در سن جوانی هستید و میخواهید برای آیندهتان برنامهریزی کنید و تصورتان این است که ازدواج باعث تلف کردن وقت و دور شدن شما از اهدافتان میشود، باید بدانید که شما برای خود اهداف و ارزشها و علایقی دارید که دوست دارید هرطور شده به آنها برسید، پس همسری را انتخاب کنید که افکار و عقاید و آرزوهایی شبیه شما داشته باشد یا به آنها احترام بگذارد.
نقش متاهل شدن در مسیر موفقیت
تصور نکنید همه چیز را میدانید و همیشه بهترینها را انتخاب میکنید. بالاخره هر انسانی خطا میکند و ممکن است مسیر اشتباهی را انتخاب کند، اما اگر ازدواج کنید و همسر و شریک زندگی برای خود داشته باشید در مسیر انتخاب و تصمیمگیری با کمک یکدیگر میتوانید بهتر عمل کنید، البته بهشرط آنکه شخصیت سالمی داشته باشید و پذیرای صحبت دیگران باشید. شما با متاهل شدن، تکیهگاهی دارید که میتوانید به او تکیه کنید و در لحظات خوشحالی و ناراحتی در کنار هم باشید و با یکدیگر مشکلات و ناراحتیها را بگذرانید یا خوشحالیتان را تقسیم کنید.
آینده را درنظر بگیرید
به درستی بنشینید و به آرزوها و اهداف و خواستههایتان فکر کنید. واقعا اگر روزی توانستید به همه آنها دست پیدا کنید؛ در مقابل تنها باشید و هیچ کسی را نداشته باشید که با یکدیگر این موفقیت و شادی را جشن بگیرید و از موفقیتهایتان لذت ببرید این احساس چقدر برایتان ارزشمند است. پس به زندگی تک بعدی نگاه نکنید و به همه جوانب و بخشهای وجودی و خواستهها و تمایلات قلبیتان توجه کنید.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سید خلیل سجادپور- کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی در حالی از معمای پیچیده مسافر خوزستانی در مشهد رمزگشایی کردند که مشخص شد آقای مدیرعامل در دام زنی شیاد افتاده و برای ۴۱۰ هزار دلار به قتل رسیده است. به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، چند روز قبل زنی از خوزستان به مشهد آمد و با مراجعه به پلیس آگاهی خراسان رضوی گفت شوهرم به نام «سهراب- ج» که مدیرعامل اتحادیه تعاونیهای روستایی استان خوزستان است، برای خرید ۲۹ دستگاه تراکتور به مشهد آمده بود اما دیگر به تماسهای ما پاسخی نمیدهد و در حالی از او خبری نداریم که میلیاردها تومان پول به همراه داشت. در پی دریافت این گزارش بلافاصله گروهی ورزیده از کارآگاهان با دستورات ویژه سرهنگ کارآگاه جواد شفیعزاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) مامور رمزگشایی از معمای مسافر خوزستانی شدند و به تجزیه و تحلیل کارشناسی ماجرا پرداختند. در جلسات تحلیلی جرم دو فرضیه آدم ربایی و جنایت به طور جدی زیر ذره بین تحقیقات قرار گرفت. بدین ترتیب بررسیهای تخصصی زیر نظر مستقیم سرهنگ مهدی سلطانیان (رئیس اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی) آغاز شد. همسر سهراب مرد گمشده در اظهارات خود گفت: او آخرین بار از داخل یکی از مراکز اقامتی در هسته مرکزی شهر مشهد با من تماس گرفت و گفت با فردی به نام «ر» که راننده است، قصد دارد برای تبدیل مبالغ ریالی به دلار بیرون برود اما بعد از آن دیگر تماسهایش قطع شد اما او در مشهد با زنی قرار داشت که فقط یک شماره تلفن از او داریم. گزارش روزنامه خراسان حاکی است با این سرنخ بلافاصله گروهی از کارآگاهان دایره مبارزه با آدمربایی به سرپرستی سرگرد پهلوان عازم مرکز اقامتی شدند و پس از جمع آوری یک سری اطلاعات نامحسوس به طرف بلوار هدایت مشهد به راه افتادند که بررسیهای تخصصی نشان میداد نشانی و شماره تلفن زن مذکور که« راضیه» نام دارد در یکی از خیابانهای بلوار هدایت به ثبت رسیده است. بعد از مدتی جست و جو بالاخره محل سکونت زن ۳۸ ساله پیدا شد اما او در منزل نبود ولی در تحقیقات میدانی مشخص شد که «ر» (راننده مسافرکش) نیز در همان محل اقامت دارد بنابراین ابتدا کارآگاهان به سراغ «ر» رفتند . پدر وی در حالی که مشغول تعمیر خودرواش بود، گفت:پسرم مسافرکشی میکند و حدود ۲۰ دقیقه دیگر به منزل باز میگردد. در این هنگام بود که کارآگاهان با هماهنگی مقام قضایی به اطراف منزل راضیه بازگشتند و خودروی همسرش را دیدند که در آن سوی خیابان پارک شده بود. وقتی همسر راضیه در منزل را گشود در پاسخ به سوال کارآگاهان گفت: همسرم دخترم را به درمانگاه برده است و تا نیم ساعت دیگر برمیگردد. به همین دلیل کارآگاهان منتظر ایستادند تا این که راضیه از راه رسید و کیف دستیاش را درون اتاق دیگر انداخت. همین موضوع ظن کارآگاهان ریزبین را برانگیخت و از او خواستند تا کیفش را بیاورد ولی راضیه زیرکانه چیزی را از درون کیفش برداشت که آن را پنهان کند ولی این حرکت از چشم کارآگاهان دور نماند و زمانی که زن ۳۸ ساله مشتش را گشود، کارآگاهان سیم کارتی را دیدند که شماره آن متعلق به سهراب مرد گمشده خوزستانی بود. زن جوان درباره این ماجرا داستان ساختگی بیان کرد و گفت: من در مقطع دکترای مشاوره تحصیل میکردم که انصراف دادم ولی قبلاً معاون بازرگانی خارجی و مشاور مدیرعامل اتحادیه تعاونیهای روستایی خراسان رضوی بودم. به همین دلیل با زنی به نام مریم آشنا شدم که مشکل روحی و روانی داشت و من به او کمک میکردم .
آن زن با مردی ارتباط غیر اخلاقی داشت که مرا طعمه قرار داد و این سیم کارت را با پیک موتوری برای من فرستاد اما کارآگاهان چنین زنی را با مشخصاتی که راضیه ادعا میکرد در تحقیقات تخصصی پیدا نکردند. بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان در همین حال کارآگاهان به سراغ «ر» مرد مسافرکش رفتند و راضیه را نیز به مقر انتظامی انتقال دادند. «ر» در بازجوییها گفت من همسایه راضیه هستم و او از من خواست تا برای یکی از آشنایانش مبالغ زیادی را به دلار تبدیل کنم من هم به خاطر این که مسافران گردشگر را بیشتر در شهر جابه جا می کنم و برای تبدیل پولها وارد بودم آن مرد مسافر را از مرکز اقامتی سوار کردم و بعد از تبدیل پولها او را در همان مرکز اقامتی پیاده کردم اما راضیه که همچنان سعی در پنهان کردن حقیقت ماجرا داشت و قصههای ساختگی زیادی را سرهم میکرد گفت: فردی به نام «محمد- ب» که او را برادر گفته خودم میدانم و با هم رفت و آمد داریم، در کوی سیدی اقامت دارد. آن روز من سوار خودروی سمند او بودم چرا که همان مریم قصد داشت باغی را اجاره کند که من هم باغ خواهر محمد در ملک آباد را به او معرفی کردم چون قرار بود پولی هم به ما بدهند. در همین حال کارآگاهان که یقین داشتند زنی به نام مریم وجود خارجی ندارد، به سراغ محمد رفتند و با مشاهده خودروی سمند پارک شده او را از منزل بیرون کشیدند و از وی خواستند تا داشبورد خودرو را باز کند اما او به بهانه این که قفل داشبورد خراب است و به راحتی باز نمیشود حدود ۲۰ دقیقه کارآگاهان را معطل کرد که در این هنگام یکی از کارآگاهان با ترفند پلیسی داشبورد را گشود و گوشی تلفنی را پیدا کرد که متعلق به سهراب مرد گمشده بود. حالا دیگر فرضیه جنایت قوت گرفت و کارآگاهان این مرد میانسال را نیز به پلیس آگاهی هدایت کردند. او درباره ماجرای گوشی تلفن گفت: راضیه آن را درون داشبورد گذاشت و من هم از او سوالی نکردم. پس از تناقض گوییهای متهمان کارآگاهان به نتیجهای رسیدند که احتمالاً رمز این جنایت در باغ ملک آباد است بنابراین گروهی از آنان با دستورات ویژه قضایی عازم باغ مذکور شدند که به صورت یک خانه باغ ویلایی بود. وقتی کارآگاهان وارد باغ شدند شیلنگی را دیدند که درون باغچه افتاده و هنوز آب از آن سرازیر بود. طولی نکشید که کارگران مشغول حفر گودال در مناطق مشکوک باغچه شدند چرا که احتمال دفن جسد تقریباً برای کارآگاهان به یقین تبدیل شده بود. بعد از چند ساعت جست و جو بالاخره پاهای جسدی نمایان شد و بدین ترتیب گروه تخصصی کارآگاهان جنایی به سرپرستی سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) عازم ملک آباد شدند و مراتب را به قاضی دکتر صادق صفری اطلاع دادند. ساعتی بعد با حضور مقام قضایی و امدادگران آتش نشانی مشهد جسد از زیر خاکها بیرون کشیده شد و پرونده جنایی دیگری مقابل قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد قرار گرفت. بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، راضیه که دیگر چارهای جز اعتراف نداشت درباره این ماجرا گفت: او را به بهانه خرید تراکتورهای حوالهای جهاد کشاورزی به مشهد کشاندم و از او خواستم از کشاورزان پول برای خرید تراکتورها جمع کند.او هم با پولها به مشهد آمد و به درخواست من آن ها را تبدیل به دلار کرد سپس من مقداری قرص را درون نسکافه حل و درون خودروی محمد به او تعارف کردم که او نوشید و بعد هم محمد او را به باغ خواهرش برد و.... این گزارش حاکی است اما محمد در بازجوییها گفت وقتی آن مرد (سهراب )را به باغ بردم هنوز داخل خودرو نفس میکشید ولی بعد دیدم دیگر نفس نمیکشد. پیکر او را در باغ رها کردم و روز بعد به همراه راضیه رفتیم و دست و پاهای او را با چسب پهن نواری بستیم و جسدش را با ریختن مقداری آهک درون چاله دفن کردیم سپس شیلنگ را باز گذاشتیم تا خاک آن ته نشین شود، بعد هم دلارهای درون پلاستیک را به راضیه دادم. در ادامه این ماجرا و با دستورات خاص قاضی دکتر صادق صفری کارآگاهان حدود ۴۱۰ هزار دلار را از انباری منزل راضیه کشف کردند ولی این پرونده جنایی هنوز زوایای پنهان دیگری دارد که تحقیقات بیشتر توسط سروان آرمین منفرد افسر پرونده آغاز شده است.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سلامتروان چیست؟ بهبودی عاطفی، روانی و اجتماعی را سلامتروان گویند که بر نحوه تفکر، احساس و رفتار ما تاثیر میگذارد. همچنین به نحوه مدیریت استرس، روابط با دیگران و تصمیم گیری درست و سالم کمک میکند. در واقع سلامتروان، سنجهای برای سنجش میزان بهزیستی ماست و این که به چه میزان میتوانیم استرسهای زندگی را به صورت سالم مدیریت کنیم؟ 10 اکتبر روز جهانی سلامت روان است. به همین بهانه و در ادامه، نکاتی را درباره آن مطرح خواهیم کرد.
سلامتروان به معنای داشتن آرامش نیست
سلامتروان به این معنی نیست که هیچ مشکل یا اضطرابی در زندگی نداشته باشیم و در آرامش مطلق زندگی کنیم، بلکه یعنی این که چقدر سیستم روانی ما قادر به دفاع در برابر این مشکلات و استرسهاست. آیا به صورت سالم آنها را مدیریت میکند یا مثلا صورت مسئله را پاک میکند؟ همان طور که نمیشود انتظار داشت هیچوقت بیمار نشویم، به همانگونه هم نمیشود انتظار داشت که هیچوقت دچار مشکل یا اضطراب و استرس نشویم، ناکام نشویم و ... . حال سوال این جاست که با این اتفاقات چطور برخورد میکنیم؛ خود را مسئول همه چیز میدانیم یا بخت و اقبال را مقصر قلمداد میکنیم؟ یا میتوانیم بین آن چه در توان و کنترل من بوده و آن چه که از خارج تحمیل شده، تفاوت قائل شویم؟ نحوه پاسخگویی و تفسیر ما از حوادث است که میزان سلامت روان ما را تعیین میکند.
نداشتن سلامتروان مساوی نیست با دیوانگی
حال بسته به نوع و میزان پاسخ و تفسیرهای ناسالم از حوادث، اختلالات سلامت روان تعریف میشود. مثلا افراد افسرده همیشه خود را بابت هر اتفاقی مسئول میدانند و خود را سرزنش میکنند. افراد مضطرب همیشه نگران وقوع حادثهای ناخوشایند هستند. همان گونه که پیداست هر دو حالت تفسیری غیرواقعی از واقعیت ارائه میکنند. متاسفانه یک دوگانهای در این مورد در فرهنگ ما وجود دارد که افراد را به دو حالت سالم-دیوانه، مجنون-عاقل تقسیم میکند. انگار نبود سلامت روان مساوی است با جنون و دیوانگی. انگار درباره سلامت جسم افراد را صرفا به زنده-مرده، هوشیار- بیهوش، تقسیم کنیم. همانگونه که بسیاری از بیماریها هستند که کشنده نیستند و در زمان قابلقبولی درمان میشوند و به طور موقت سلامت ما را کاهش میدهند، درباره سلامت روان هم این گونه است. در واقع مشکلات سلامتروان، سلامت ما را کاهش میدهد، ولی ما را الزاما مجنون نمیکند.
شدت بیماریهای روانی فرق میکند
شدت بیماریهای روانی هم فرق دارد، گاهی یک سرماخوردگی است که با استراحت و سوپ درمان میشود، مانند بیحوصلگی و خستگی بعد از یک استرس نسبتا شدید مثل بازه امتحانات آخر سال یا میتواند شدیدتر باشد،مثل بیماریهای جسمی، بیماریهای مربوط به سلامتروان هم میتواند شدید باشد یا حتی کشنده و از کار افتادگی در پی داشته باشد. در بیشتر مشکلات سلامتروان، فرد دچار جنون یا گسست از واقعیت نمیشود، فقط برخی از کارکردهای سیستم روانی دچار اختلال یا کامل قطع میشود که با درمان صحیح معمولا مشکل برطرف میشود.
نداشتن سلامتروانی با موفقیت تضادی ندارد
گاهی میگویند طرف اگر مشکل داشت، نمیتوانست از نظر شغلی پیشرفت کند، پس چون از نظر شغلی موفق است از نظر روانی سالم است. این حرف مثل این است که چون فلانی قلب سالمی دارد پس امکان ندارد که دیسک کمر داشته باشد! عملکردهای شغلی، عاطفی، ارتباطی و ... الزاما به هم مرتبط نیستند، اما از آن جا که مشکلات سلامتروان، معمولا درد جسمی ندارند، مردم خیلی به آنها توجه نمیکنند. مگر آن که مشکل آنقدر شدید شود که واقعا دردناک شود.
عواقب توجه نداشتن به سلامتروان
توجه نداشتن به سلامتروان و آسیبهای آن متاسفانه هزینههای زیادی برای فرد، خانواده و جامعه دارد. در یک تحقیق نشان داده شد که حداقل یکسوم از مرخصیهای استعلاجی کارکنان به دلیل مشکلات سلامت روان است. مشکلاتی مثل بیعلاقگی، بیحوصلگی، خستگی مزمن و ... . همچنین افراد افسرده تصمیمات اقتصادی بدتری از افراد غیر افسرده میگیرند. بخش بزرگی از بیماران بخش قلب و عروق و بیمارانی که دچار سکته مغزی یا قلبی شدهاند، به علت استرس و مشکلات زمینهای سلامتروان که باعث مصرف سیگار، مواد مخدر و ... بوده، دچار بیماری و بستری در بیمارستان شدهاند. تازه این موارد صرفا هزینههای ریالی و بیماریهای جسمی ناشی از بی توجهی به سلامتروان است. روزهایی که با احساسات ناخوشایند سپری شده، عمری که بدون شادی و لذت گذشته است و ...، چقدر قیمت دارد؟!
سلامتروان برای خوب زندگی کردن است
نکته پایانی این که رواندرمانی به کیفیت زندگی افراد توجه میکند. سلامتروان میگوید فقط زنده بودن کافی نیست، باید زندگی هم کرد. سلامت جسم برای زنده بودن و سلامتروان برای خوب زندگیکردن است.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.