کارگاه داستان
تعداد بازدید : 16
عناصر زبان و واژگان در داستان
عاطفه رنگ آمیز
کارشناس ارشد ادبیات کودک و نوجوان
در یک نثرِ داستانیِ خوب و قابل توجه زبانِ نویسنده، با زمان و مکانی که برای داستانش انتخاب کرده هماهنگی دارد، یعنی اگر داستان مربوط به زمان گذشته است نویسنده باید بتواند حال و هوای آن دوره را به تصویر بکشد و از کلمات، اشیاء و اصطلاحات رایج بین مردم آن زمان در داستانش استفاده کند؛ بنابراین اگر نویسندهای جوان میخواهد داستانی در فضای گذشته بنویسد خوب است به آثار آن دوره مراجعه کند یا پای خاطرات قدیمیها بنشیند و خوب بشنود و البته اصطلاحات و کلمات را به خاطر بسپارد تا وقت نوشتن دستِ پر باشد. درباره داستانهای غیر شهری که در آن لهجه و...پررنگتر است باید بیشتر به این موضوعات دقت کرد.
در یک داستان که در فضای روستا روایت میشود نویسنده باید در جریان مسائل فرهنگی آن منطقه، آداب و رسوم، عقاید یا خرافات مربوط به آن ناحیه، نوع پوشش، اشیا و لوازم زندگی روزانه و دغدغههایشان باشد و زبان و لحن و نحوه گفت و گوی شخصیتهای روستایی را با شخصیتهایی که داستان آنها در شهر میگذرد، متفاوت در نظر بگیرد. در ادامه بخشی از یک داستان روستاییِ نوشته «حنانه ترنیکی» عضو نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان قوچان را با هم میخوانیم. او در این داستان به احتمال بسیار زیاد از مشاهدات خودش در یک فضای روستایی کمک گرفته و آن را این گونه به تصویر کشیده است.
ارواح خبیثه در روستا
امروز هم آفتاب رنگ پریدهای آرام آرام از پشت دیوارهای روستای متروکی که سالهاست در پشت کوههای ارغوانی مخفی شده، سرک میکشید. درست مثل هر روز خیرالنساء بعد از نماز صبح، شروع کرده به بافتن قالی ناتمام جهیزیه دخترکش. 3 تا زرد رو، ۲ تا آبی زیر، یک سبزچپ، تق تق تق، مش مرتضی هم گله را راهی قلعه بالا میکند برای فروش پرواریهایشان و عدهای با قیل و قال زنانشان راهی تنها خزینه قلعه میشوند تا بلکه آبی به سر و رویشان بزنند و از خبری که دیشب همه را حیران کرد، سر در بیاورند. هرچند که روضههای زنانهای که در خانه عشرت الملوک برگزار میشود جای بهتری برای نقل حرفهای خاله زنکی است اما این موضوع توفیر دارد با بقیه قضایای این دور و اطراف. میگویند سر شب، مردک سیهچردهای به خانه کدخدا آمده و ادعا کرده ساحر است و از آینده خبر دارد. گفته است ارواح خبیثه عهد بستهاند این روستا را مالک شوند و همه مردان و زنان و بچههای بالای ۱۰ سال را بسوزانند و با خاکسترشان قلعه بسازند تا عرش اعلی. خلاصه که ازسرلطف و عطوفت آمده است برای نجات جان اهالی این روستای متروک و دورافتاده. کدخداهم دعا به جانش کرده و برای حفاظت از جانش دو نفر را دم در اتاقش گماشته و با شیر شتر و گوشت نِزارِ (1) گوسفندی و نوبرانههای باغشان از او پذیرایی کرده است تا خدا نکند که خیال رفتن به سرش بزند و تنهایشان بگذارد درمیانه خطرمرگ.
واویلا! ترس به جان اهالی روستا افتاده و هر کس به فکر راه فراری از چنگ ارواح خبیثه است. عدهای از روستا رفتند و عده دیگری پیشکش کردن قلعه به جنیان را خواستارند؛ اما کدخدا گفته است: قیطون ادیب است وفرزانه. گوش به حرفش بدهیم. روستا که هیچ، افسار جنیان را هم در دست میگیریم و دیگر رعیت شازدههای قجری پرمدعا نیستیم. آن وقت است که هر کداممان هزار جُریب(2) زمین وباغ و خانه داریم واین حرفش حسابی لرزه بر تن مردان سست عنصرخوش خیال انداخته و گفته بود از برای زنانتان پیشکشیتان فراوان میشود از خِفتی (3) و گوشواره وانگشترهای طلایی گرفته تا هر آن چه چشم و دل آن ها را سیر میکند. ....
پانوشت:
1. گوشت بی چربی
2. هکتار 3. گردنبند