![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/25dbff47-23ce-4de6-8e80-7e5529282fdb.jpg)
عماد خراسانی
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت
خیره شد چشم دل از جلوه مستانه او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت
برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن، کار من از کار گذشت
هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت
یاد آن صبح درخشنده که می گفت عماد
عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت
![](http://neo.khorasannews.com/content/upload/b0fe5bab-d734-4827-a9aa-8ffe7fb4e85a.jpg)
محمّد قهرمان
زدوده است سیاهی گذشتِ عمر ز مویم
صفای آینه برهم خورَد ز دیدن ِرویم
چوبرگِ زرد ، رهایی ز چنگِ مرگ ندارم
نه سبزه ام که شوم خشک و دربهار برویم
نداشت ناله فروخوردنم نتیجۀ دیگر
جزآنکه بغض شد و تنگترفشرد گلویم
ز اختیاربرون است دل به عشق سپردن
وگرنه آبِ جوانی گذشته است ز جویم
دلم ملول ز کفراست و ناامید ز ایمان
ز هردو می گذرم تا که راهِ عشق بپویم
ز بوی ِسنبل اگرسرکشم ، شگفت نباشد
نسیمی از سر ِزلفت وزیده است به سویم
نشانی ِغلطم داد عقل و راه خطا شد
کجا روم ، زکه پرسم ، ترا چگونه بجویم؟
ز صبرگفتی و گفتم که هیچ سود ندارد
هلاک می کندم هجرتو ، دگر چه بگویم!