مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
تعداد بازدید : 53
همه دلایل موافقان «دین حداقلی» در بوته نقد
گروه اندیشه-رهبر انقلاب در دیدار چندی قبل خود با اعضای مجلس خبرگان رهبری، به ضرورت و حتمیت «تحقق کامل دین اسلام» اشاره و در مقابل، نظریه «دین حداقلی» را نفی کردند. ایشان بر این باورند که وظیفه ما بهعنوان یک مسلمان، تلاش و مجاهدت در راستای تحقق «تمامیت اسلام» است و هرگز نباید به تلقیهای محدود و اقلی از اسلام بسنده کرد. به گزارش پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، در این نوشتار تلاش میشود در ابتدا، دلایل قائلان به «اسلام حداقلی» مطرح و سپس به نقد و بررسی آنها پرداخته شود.
دلایل موافقان بینش حداقلی نسبت به دین
۱-۱. این بحث، با بحث دوگانه «دین دنیوی» (معاشی) و «دین اخروی» (معادی) مرتبط است. دین دنیوی، احکام فقهی و اخلاقی را لازم و کافی برای اداره جامعه و حل مشکلات آن میداند و حُسن معاد را تابع حُسن معاش و در طول آن قلمداد میکند. در مقابل، دین اخروی، آنها را تکالیفی میبیند که مقصود اصلی از آنها، تأمین «سعادت اخروی» است و دنیا را فقط به آن منظور و بهمنزله مقدمهای بر آن و بهقدر حاجت، سامان میدهد و بس. به عبارت دیگر، همه احکام را از جنس «عبادیات محض» تصور میکند. حال اگر دین را اخروی بدانیم، باید سامان دادن به بسیاری از حاجات فردی و اجتماعی را خود بهعهده بگیریم و فرایض و احکام شرعی را برای آن انجام بدهیم که از نتیجه مختصر دنیوی (که همان آرام کردن محیط و رفع خصومات است) و نتایج عمده اخرویشان بهرهمند شویم. برای مثال، خمس دادن را تکلیفی بدانیم برای زدودن حب مال از دل، که در ضمن، گرهی از کار مستمندان میگشاید، نه از اصل برای تأمین بودجه و اعتباریات حکومت اسلامی. اگر رأیمان این باشد، نقش فقه را در حل معضلات اجتماعی بهصورت قاطعی، اقلی کردهایم. اما اگر این احکام را ناظر به مسائل اجتماعی و برای حل آنها بدانیم، یعنی فقه را دنیوی کنیم، دیگر نمیتوانیم قائل به مصالح خفیه و غیبی در احکام دین باشیم، بلکه باید کاملاً به پیامدها و گرهگشاییهای دنیوی آن نظر کنیم و هرجا احکام فقهی، نتیجه مطلوب را در حل مسائل در جوامع پیچیده امروز ندارند، آنها را دگرگون کنیم. ممکن است گفته شود که فقه، «احکام ثانوی» هم دارد که از قواعدی همچون تزاحم اهمومهم، نفی عسروحرج و... برمیخیزد. برای مثال، اگر برای تأمین بودجه حکومت، اخذ مالیات دیگری هم لازم باشد، آن هم واجب خواهد شد. در مقابل گفته میشود که در این صورت، فقه در واقع بدل به یک «مصلحتاندیشی عقلانی و بشری و عرفی» خواهد شد که هیچ تفاوتی با «نظامات حقوقی غیردینی» نخواهد داشت. به این ترتیب، برای «اکثری شدن»، دست از «دینی بودن» برخواهد داشت.
۱-۲. درباره مناسبات «دین» و «علم» نیز همین حکم صادق است. دین برای تعلیم «علوم طبیعی» یا «علوم انسانی» نیامده و اگر هم بنا به فرض، در این قلمرو سخنی گفته باشد، «حداقلی» است. حتی کسانی هم که معتقدند پارهای از احکام این علوم را میتوان از متون دینی استخراج کرد، هرگز ادعا نکردهاند که دین، حداکثر ممکن را میآموزد. مبانی و روش و مسائل این علوم، چنان مستقل از دین تعریف میشوند که بهترین علت تمایز ماهوی آنها از دین است و اگر ادیان برای آموختن این علوم آمده بودند، چرا در دامن آنها یک عالم اقتصاد یا جامعهشناس یا روانشناس به معنای امروزین پرورده نشد و چرا بنیانگذاران این علوم، مبانیشان را از دل تعلیمات دینی استخراج نکردند؟ بهعلاوه، تعارض پارهای از آموزههای این علوم با آموزههای دینی، خود گواه دیگری است بر تباین آنها، نه اشتقاق یکی از دیگری. اگر هم در پارهای از آیات یا روایات، اشاراتی به برخی از مسائل علوم طبیعی یا علوم انسانی شده است، کاملاً «بالعرض» و «حاشیهای» است؛ یعنی جزو امور ذاتی و گوهری دین نیست و فقدان این قبیل اشارات و تعالیم، موجب نقصان دین نیست.
۱-۳. حتی درباره «عقاید» (جهانبینی) از قبیل «توحید» و «معاد» نیز دین بهصورت اقلی سخن گفته است. برای مثال، هیچکس نمیتواند اثبات کند که دین درباره «ذات و صفات خداوند»، حداکثر ممکن را بیان کرده است. این همه نزاع و اختلافی که میان حکمای الهی درباره این قبیل مسائل شکل گرفته و پایان نیز نیافته است، بهروشنی نشان میدهد که متون دینی، پاسخگوی سؤالات آنها نبوده است.
۱-۴. از اهم بارهایی که نباید بر دوش دین نهاد، بار «حکومت دینیِ کامل» است. دین درباره حکومت، اگر حرفی دارد، حرف «اقلی» است، نه «اکثری» و حرف اقلیاش هم درباره «مشروعیت» است، نه «مدیریت» و تازه همان مشروعیت هم با مدیریت ارتباط وثیق دارد. در جامعه پیچیده کنونی، حکومت به بیش از «قواعد حقوقی» و «اخلاقی» محتاج است؛ یعنی «علوم انسانی» برای تدبیر جامعه ضرورت دارد، اما دین درباره علوم انسانی، اگر هم سخنی دارد، سخن «اقلی» است. از اینرو، با «فقه اقلی» و «علم اقلی» نمیتوان بار حکومتی موفق و کامل را بر دوش دین نهاد. حتی آن فقه اقلی و علم اقلی نیز در مقام ثبوت و نفسالامر است و در مقام اثبات و در دستان ما، از آن هم اندکتر و ناچیزتر است.
۱-۵. دینی که میخواهد جاودان و خاتم باشد، راهی ندارد جز اینکه هسته و رشته مشترکی را که درخور همه آدمیان در همه ادوار و اعصار است، معرفی کند و از فروع و حواشی و شئون ویژه پارهای از مواضع و مقاطع درگذرد، وگرنه چون جامهای خواهد شد برای اندام یک جامعه و یک منطقه و یک دوره خاص و نه بیشتر. این گفته نیز دلالت بر حداقلی بودن دین دارد.
۱-۶. از سوی دیگر، روایات اسلامی از آسیب جعل، تحریف و نابودی مصون نماندهاند. بسا روایات که گفته شده و به ما نرسیده است. از اینرو، در متون دینی نقصهای جدی افتاده و اینک بهصورت ناقص و ناخالص به دست ما رسیده است. عرضیات قرآن هم میتوانسته غیر از این باشد که اکنون هست و با طولانی شدن عمر پیامبر اکرم صلیا...علیهوآلهوسلم، حجم قرآن هم میتوانست بسی افزونتر باشد و به این ترتیب، هدایتگری و ابهامزدایی و نکتهآموزیاش بسی بیش از این باشد که اکنون هست. بهعلاوه، معرفت دینی هم در تزاید و تکامل و قبضوبسط است و آیندگان شاید این دین را بسی پیراستهتر و دقیقتر از ما فهم کنند. حال برای آنکه معتقد باشیم غرض خداوند از ارسال رُسل و انزال کتب برآمده، چارهای نداریم جز اینکه بگوییم حداقل هدایت لازم برای مردمان، از میان همین زیادتونقصها، جعلووضعها، ذاتوعرضها و قبضوبسطها بهسلامت عبور کرده و به دستشان رسیده است، نه بیشتر وگرنه پیداست که اگر دین، سالمتر و پُرمایهتر از اینکه اکنون هست، به دست ما میرسید، لاجرم هدایتمان کاملتر و اختلافمان کمتر بود. پس هدایت دین، هدایت اقلی است که با تاریخش میسازد.
۱-۷. از «اکمال دین» هم که در قرآن به آن اشاره شده است، نمیتوان بینش اکثری را نتیجه گرفت. کسانی بهخطا، «کمال دین» را به معنای «جامعیت دین» یا به معنای «کمال معرفت دینی» گرفته و یا بین «کمال اقلی» و «کمال اکثری» فرق ننهادهاند که هر سه خطاست. «کامل بودن» و «جامع بودن» با هم تفاوت دارند. «جامع بودن» یعنی دربرگیرنده همهچیز بودن، اما «کامل بودن» یعنی دین نسبت به هدف خود، چیزی کم ندارد. کمال دین را باید در نسبت با هدف خداوند از ارسال ادیان و کارکرد ویژه دین معنا کنیم. دین برای آنچه آمده (یعنی «هدایت اقلی») کامل است و چنان نیست که نسبت به همه انتظارات ممکن ما، کامل باشد. پس دین (نه معرفت دینی) «کمال» دارد، نه «جامعیت» و کمالش هم «اقلی» است و نه «اکثری».
۱-۸. حتی بسط ناشی از اجتهاد نیز اقلی بودن دین را تغییر نمیدهد، زیرا اجتهاد، ماهیت چیزی را دگرگون نمیکند و اقلی بودن جزء ماهیت معارف و احکام دین است.
نقد و ابطال نظریه بینش حداقلی نسبت به دین
۲-۱. برخلاف این نظر، مسیر منطقی برای یافتن قلمرو دین، مراجعه به خود «دین» است، نه گمانهزنیها و حدسیات پیشینی. یک انسان مؤمن، بهدنبال مشخص کردن انتظار خود از دین نیست، بلکه در پی آن است که ببیند دین از وی چه انتظاراتی دارد و در چه حوزههایی از زندگیاش نظر داده است. انسان پس از آنکه به «حقانیت دین» پی برد و به آن «ایمان» آورد، در حدود و گستره احکام و معارف دینی، چونوچرا نمیکند، بلکه لازمه ایمان حقیقی آن است که «تسلیم» این احکام و معارف باشد و به آنها گردن بنهد. در غیر این صورت، گرایش او به دین، واقعی نیست و یا دستکم نمیتوان آن را «ایمان» قلمداد کرد.
۲-۲. حال چنانچه تنها به قرآن کریم مراجعه کنیم، با حجم فراوانی از آیاتی روبهرو میشویم که درباره موضوعات مختلف اجتماعی است. روابط خانوادگی (ازدواج، مهریه، روابط زناشویی، حل اختلافات خانوادگی، طلاق، تربیت فرزند)، مناسبات اقتصادی (قرض، رهن، ارث، بیع) پیروی و اطاعت از اولیالامر، جنگ و صلح، حقوق مدنی، جزایی و بینالمللی و... علاوه بر این، چند برابر آیات قرآن، در احادیث نقلشده از پیامبر اکرم صلیا...علیهوآلهوسلم و ائمه اطهار علیهمالسلام نیز با همین قبیل مسائل روبهرو هستیم. بنابراین بهطور قطع میتوان گفت که احکام و معارف اسلامی، تنها به عبادیات و حوزه فردی اختصاص ندارد، بلکه حوزه اجتماعی را نیز دربرمیگیرد و هرگز چنین نیست که بسیاری از مسائل را به عرف واگذار کرده باشد. اسلام که در بسیاری از شئون زندگی سخن گفته و در هرکدام نیز احکام و قواعد متعددی را عرضه داشته، دین اقلی است یا اکثری!؟ علاوه بر این، آیا هیچ انسان عاقلی میتواند بپذیرد که چون برخی جزئیات زندگی دنیوی (از قبیل خوردن گوشت خوک و یا مشروبات الکلی) در شقاوت اخروی انسان مؤثر هستند، دین به آنها پرداخته، اما امور اساسی و بسیار مهمی همچون نظامات سیاسی و اقتصادی جامعه، که تأثیر انکارناپذیری دارند، مورد غفلت دین قرار گرفتهاست!؟مغالطه نظریه دین اقلی و اکثری در این نهفته است که برای پرسش انتظار انسان از دین، تنها دو صورت و گزینه معرفی میکند؛ یکی دین اکثری که بهروشنی باطل است، زیرا با مراجعه به دین درمییابیم که بهعنوان مثال، درباره بسیاری از علوم طبیعی، سخنی نگفته است، و دیگری دین اقلی که چون تنها دو صورت و گزینه فراروی ماست، ناچار باید به صحت همین رویکرد (یعنی دین اقلی) اعتراف کنیم. حال آنکه برای این پرسش، حالت سومی نیز میتوان فرض کرد که همین نیز صحیح است.
۲-۳. تقسیم دین به «دین دنیوی» و «دین اخروی» نیز باطل و نوعی مغالطه است. اگرچه زندگی انسان به دو بخش «زندگی در دنیا» و «زندگی در آخرت» تقسیم میشود، اما معنای این واقعیت آن نیست که امور زندگی دنیوی انسان از امور زندگی اخروی او جداست، بلکه همین زندگی دنیوی است که چگونگی زندگی اخروی را تعیین میکند؛ چنانکه روایات، دنیا را «عرصه عمل» و آخرت را «عرصه حساب همین اعمال دنیوی» معرفی میکند. بنابراین غرض از فرستادن دین بهسوی انسان، «تنظیم زندگی دنیوی» اوست تا به سعادت اخروی دست یابد، نه چیز دیگر. بر مبنای معارف اسلامی، ما معتقدیم که انسان میتواند از همه زندگی دنیوی خویش در راستای سعادت اخرویاش بهره ببرد؛ بهگونهای که تمام اعمال و رفتارهایش برای زندگی دیگرش نافع افتد. به هر حال، مسلم است که انسان در آخرت، آنچه را در همین دنیا کاشته، برداشت میکند؛ چراکه دنیا مزرعه آخرت است. برای مثال، در قرآن میخوانیم که اعمال ناصواب در زندگی دنیوی، شقاوت اخروی را بهدنبال خواهد داشت: «إِنَّ الَّذینَ یأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیتَامَی ظُلْمًا إِنَّمَا یأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیصْلَوْنَ سَعِیرًا»: در حقیقت کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، جز این نیست که آتشی در شکم خود فرومیبرند و بهزودی در آتشی فروزان درآیند.زندگی این جهان و زندگی آن جهان به یکدیگر «پیوسته» است. این دو زندگی از یکدیگر «جدا» نیست؛ بذر آن زندگی در این زندگی و به دست خود انسان کاشته میشود و سرنوشت آن زندگی در این زندگی بهوسیله خود انسان تعیین میشود. ایمان و اعتقاد مطابق با واقع، خلقوخوی انسانی و منزه از حسادتها، مکرها، حقدها، کینهها و غلوغشها، و نیز اعمال صالح که در راستای تکامل فرد و جامعه انجام میگیرد همچون خدمتها، اصلاحها و... همه سازنده زندگی سعادتمندانه اخروی برای انسان هستند.
۲-۴. کارایی «عقل»، چه بهلحاظ کشف مصالح فردی و چه بهلحاظ کشف مصالح اجتماعی، تنگدامنه است. در اینکه نیروی عقل برای «تدبیرهای جزئی و محدود زندگی» ضروری و مفید است، بحثی نیست، اما در دایره کلی و وسیع، اینگونه نخواهد بود. انسان قادر نیست طرحی کلی برای همه مصالح زندگی شخصی خود، که همه را دربربگیرد و منطبق بر همه مصالح زندگی او باشد، بریزد. اگرچه برخی مدعی خودکفایی انسان بهواسطه برخورداری از عقل شدهاند، اما حتی مفهوم «سعادت» نیز در ادبیات آنها مبهم و مناقشهبرانگیز باقی مانده، زیرا همچنان خود «انسان» و استعدادهایش ناشناخته باقی مانده است. بالاتر اینکه انسان موجودی اجتماعی است و در «زندگی اجتماعی»، هزاران مسئله و معضله رخ میدهد که محتاج گرهگشایی و علاج است تا سعادت جمعی حاصل آید. اگر مسئله «حیات ابدی» و جاودانگی روح و تجربه نداشتن عقل نسبت به جهان دیگر را به این پیچیدگیها و تنگناها اضافه کنیم، مسئله بسی مشکلتر میشود. این است که عقل انسان متواضعانه اعتراف میکند که سخت محتاج هدایت و دستگیری بیرونی است؛ یعنی نیاز به یک طرح جامع و کلی و هماهنگ دارد که کمال و سعادت انسان را بهدنبال داشته و خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها و... را مشخص کرده باشد. دستگاه خلقت، این بزرگترین نیاز را مهمل ننهاده و از افقی فراتر از عقل انسان، یعنی افق «وحی»، آن را برآورده کرده است. بهراستی نظام آفرینش، که نیازهای کوچک و غیرضروری را برآورده ساخته، چگونه ممکن است از ضروریترین نیازهای انسان غفلت کرده باشد!؟